بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-16-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نمي گم دلت گرفته ؛ مي دونم که تنها نيستي
همدمت بودم يه روزي ؛ حالا با ديگري نشستي!!

نکنه عاشقش نباشي ؛ اون که امروز تو باهاشي
بگو که دلم باهاته ؛ هر جاي دنيا که باشي

تو که احساسي نداري ؛ ميدوني دلم چه تنگه؟
کاش منم مثل تو بودم ؛ قلبي که از جنس سنگه

مي دوني اين شعر من نيست ؛ حرف يه دل شکستست
کسي که تموم حرفاش ؛ توي ابهام گذشتست

راستي مرگم و نديدي ؟ من که چشمام نمي بينه
اخه از روزي که رفتي ؛ ارزوي من همينه

من که اسراري ندارم ؛ خوشحالم يکي باهاته
اخه همدمم تا امروز ؛ يه دونه شاخه نباته

ببينم عکسام و داري ؟ اوني که توي غروبه؟
يادمه وقتي که ديديش ؛ گفتي واي اين يکي خوبه

مثل اينکه مي دونستي ؛ عشقمون رو به غروبه
رفتي و غروب تموم شد ؛ حالا چشمام بي فروغه

راستي شعرام و مي خوني ؟ يا که وقتش و نداري؟
يادمه بهم مي گفتي ؛ واسه من شعري نداري؟

بيا قابلي نداره ؛ اخرين هديه ياره
من و بايد تو ببخشي ؛ اين يکي اسمي نداره
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 11-16-2009
aram_53 آواتار ها
aram_53 aram_53 آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: فرهمند
نوشته ها: 16
سپاسها: : 0

3 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض حال من

15 فروردین 88 - 18:23


حال من بد نیست غم كم میخورم.
كم كه نه! هر روز كم كم می خورم

آب می خواهم سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم كجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نكردی آفتاب!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ایی نا مرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شكست

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم

بس كن ای دل نابسامانی بس است
كافرم! دیگرمسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد از این با بی كسی خو می كنم
هر چه در دل داشتم رو می كنم

نیستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم بت پرستم بت پرست

بت پرستم بت پرستی كار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می كنم
طالعم شوم است باور می كنم

من كه با دریا تلاطم كرده ام
راه دریا را چرا گم كرده ام؟؟؟

قفل غم ، بر درب سلولم مزن!
من خودم خوش باورم گولم مزن!

من نمی گویم كه خاموشم مكن
من نمی گویم فراموشم مكن

من نمی گویم كه با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم؛ دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش ،
دستِ کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه ! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای ! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود

از در و دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد ،مجنون می چكد

خسته ام

خسته ام از قصه های شوم تان،
خسته از همدردی مسموم تان

این همه خنجر،دل كس خون نشد
این همه لیلی ، كسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهاد تان

كوه كندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دور و پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ كس دست مرا وا كرد ؟ نه!
فكر دست تنگ مارا كرد ؟ نه!

هیچ كس از حال ما پرسید ؟نه!
هیچ كس اندوه ما را دید؟ نه!

هیچ كس اشكی برای ما نریخت
هر كه با ما بود از ما می گریخت

هیچ كس چشمی برایم تر نكرد
هیچ كس یك روز با من سر نكرد

اولین باری كه طوفانی شدم
پیش پای عشق قربانی شدم

یك دوگام ازخویشتن بیرون شدم
واقف از اسرار پنهانی شدم

عشق غیر از تاولی پر درد نیست
هر كس این تاول ندارد مرد نیست

آب می خواهم سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
یشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

گفته بودند عشق طوفان می كند
هر چه می خواهد دلش آن می كند

گفته بودند عشق درد بی دواست
علت عاشق ز علت ها جداست

آری اكنون آگه از آن می شوم
زان همه جستن پشیمان می شوم

فاش می گویم به آواز بلند
وارثان دردهای ارجمند

آی مردم شوق هوشیاری چه شد؟
آن همه موسیقی جاری چه شد؟

درد ها نابالغ و دلواپسند
خنده ها در عین پیری نارسند

گفتم آخر عشق را معنا كنم
بلكه جای خویش را پیدا كنم

آمدم دیدم كه جای لاف نیست
عشق غیر از عین و شین و قاف نیست

چند روزیست حال من بس دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت
یك غزل آمد كه حالم را گرفت

" ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم "

ویرایش توسط aram_53 : 11-16-2009 در ساعت 01:03 PM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:53 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها