بازگشت   پی سی سیتی > هنر > فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie

فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie مباحث مربوط به فیلم سینما تلویزیون و تئاتر در این بخش

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-22-2008
highsky2008 آواتار ها
highsky2008 highsky2008 آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Feb 2008
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 9
سپاسها: : 0
در ماه گذشته یکبار از ایشان سپاسگزاری شده
Exclamation قشنگترین فیلمهایی را که دیده اید معرفی کنید

از دوستای عزیز می خوام که فیلمای قشنگی که دیدن رو اینجا به بقیه هم معرفی کنن

تا حد ممکن به زبان خودشون و خیلی ساده و مفید


فیلم : Next
نام فیلم : بعدی - Next
محصول سال : 2007
هنرپیشگان: Nicolas Cage, Julianne Moore, Jessica Biel, Tory Kittles, Michael Trucco
کارگردان: Lee Tamahori
خلاصه فیلم : کریس جانسون صاحب توانایی شگرفی است، اما به خاطر داشتن همین ویژگی همچون فراری ها زندگی سختی را می گذراند. او قادر به دیدن حوادثی است که دقایقی بعد رخ خواهد داد، از این رو ماموران دولت به دنبال او هستند تا از توانایی کریس استفاده کنند. اما کریس شغلی کوچک به عنوان شعبده باز در لاس وگاس پیشه کرده و تصمیم دارد تا از چنگ آنها فرار کند. کریس از توانایی خود سر میزهای قمار برای برد بیشتر استفاده می کند و همین امر باعث می شود رد پای او توسط کالی فریس، مامور دولت کشف شود. کالی می خواهد برای یافتن محل بمب هسته ای که قرار است به زودی توسط تروریست ها در لس آنجلس منفجر شود، از کریس استفاده کند. اما کریس از چنگ او می گریزد. در حین فرار با دختری به نام لیز آشنا می شود و در می یابد عشق حقیقی خود را یافته است. تروریست ها نیز که پی به وجود کریس برده و او را خطری بالقوه برای خود می دانند، تصمیم به کشتن او گرفته اند...
گروه فیلم : تخیلی
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 02-22-2008
highsky2008 آواتار ها
highsky2008 highsky2008 آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Feb 2008
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 9
سپاسها: : 0
در ماه گذشته یکبار از ایشان سپاسگزاری شده
پیش فرض

جایی برای پیرمردها نیست No Country For Old Man

نویسنده و کارگردان:اتان و جوئل کوئن
بازیگران: تامی لی جونز ، جاش برولین ، خاویر باردم ، وودی هارلسن
مدیر فیلمبرداری:راجر دیکنز
بر اساس رمانی از کورمک مک کارتی

برادران کوئن در فیلم جایی برای پیرمردها نیست به نوعی انتزاع منحصر به فرد در مبانی ژانر دست یافته اند و این کار همیشگی آنهاست.این بار نیز حال و هوای ولایتی معمول در غالب فیلم هایشان بر فضای کلی فیلم حاکم است.مناظر جاده ای،دشت های وسیع،هتل ها،متل ها و مکان های دور افتاده با چاشنی نوع تکلم کاراکتر ها. و چون همیشه می توان از ریز بافتی جزئیات مجرای فیلم شان لذت برد. این یکی خمیر مایه و روح اصلی اش را ا رمانی به قلم کورمک مک کارتی گرفته است"نویسنده ای که بسیاری از سینماگران آثارش را"(غیر قابل اقتباس)نامیده اند.انتظار یک فیلم عادی از برادران کوئن انتظار بیجایی است.کوئن ها جستجوگر حیطه ها و مرزهای تازه در ژانرهای سینمایی اند آنها استاد وارونه کردن ژانر و به حیرت انداختن تماشاگران هستند. هر صحنه از فیلم تازه کوئن ها با چنان ظرافت و دقتی ساخته شده که تماشاگر دوست دارد این صحنه ها ادامه پیدا کند و با با این حال هر صحنه چنان قدرت کشش حسی را برای رفتن به صحنه بعد ایجاد می کند که نمی توان از دایره ی نفوذ آن در ماند.
فیلم جای برای پیرمردها نیست در مجموع سه کاراکتر اصلی دارد.آنتون شیگور(خاویر باردم)قاتل بی رحمی است که حتی در موقعی که تحت بازداشت پلیس است و به دستانش دستبند زده اند نیز خطرناک است.شیگور در دشت های تگزاس پرسه می زند و هر کسی را که سر راهش ببیند از بین می برد.مگر اینکه طرف آنقدر خوش شانس باشد که در بازی شیر یا خط برنده شود. لولین ماس (جاش برولین) یک جوشکار سابق است که همراه همسرش (کلی مک دانلد)در یک خانه کاروانی زندگی می کند.این مرد بیچاره یک روز هنگام شکار تصادفا با صحنه عجیبی روبرو می شود.جنازه های سوراخ سوراخ شده و بسته های هروئین گویای آن است که این افراد موقع انجام معامله مواد مخدر با هم اختلاف پیدا کرده اند و یکدیگر را کشته اند. ماس حدس می زند که پولها نیز باید جایی در همین نزدیکی ها باشد. حدس او درست است او موفق می شود دو میلیون دلار پول را که داخل کیفی قرار دارد پیدا کند. ماس پول ها را بر می دارد و فرار می کند.شخصیت سوم قصه،کلانتر تام بل(تامی لی جونز)نام دارد.شیگور در تلاش است تا ماس را پیدا کرده و پول ها را از او بگیرد.کلانتر جدای از اینکه کشت و کشتار قاچاقچیان در حوزه ی تحت مسئولیت او رخ داده.در صدد است که با یافتن و دستگیری شیگور جلوی جنایت های بعدی او را بگیرد.کسان دیگری نیز در قصه حضور دارند.کارسون ولز(وودی هارلسون)که یک جایزه بگیر مغرور است : تاجری(استیون روت) که کارسون را استخدام کرده:و مجموعه ای از کارمندان هتل ها و فروشگاههایی که بدبختانه سر راه شیگور ظاهر و کشته می شوند.................!!



جایی برای پیرمردها نیست مانند فارگو دیگر فیلم موفق برادران کوئن عناصری از ژانر هیجان انگیز و جنایی را دارد اما اساسا یک فیلم بررسی کاراکتر است.این فیلم مشاهده گر دقیق احساسات انسانی در مواجهه ی فرد با موجود دد صفت ،بی رحم و فوق العاده خشن است:احساساتی که در مواجهه با بی عدالتی و زور گویی ها خودنمایی می کند.به همه اینها فیلبمرداری راجر دیکنز،تدوینبرادران کوئن و از همه مهمتر موسیقی بسیار زیبای (کارتر برول) را اضافه کنید.نتیجه ی کار تکان دهنده،منحصر به فرد و زیباست.
اما عیار بازیگری فیلم فوق العاده بالاست.خاویر باردم با آن موی بلند سیاهی که روی شانه هایش ریخته و با آن چهره ی خشن و بی رحم، به این زودی ها از خاطر ه ها پاک نمی شود.باردم موفق شده است یکی از خبیث ترین و در عین حال باورپذیرترین آدم بد های سینمایی را تجسم ببخشد.و شک نکنید اسکار بهترین بازیگر نقش دوم مرد انتظارش را می کشد.(همانطور که جایزه گلدن گلاب امسال و همچنین بهترین بازیگر مرد از جشنواره ونیز ) را به دست آورد.جاش برولین نیز با بازی خوب و محکم خود می تواند امیدوار به احیای دوران بازیگری اش باشد برادران کوئن استاد دور انداختن قواعد و فرمولهای قرا دادی اند و آنها به این تزتیب وسترنی ساخته اند که وسترن نیست. فیلم جنایی ساخته اند که جنایی نیست.تریلری ساخته اند که تریلر نیست و کمدی ساخته اند که کمدی نیست و این همان چیزی است که ما از یک سینمای خوب انتظار داریم.

اطلاعات فیلم :
امتیاز کاربران IMDB به فیلم : ۸.۷ از ۱۰
کارگردان : جوئل و اتان کوئن (Ethan Coen, Joel Coen)
سال ساخت : ۲۰۰۷
محصول : امریکا
ژانر : جنایی، درام، هیجانی، وسترن
جوایز : نامزد نخل طلای جشنواره کن / نامزد جایزه بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمنامه از مراسم گولدن گلاب / برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (باردم) از مراسم انجمن منتقدان فیلم بوستون / نامزد جایزه بهترین گروه بازیگری، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها / برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمبرداری از مراسم انجمن منتقدان فیلم شیکاگو / برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم انجمن منتقدان دالاس-فورت ورث / نامزد جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل (مک دانلد)، بهترین کارگردان، بهترین فیلم سال و بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن / برنده جایزه بهترین گروه بازیگری، بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اقتباسی از انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا / برنده جایزه بهترین کارگردان، بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم اتحادیه منتقدان فیلم نیویورک / برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین گروه بازیگری، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اقتباسی از مراسم منتقدان فیلم فونیکس / برنده جایزه بهترین کارگردانی از انجمن منتقدان فیلم سن فرانسیسک / برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و نامزد جوایزبهترین بازیگر (جاش برولین)، بهترین تدوین، بهترین فیلمنامه اقتباسی از مراسم ساتلایت / برنده جایزه بهترین کارگردان، بهترین گروه بازیگری، بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم منتقدان فیلم واشنگتن
بازیگران : تامی لی جونز (کلانتر اد تام بل)، خاویر باردم (آنتون شیگور)، جاش برولین (لیولین ماس)، وودی هارلسون (کارسون ولز)، کلی مک دانلد (کارلا جین ماس)، گارت دیلاهانت (معاون کلانتر وندل)، تس هاپر (لورتا بل)، بری کوربین (الیس)، استیون روت (مردی که ولز را اجیر می کند)، راجر بویس (کلانتر ال پاسو)، بث گرانت (مادر کارلا جین)
مدت فیلم : ۱۲۲ دقیقه
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 02-23-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

فهرست شیندلر

Schindler's List


پوستر فیلم فهرست شیندلرکارگردان استیون اسپیلبرگ
تهیه‌کننده استیون اسپیلبرگ
کتلین کندی
برانکو لاستینگ
لو ریوین
ایروین گلووین
رابرت ریموند
نویسنده استیون زیلیان
توماس کنیلی (رمان)
بازیگران لیام نسون
بن کینگزلی
رالف فینس
کارولین گودال
موسیقی جان ویلیامز
تدوین مایکل کان
توزیع‌کننده یونیورسال پیکچرز
اکران
۱۵ دسامبر،
۱۹۹۳
مدت۱۹۵ دقیقه
زبان انگلیسی
کشور
ایالات متحده آمریکا

بودجه۲۵٬۰۰۰٬۰۰۰ دلارفروش۳۲۱٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار

صفحه در وب‌گاه IMDbصفحه در وب‌گاه All Movie

در مورد این فیلم بعدها تاپیک مفصلی خواهم زد اما یکی از بهترین فیلمهایی که دیده ام بوده
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 12-31-2008
lord_kurd lord_kurd آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Dec 2008
نوشته ها: 4
سپاسها: : 0
در ماه گذشته یکبار از ایشان سپاسگزاری شده
پیش فرض

سلام به همگی
اولین پستمه تعجب نکنید سلام کردم

یکی از بهترین فیلم هایی که تا حالا دیدم

زندگی دوگانه ورونیکا


کارگردان : کیشلوفسکی
فیلمنامه :کیشلوفسکی و یه بابای دیگه که توی چند تا کار دیگه با کیشلوفسکیه
نقش ورونیکا رو هم ایرین ژاکوب بازی می کنه
موسیقی بسیار زیبا و گیرایی داره که البته به صورت کاست هم توی بازار هست
اینم لینک imdb
http://www.imdb.com/title/tt0101765/
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 01-20-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

لرد کرد عزیز خوش اومدی کاش کمی در مورد فیلمه میگفتی...
موسیقیش اگه از پرایزنر باشه قطعا مثل بقیه کاراش قشنگه این فیلم رو ندیدم پیش بیاد میبینم
آبی و سفید رو دیدم
مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه سفید آبی قرمز Kieslowski



زبیگنف پرایزنر Zbigniew Preisner

اما 2 تا دیگه از بهترین فیلمهایی که دیدم

ادوارد دست قیچی شاهکار تیم برتون با بازی فوق العاده بازیگر توانا جانی دپپپپپپپپپپپپپ

و فیلم سرگذشت آمیلی پولن (امیلی پولن) کارگردانشو نمیشناسم اما کارکتر اصلی آدری توتو فرانسوی هست که فکر کنم توی کد داوینچی (ندیدم) هم هست (توی فیلم با ارزش هم هست)
جفت این 2 فیلم فضای تقریبا فانتزی و دلنشین و دوست داشتنی داره فیلمهایی که از دیدن اون احساس رضایت خاطر و شادمانی میکنی بحث هپی اند بودن نیست اما آخر فیلم مخصوصا در امیلی واقعا با وجود اینکه فیلم سناریو خیلی خاصی نداره اما واقعا احساس خوبی خواهی داشت
موسیقی آمیلی پولن فوق العاده س لوکیشن و فیلمبرداری و صحنات هم عالیه
به گفته یونس (مدیر بخش) این فیلم وقتی ساخته میشه که صنعت سینمای فرانسه در رکود به سر میبره و وقتی که این فیلم اکران میشه از فیلمای اونوری ! بیشتر فروش میکنه و خلاصه ایول ... با وجود اینکه فیلم فرانسویه ! شما اصلا شاهد صحناتی که نباید ! نیستید ومن کلی ذوق کردم رفتم یه فیلم دیگه از تاتو گرفتم (با ارزش ) (ولی خوبی اولی اصلا تضمین کننده دومی نیست (

ببینید :
amelie poulain امیلی پولن-فیلم زیبایی از سرگذشت شگفت انگیز آمیلی ...

موسیقیشم هست حتما دانلود کنین

و اما ادوارد دست قیچی که دیگه نیازز به تعریف نداره
Edward Scissorhands ادوارد دست قیچی جانی دپ تیم برتون - پی سی سیتی

واقعا اطلاق سینمای تیم برتون برازنده شه ....
توضیحات کافی توی جفت تاپیک ها داده شده ...
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 07-30-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دیروز اینجا #20
نوشتم :
نقل قول:

خب البته کتاب اگه قبل از تمام کردنش خوبیشو نشون بده تا اخرم خوب خواهد بود اما معمولا کتاب یا فیلمهایی هست که تا دقائق اخر هم خوبیشو نمیشه درک یهو با یه دیالوگ عظمت فیلم یا کتاب نمایان میشه...
اما موسیقی به نظر من اینطور نیست
اگه خوب نبود تا اخر هم خوب نمیشه اگه هم خوب بود تا اخر خوب میمونه...


__________________
مصداقش دیشب دقیقا دوباره رخ داد...
فیلم عالیی دیدم که خیلی هم ازش تعریف کرده بودن
فیلم پیر پسر OldBoy کره ای....
شاید تا 20 دقیقه پایانی فیلم فکر میکردی یه اثر معمولی و درجه دوه و حتی خیلی چیزاشم برات گنگ بود...
اما فقط به یه سکانس ورق برگشت یهو متوجه میشدی با چه فیلم وحشتناک و عظیمی برخورد داری
سکانسی که البوم خانوادگی رو نشون میداد...
وحشتناک بود
واقعا اند فیلم بود..
کولاکه اینقدر که اسپیلبرگ میخواسته با همکاری ویل اسمیت نسخه امریکایی این فیلمو بسازه
فیلم عالی بود نیازی به نسخه هالیوودی نداره...

حالا بعدا میام در باره ش دوباره مینوسم و توضیح میدم..
.فیلم فوق العاده ای بود از لحاظ داستان
من که تا لحظه اخر گیج گیج بودم و نمیتونستم حدس بزنم قضیه از چه قراره
سینمای انتقام....
قبلا رمان بوده منتهی نسخه سینماییشو تهیه میکنن و ظاهرا فروش خوبی میکنه..
این اقای اولد بوی 15 سال توسط کسانی در یک زندان شخصی زندانی میشه و بعد از اون به طور ناگهانی ازاد میشه
یه مرد ازاد شده ی کت و شلوار قشنگ با یه موبایل و کیفی پر از پول ! این مرد تنها چیزی که میدونه اینه که انتقام از کسی که این بلا رو سرش اورده با خون و پوستش امیخته شده
و یه سری نشانه ها و کاراهایی که خود اون کسی که زندانیش کرده بوده باعث میشه که این راحتتر طرفو پیدا کنه و پله به پله به انتقام گیری نزدیک تر بشه غافل از اینکه این پروسه خودش قسمتی از یه انتقام بزرگتر توسط شخص اوله..
.کمی رویین تن بودن این مرد رو اعصاب بود فیلم شرقیه دیکه ولی بقفیه فیلم از چنان استحکامی برخوردار بود که کف میکردی..
هزارتا اتفاق پیچیده افتاد.............


در بروژ رو هم دیدم که توی سایت تاپیکشو زدم
لولیتا کوبریک هم عالی بود بعدا میام همه ی اینا رو توضیح میدم
فقط این پیر پسره واویلا بود..
.
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 12-11-2009
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

کازابلانکا


فیلمی تمام عیار و باشکوه - شاهکار رومانتیک دوران طلایی سینمای کلاسیک
شاید زیباترین فیلمی که تاکنون هالیوود ساخته است -
محصول ۱۹۴۲ . سياه و سفيد . ۱۰۲ دقيقه
كارگردان: مايكل كورتيز
بازيگران: همفری بوگارت . اينگريد برگمن . پل هنريد . كلود رنس . دولی ويلسون





درباره کازابلانکا چه ميتوان گفت؟ فيلمی که بارها و بارها مورد تحسين
کارشناسان سينمايی واقع شده و اکنون که بيش از نيم قرن از ساخت آن می
گذرد، همچنان زيبا و جاودانه است. داستان روان و جذاب فيلم از ابتدا محسور
کننده است.

تصاويری جالب و بديع از کازابلانکا، شهری که شايد تا قبل از ساخته شدن اين
فيلم دارای شهرت آنچنانی نبود، آغازگر فيلم ميباشد. "سرهنگ اشتراسر"
(کنرادفايت) يکی از افسران ارشد نازی است که به خاطر انجام ماموريت مهمی
وارد کازابلانکا می شود. او می خواهد از خروج مبارزی اهل چک بنام
"ويکتورلازلو" (پل هنريد) که از زندان نازيها گريخته و قصد دارد از طريق
اين شهر به آمريکا بگريزد، جلوگيری نمايد. استراسر در فرودگاه با استقبال
"سروان رنو" (کلود رنس) رييس شهربانی کازابلانکا روبرو می شود. کازابلانکا
اکنون مستعمره فرانسه آزادبوده و جزو مناطق اشغال شده آلمانها محسوب نمی
شود. در کازابلانکا همه از کاباره "ريک" سخن می گويند. بنابراين انتظار ما
چندان زياد نيست تا به کاباره ريک برويم. اولين بار که چهره ريک (همفری
بوگارت) را می بينيم در پشت ميزش نشسته و به دربان کاباره اشاره می کند که
چه کسانی مجاز به ورود می باشند. چرا که او يک قمارخانه به اصطلاح مخفی در
کاباره اش دارد‼

بالاخره لازلو از راه می رسد. مبارزی که زنی زيبا بنام "الزا" (اينگريد
برگمن) او را همراهی می کند. با وارد شدن الزا نگاه "سام" (دولی ويلسون)
نوازنده کاباره به او می افتد و بی درنگ او را ميشناسد. وقتی لازلو جهت
صحبت با کسی برای لحظاتی از همسرش جدا می شود، الزا سام را نزد خود فرا می
خواند و از او می خواهد تا ترانه جاطره انگيز "همچنان که زمان ميگذرد "را
برايش بخواند. سام ابتدا قبول نمی کند ولی با اصرار الزا آن را اجرا می
کند. لحظاتی بعد هيجان به اوج می رسد. ريک وارد سالن شده و پس از مکثی
کوتاه با عصبانيت به طرف سام رفته و فرياد می زند: سام! مگه بهت نگفته
بودم هيچوقت اين آهنگ را نزن! سام با اشاره سر الزا را نشان می دهد. لحظه
جاودان تاريخ سينمای رمانتيک شکل می گيرد و نگاه ريک و الزا در هم گره می
خورد و آتش عشقی که چند سال پيش خاموش شده بود دوباره شعله ور می شود

Louis introduces Rick to Ilsa and Lazlo

الزا همسرش لازلو را به ريک معرفی می کند. اولين سنت شکنی ريک خوردن
مشروب با مهمانان است که باعث تعجب سروان رنو می شود. وقت رفتن فرا می رسد
و ريک الزا را با نگاهش بدرقه می کند.

اکنون شب از نيمه گذشته و کاباره تعطيل است. اما ريک با دنيايی از خاطرات
قديمی و يادآوری آنها دست و پنجه نرم می کندو روی به مشروب آورده است. سام
برای تسکين دادن به او نزدش می رود و ريک از او می خواهد تا آن ترانه
خاطره انگيز را برايش بخواند.

يکی از بهترين فلاشبکهای تاريخ سينما رقم می خورد و ما با ريک به سالهای
نه چندان دور در پاريس می رويم. ريک و الزا سوار بر ماشين از مناظر مختلف
عبور می کنند. آنها عاشق و دلباخته همديگر هستند. الزا هيچ وقت از گذشته
خود به ريک چيزی نمی گويد اما می داند که ريک بخاطر سابقه ای که در آمريکا
داشته نمی تواند به کشورش بازگردد.خوشی آندو چندان طولانی نيست زيرا
آلمانها فرانسه را اشغال کرده و هر لحظه به پاريس نزديک می شوند. اسم ريک
در ليست سياه گشتاپوست. بنابراين ريک بايد هر چه سريعتر پاريس را ترک کند.
او با الزا قرار می گذارد تا به اتفاق هم به سوی مارسی بگریزند. اما در
آخرين لحظه و در ايستگاه قطار خبری از الزا نيست. سام حامل پيامی از طرف
الزاست: ريک من متاسفم از اين که نميتوانم با تو بيايم و ... . ريک گيج
ومنگ نامه را مچاله کرده و سوار قطار می شود

الزا وارد کافه می شود. ريک منتظر اوست اما آنقدر با طعنه و تند با او
صحبت می کند که الزا با ناراحتی ترکش می کند. کارشکنی ها برعليه لازلو
شروع می شود. او سخت به دنبال پروانه خروج می گردد. غافل از اينکه رابط
آنها را نزد ريک به امانت گذاشته و خود کشته شده است. سرانجام لازلو پی می
برد که اجازه خروجش در دستان ريک است و سعی ميکند او را راضی کند اما اين
کار ساده ای نيست. در يک ميهمانی گوشه ای از آنچه که آلمانها از آن وحشت
دارند اتفاق می افتد. در کاباره ريک ارکستر موزيک حماسی آلمان را ميزند و
سربازان و افسران آلمانی با صدای بلند آن را همراهی می کنند اما ناگهان
لازلو وارد شده و از ارکستر ميخواهد تا "مارسيز"را بنوازد. صحنه ای بديع و
بيادماندنی اتفاق می افتد و همه کسانی که در کاباره هستند برخاسته و سرود
ملی فرانسه را با شور خاصی می خوانند. اين کار به تعطيل شدن کاباره ريک می
انجامد. لازلو شبها جهت برگزاری جلسات نهضت مقاومت به طور مخفيانه در
کازابلانکا رفت و آمد می کند و اين بهترين فرصت برای الزا است تا نزد ريک
رفته و او را متقاعد کند. او ابتدا با خواهش و التماس از ريک می خواهد تا
برگه های خروج را به او بدهد اما وقتی با بی تفاوتی ريک روبرو می شود به
رويش اسلحه می کشد غافل از اين که ريک بيدی نيست که از بادها بلرزد. الزا
عذرخواهی کرده و باز هم با گريه التماس می کند. ريک او را آرام کرده و
درقبال برگه ها پيشنهاد عجيبی می دهد. بهای بدست آوردن برگه خروج تنها يک
چيز است: خود الزا! او بايد برای ريک باشد. الزا و ريک قرارهايشان را می
گذارند

روز سرنوشت فرا می رسد. ريک با ارائه برگه های خروج سروان رنو را متقاعد
می کند تا فرودگاه را برای پرواز آماده کند. در اين اثنا سرهنگ استراسر با
شنود تلفنی از قضيه با خبر شده و سريع عازم فرودگاه می شود. در فرودگاه
همه به هم ميرسند. ريک به طرف سروان رنو اسلحه کشيده و از او می خواهد تا
همکاری کند. اما استراسر از راه می رسد. ريک با گلوله ای او را که در حال
تماس با برج مراقبت است از پا در می آورد. همه چيز طبق نقشه پيش رفته و
هواپيما آماده پرواز است. در حاليکه الزا منتظر است تا بر طبق نقشه عمل
شود با صحنه عجيبی روبرو می شود.

