بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 10-09-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض متون ادبی عاشقانه

راز دل



مي پرسي تو را دوست دارم؟
حتي اگر بخواهم پاسخ دهم نمي توانم

مگر مي شود با کلمات ، احساس دستها را بيان کرد؟

مگر ممکن است با عبارات شرح داد که آن زمان که با ديدگان پر انديشه و روشن بين به من مي نگري چه نشاط و لطفي دلم را فرا مي گيرد ؟

مي پرسي تو را دوست دارم ؟ مگر واقعا" پاسخ اين سوال را نمي داني ؟

مگر خاموشي من ، راز دلم را به تو نمي گويد ؟

مگر آه سوزان از سر نهان خبر نمي دهد ؟

راستي آيا شکوه آميخته به بيم و اميد ، که من هر لحظه هم مي خواهم به زبان آورم و هم سعي مي کنم که از دل بر لبم نرسد ، راز پنهان مرا به تو نمي گويد ؟

عزيز من ! چطور نمي بيني که سراپاي من از عشق به تو حکايت مي کند ؟

همه ذرات وجود من با تو حديث عشق مي گويند ، بجز زبانم که خاموش است
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 10-09-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض متون ادبی عاشقانه

زمزمه هايي براي تو



دلم بيسکوييت مادري مي خواهد
با چاي شيرين
هواي وطن دارد دلم
سرد است و هواي دربند به سرم زده
و به سرم زده که با خيال تخت
بنشينم با تو
که بي خيال آسماني که بالاست
و زميني که زير تخت است
به کودکيم برگردم
به کوچه دبستان
و ستاره ها را بشمارم از يک تا...
تا تقلب کنم از روي دست تو
آفتاب مهتاب چند رنگه ؟
سرخ و سفيد هفت رنگه .


دلم بيسکوييت مادري مي خواهد
با چاي شيرين
و تو که روبرويم بنشيني
با بوي نان سنگک تازه
و خورشيدي در سيني روز
و تو که دوباره
دقيقه ها را به عقب برگرداني
ماه را
بر پيشاني شب بگذاري
و چشم بگذاري بر حواس پرتي من
و من از تو بپرسم
آفتاب مهتاب چند رنگه ؟
و تو با لبهايي خندان
دوچرخه را روي جک بگذاري
و بگويي
سرخ و سفيد هفت رنگه !
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #13  
قدیمی 10-09-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض متون ادبی عاشقانه

شب و ديوانه



من هم مانند تو ام، اي شب، تاريک و برهنه ; بر جاده فروزاني که بر فراز روياهاي من است، راه مي روم، و هر گاه پايم به زمين مي خورد يک درخت بلوط تناور پديد مي آيد
نه تو مانند من نيستي، اي ديوانه، زيرا تو هنوز به پشت سر نگاه مي کني تا ببيني که جاي پايت بر روي ريگ به چه بزرگي ست

من مانند تو ام ، اي شب، خاموش و عميق; و در دل تنهايي من الاهه اي ست در بستر زايمان و در وجود آن که زاييده مي شود آسمان به زمين مي رسد
نه تو مانند من نيستي، اي ديوانه، زيرا که تو هنوز در برابر درد مي لرزي، و از صداي سرود مغاک به وحشت مي افتي

من مانند توام، اي شب، وحشي و وحشتناک، زيرا گوش هاي من پر است از فرياد ملت هاي مسخر و آه زمين هاي فراموش شده
نه تو مانند من نيستي، اي ديوانه، زيرا که تو هنوز آن خويشتن حقيرت را به رفاقت مي گيري، و با آن خويشتن غول آسايت رفيق نمي شوي

من مانند تو ام ، اي شب ، بي رحم و هولناک، زيرا که آغوشم از سوختن کشتي ها در دريا روشن مي شود، و از لب هايم خون جنگيان به خون غلتيده مي چکد
نه تو مانند من نيستي ، اي ديوانه ، زيرا که هنوز آرزوي يک روح ديگر در دل داري و به قانوني از براي خود مبدل نشده اي

من مانند تو ام ، اي شب، شاد و سر خوش، زيرا آن مردي که در سايه من آرميده اکنون از باده ناب سر مست است، و آن زني که در پي من افتاده سرگرم گناه لذت ناک است
نه، تو مانند من نيستي، اي ديوانه، زيرا که روح تو در هفت لفاف پيچيده ست و دلت را در کف دست نگرفته اي

من مانند تو ام، اي شب، شکيبا و پر شور، زيرا که در سينه من هزار عاشق در کفن بوسه هاي پژمرده مد فون اند
آري، ديوانه، آيا تو مانند مني؟ آيا تو مي تواني بر طوفان سوار شوي، چنان که بر اسبي، و آذرخش را به دست بگيري، به سان شمشيري؟
مانند تو ، اي شب، مانند تو، بزرگ و بلند، و تخت مرا بر توده خدايان فرو افتاده ساخته اند، و روزها نيز از برابر من مي گذرند تا دامن پيراهنم را ببوسند ولي هرگز بر رويم نگاهي نيندازند
آيا تو مانند من، اي زاده تاريک ترين قلب من؟ آيا تو انديشه هاي رام نگشته مرا مي انديشي و به زبان بي کران من سخن مي گويي؟
آري، ما برادران همزاديم، اي شب، زيرا که تو فضا را آشکار مي کني و من روح خود را
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #14  
قدیمی 10-09-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض متون ادبی عاشقانه

طنين خنده هاي شب شعر شكرخند



بهاءالدين خرمشاهي حافظ شناس و قرآن پژوه بزودي مجموعه جديدي از شعر و داستان هاي خود را به بازار نشر عرضه مي دارد. بهاءالدين خرمشاهي حافظ شناس و قرآن پژوه بزودي مجموعه جديدي از شعر و داستان هاي خود را به بازار نشر عرضه مي دارد. او به فارس گفت: «قصد دارم در آينده اي نزديك يك مجموعه شعر و داستان طنز منتشر كنم. از سال هاي قبل علاقه به نگارش داستان هاي طنز داشته ام و پاره اي از اين داستان ها در مجله گل آقا منتشر شده است. اكنون قصد دارم اين داستان ها را بعد از ويرايش مجدد منتشر كنم.» وي افزود: «تاكنون 5 داستان را به اين منظور انتخاب كرده ام كه آنها را به عنوان طنز و تراژدي چاپ خواهم كرد.» خرمشاهي درباره انتشار اشعار خود گفت: «زنده- ميري» نام نخستين مجموعه شعرم است كه آن را به انتشارات قطره سپرده ام.» اين حافظ شناس و قرآن پژوه در سال 1324 در قزوين متولد شد. او سال 1342 از رشته پزشكي انصراف داد و در سال 1347 از دانشكده ادبيات دانشگاه تهران فارغ التحصيل شد و در رشته كتابداري دكترا گرفت. خرمشاهي تاكنون بيش از 50 كتاب و هزار مقاله نوشته و سردبير نشريه فرهنگ از سال 1366 تا 1370 بوده است. همچنين تأليف بيش از 12 جلد كتاب درباره حافظ و حافظ شناسي، ترجمه قرآن كريم با 4 هزار يادداشت در ذيل صفحات و ويژه نامه اي با 12 هزار لغت و فرهنگ 6 جلدي انگليسي - فارسي واژه پژوهي را تأليف كرده است. او همچنين ترجمه هنري ميلر، شيطان در بهشت، علم در تاريخ و هابيل و چند داستان ديگر و... را در اين سال ها در كارنامه نشر خود دارد.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #15  
قدیمی 10-09-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض متون ادبی عاشقانه

عجب مه اي در اين مزرعه ي تاريک مي دود



عجب مه اي در اين مزرعه ي تاريک مي دودمشروب مي زند، خون مي دود
که دختران آدم با برادرهايشان مي خوابند
خواب که نمي بينم
و من در خوابشان مرد مي شوم
که نگذارم برادرم با هيچ نامحرمي هم خوابگي کند
و گيج بزنم
که زن از تجاوز مي ترسد

اينجا همه چيز مي چرخد درست همه
مثل زمين گردي مي ماند به هيچ چيز بند
بند نمي شوم و براي در بند رفتنم مي جنگم
خون مي دود
روي همين سطر مغزم
و از سوراخ هاي سربي
سَرم سَرمي زند
که عاقبت
همين جا بايد کنار بزني
کنار زني که نقاب مي زند
که تو به زيبايي اش
ضربه هاي تبر بت شکني را
بزن
که من مرد شوم
که اسکناس ها را بپرستم
و نگذارم ذهن شوم هيچ نامحرمي
پشت چراغ قرمز
چشمان خواهرم
توقن نکن
اينجا دنيا
مزرعه ي آخرت است
عجب مه اي در اين مزرعه تاريک مي دود
مشروب مي زند، خون مي دود
که پر از بذرهاي تنباکوست و ماري
انگور و گور
گورمان را گم کرده ايم
که اين خاک چيزي بجز
گور نمي دهد
و من مرد شوم وگيج بزنم
که بايد خاک ديگري بر سرمان زنيم
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #16  
قدیمی 10-09-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض متون ادبی عاشقانه

اين ديوانگيست



که از همه گلهاي رُز تنها بخاطر اينکه خار يکي از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشيم
که همه روياهاي خود را تنها بخاطر اينکه يکي از آنها به حقيقت نپيوسته است رها کنيم

که اميد خود را به همه چيز از دست بدهيم بخاطر اينکه در زندگي با شکست مواجه شده ايم

که از تلاش و کوشش دست بکشيم بخاطر اينکه يکي از کارهايمان بي نتيجه مانده است

که همه دستهايي را که براي دوستي بسوي ما دراز مي شوند بخاطر اينکه يکي از دوستانمان رابطه مان را زير پا گذاشته است رد کنيم

که هيچ عشقي را باور نکنيم بخاطر اينکه در يکي از آنها به ما خيانت شده است

که همه شانس ها را لگدمال کنيم بخاطر اينکه در يکي از تلاشهايمان ناکام مانده ايم

به اميد اينکه در مسير خود هرگز دچار اين ديوانگي ها نشويم

و به ياد داشته باشيم که هميشه

شانس هاي ديگري هم هستند

دوستي هاي ديگري هم هستند

عشق هاي ديگري هم هستند

نيروهاي ديگري هم هستند

تنها بايد قوي و پُر استقامت باشيم و همه روزه در انتظار روزي بهتر و شادتر از روزهاي پيش باشيم
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:27 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها