محمود درویش و مغازله در اتاق CCU (سي سي يو)
در زندگی من ،کم نبوده اند لحظاتی که در آن،درهای جهان را بر خویش بسته دیده ام ،لحظاتی که حتی برای بیرون دادن بازدم خویش نیز مردد بوده ام و اگر نبود جبر حیات و ضعف من ،شاید در یکی از این لحظات ورم کرده برای همیشه چشمان خسته خود را می بستم و به مقطوع النسل شدن رنج های ناتمام زیستن تسخر می زدم .
در زندگی کم نیستند لحظاتی که به یکباره از جمع جدا می شوی ، از هیاهوشان و از نگاه های سربی و لبخند های تلخشان و جز احساسی کنگ اما آرامش بخش هیچ نمی بینی و هیچ نمی شنوی و همین کلمات ساده گاه زمزمه ای است که موزون و صیقلی به انتهای شعر ناقص زندگی می چسبد و برای لحظاتی، طعم خوش عروج و خلسه رهایی را به تو هبه می کند.
شعر همیشه برای من در حکم معجزه بوده است، چه که در عالم حیرانی ، شعر خود؛ «آیت» است نه نشانه ای بر کذب نبوت و روزنه ای است که نوار روشن و شیطنت آمیزی از رنگ سپید را بر اتاق تاریک تنهایی آدمیان تابانیده است وپیامی که مخاطب خویش را به رقص و وجد می خواند و نغمه ای که گوش های آزرده را به ضیافت احساس های ناب می خواند.
ما آدمیان چه تنهاییم وچه جگرخراش در پس چهر های آرام و رنگ های مرده و چین های موازی پیشانی مان برای این تنهایی مویه می کنیم.تنفس برای این روح سرکش چه تحقیر آمیز است ، زنگوله ای است که بر ردای پرنده ای تیزچنگ بندند یا نغمه ناجوری که نطفه بدیُمن اش را بر رحم سیم یک ساز ناجور منعقد کنند و پلک ،چه شیطنت ناگواری است بر چشمانی که ولع نگریستن به جانش افتاده و رهایش نمی کند.
این حرف ها چه بی معنی است وقتی همهمه های بد شگون آدمیان سرخوش و بدمست چنان بر روح و جان ات بنشیند که خورشید بر کشتی ابرهای عقیم آسمان و زنجیره ی بی معنای روز و شب های گاه، سرد و گاه، گرم ؛چنان به تکاپو بیفتد که موش بر نقاله مدور قفس!
امشب از آن شب هایی است که درد من ،نه زخمی است که خونابه اش مشربه خرمگسان شده باشد که تنگنایی است که فقط شعر، آرام اش می کند .زمزمه ای از دیگر سو، نغمه ای دیگر گونه،فارغ از سیاست، فارغ از منطق و خدایا تورا شکر که لذت چشیدن طعم این کلمات را در هجمه حرف های خوش صورت و دیر هضم، همچنان بر کام ام جاودانه کرده ای و خوب می دانی که ملالت زیستن و مرارت اختیار ،آنقدر تلخ است که وعده بهشت ،التیامش نمی دهد و شاید از همین رو باشد که شعر را آفریدی که «نقد»ی است موزون و گوشنواز تر از «نسیه» ای که چشمان سیاه دخترکان مرد ندیده بهشت بر ما ببخشند.
امشب شاعری دیگر بر خوان معانی دست نیافتنی بارگاه تو نشسته است ،شاعری که دردش تنهایی خود و ملت اش بود ،شاعری که به گفته خود هیچگاه بوسه بر دست قیصر و مغول نزد و هیچگاه حتی در وداع آخرینش از بوسه بر لبان سرخ الهه شعر و عشق غافل نماند.
محمود درویش ، شاعر نام آور عرب که از او به عنوان «شاعر ملی فلسطینیان» نام برده می شد، در پی یک عمل جراحی در سن 67 سالگی در تگزاس آمریکا، جهان را بدرود گفت .به نظر من عظمت کار
درویش بیشتر از آن روست که درست زمانی که فلسطینیان یگانه راه احقاق حقوق خود را در عملیات هایی همچون گروگان گیری در المپیک مونیخ و نظایر آن می دیدند و ناخواسته باعث شده بودند که اعتراض مشروع شان به اشغال سرزمین فلسطین - به دلیل اینگونه اقدامات - چهره ای خشن بگیرد، دست به قلم برد تا به جهانیان وجه عمیق تر و انسانی تری از قیام و اعتراض ملت مظلومش را نشان دهد.درویش اکنون یک
چهره جهانی است و ملت فلسطین حمایت انسان های پاک و آزادیخواه سراسر جهان از حقوق حقه خویش را بیش از سیاستمداران ،مدیون قلم اوست زیرا این طبع نازک و روح بلند و خامه قلم این شاعر دلسوخته بود که بی اعتنا به گلوله و خون از عشق و آرزوهای ملتی گفت که تاکنون فرصت نیافته است، آلام خویش را آنگونه که شایسته است، برای مردم جهان بیان کند.خبرگزاری ها نوشته اند که درویش پس از آخرین عمل و در ساعات پاياني زندگي خود شعري را با عنوان «مرگي كه شكستاش دادم» در بستر مرگ سروده است من هنوز به آن شعر دسترسی پیدا نکرده ام اما بی مناسبت ندیدم که با ترجمه شعری از محمود درویش که بی مناسبت با احساس پاک او در آخرین لحظات هم نیست به این مرد بزرگ ادای دین کنم .
کاریکاتور خلاقانه شرق الاوسط:مرگ محمود درویش در عمل جراحی قلب باز!
متن عربی این شعر که اتاق CCUنام دارد این چنین آغاز می شود :
..تدور بی الریح حین تضیق بی الارض.لابد لی ان اطیرو ان الجم الریح،لکننی آدمی ...شعرت بملیون نای یمزق صدری.تصببت ثلجا و شاهدت قبری علی راحتی.تبعثرت فوق السریر تقیات.عبث قلیلا عن الوعی .مت و صحت قبیل الوفات القصیره:انی احبک،...
فکر می کنم آوردن متن عربی شعر برای خواننده فارسی زبان چندان مفید نباشد پس ترجمه شعر «اتاق سی سی یو» را می آورم و بر این نکته تاکید می کنم که در ترجمه این شعر سعی کرده ام تا حد امکان به مقصود شاعر نزدیک باشم و در عین حال به گونه ای ترجمه کنم که خواننده ایرانی قادر به ایجاد ارتباط با شاعر باشد:
اتاق CCU
آنگاه که زمین از دست من کلافه می شود
باد مرا در چرخه خود می گیرد
باید پرواز کنم و بر باد، افسار بندم اما من آدمی زاده ام
احساس کردم هزار نی ،سینه ام را می شکافد
یخ از سر و رویم می ریخت و من گور خود را بر کف دستانم دیدم
بر روی بستر ولو شدم
استفراغ کردم
چند زمانی از هوش رفتم
جان دادم و پیش از مرگ فریاد زدم:تو را دوست دارم!
آیا خوش داری که در آغوش تو به مرگ لبخند بزنم؟
و مُردم ..
به تمامی
و چه آرام است مرگ اگر گریه تو نبود!
چه آرام است مرگ اگر دستانت بر گرد گردنم حلقه نمی شد و مجبورم نمی کرد که دوباره برگردم
تو را پیش از رفتن دوست دارم
و پس از رفتن نیز ...
از معشوق پرسیدم : من گرفتار کدام قلب شدم؟
رخ بر سینه ام سایید و پرسش مرا با اشک خود محو کرد
ای دل!
چگونه به من دروغ گفتی؟و با ضجه من رم کردی؟
ای دل وقت بسیاراست، کمی طاقت بیار
طاقت بیار تا هدهدی از سرزمین بلقیس بیاید
نامه ها را فرستادیم
سی دریا و شصت ساحل را با هم پیمودیم
و هنوز وقت هست تا آواره تر از این چیزی که هستیم، شویم
ای توسن سرکش دل ،چگونه به سواری، دروغ گفتی که باد را یارای آزارش نیست
کمی آرام باش تا در این واپسین دقایق نیز باهم سر به سلامت بریم و به سجده رویم
کمی آرام گیر!
آرام گیر تا بفهمم این صدای توست یا صدای او که فریاد می زند:
مرا هم با خود ببر!
ای توسن سرکش دل، چگونه به سواری، دروغ گفتی که باد را یارای آزارش نیست !