ريک او و لازلو را برای رفتن بدرقه می کند. الزا اندکی مقاومت کرده و ناباورانه به ريک نگاه ميکند. اما ريک او را راضی به رفتن ميکند

وداعی دوباره برای ريک و الزا رقم می خورد: چشمان اشکبار الزا، نگاه سرد و
بی تفاوت لازلو و چهره درهم اما مصمم ريک. هواپيما پرواز ميکند و ريک و
الزا برای هميشه از هم جدا می شوند. در فضای مه گرفته فرودگاه تنها ريک و
سروان رنو باقی مانده اند که با گفتگويی دوستانه درباره آينده در غبار
محومی شوند
...و اين پايان حماسه کازابلانکاست

در تاريخ سينمای کلاسيک فيلمهای معروف بسياری وجود دارد، فيلمهايی پر
محتوا، فيلمهايی با جلوه های هنری يا اصالت هنری و با اهميت سياسی بيشتر.
فيلمهای ديگری هم هستند که احتمالا ما در رده بندی بهترين فيلمهای تاريخ
سينما بالاتر از کازابلانکا قرار می دهيم. ولی وقتی قرار است دست روی
فيلمهايی بگذاريم که شخصا دوستشان داريم و راحت تر بگويم وقتی پيش يک دوست
صميمی اعتراف می کنيم دير يا زود حرفمان به اين چند کلمه آشنا می رسد:

ـ من واقعا ديوونه کازابلانکا هستم.

ـ منم همينطور

کازابلانکا فيلمی است که معيارهای عادی را تغيير داد:

بيشتر از خود "همفری بوگارت" عمر کرد، در زمان تغيير سليقه ها به حياتش
ادامه داد و به تمامی کسانی که می خواستند با رنگی کردن آن زيباييشو از
بين ببرند، دهن کجی کرد. کازابلانکا جهش کرد تا دل کسانی را که چند دهه
بعد از ساخته شدنش به دنيا آمده بودند را ببرد. دير يا زود و معمولا قبل
از ۲۱ سالگی همه اين فيلم را می بينند و البته به فيلم محبوبشان هم تبديل
می شود. واقعا حرف نداره ...!

در سال ۱۹۹۲ کازابلانکا ۵۰ سال داشت. در تاريخ سينما ۵۰ سال زمان طولانی
است، زيرا سينما خودش فقط ۱۰۰ سال قدمت دارد. ولی در مقايسه با زمان اين
فقط يک لحظه است.

بعضی از عوامل سازنده فيلم هنوز در قيد حياتند اما ستاره ها همه دارفانی
را وداع گفته اند. آخرين بازيگر فيلم هم ”کرت بوا“ (همان جيب بری که به
مسافران هشدار می داد مواظب جيب برها باشند!) بود که در سال ۱۹۹۲ درگذشت.

و اما در مورد خود فيلم:

صحنه های کليدی فيلم در حقيقت همانهايی هستند که ورود غير منتظره "الزا"
را به کافه "ريک" تعقيب می کنند. در بين فيلمهای کلاسيک کمتر فيلمی را می
توان پيدا کرد که با تماشای مکرر آن احساساتان نسبت به تماشای فيلم برای
نخستين بار بيشتر شده باشدو کازابلانکا از همين دست فيلمهاست که خودش را
پس از چند بار تماشا نشان می دهد!

وقتی برای اولين بار به تماشای فيلم می نشينيم هيچ چيز از رابطه عاشقانه
بين ريک و الزا در پاريس نمی دانيم، پس جريان را به سادگی دنبال می کنيم.
هنوز مجبوريم اين رابطه عاشقانه را ( که ظاهرا موضوعی فرعی به نظر می رسد)
را رمز گشايی کنيم. ما متوجه می شويم که اين رابطه معنايی دارد ولی کاملا
آن را نمی فهميم. اما بعداْ در زمانی که فيلم رو به جلو می رود ما خاطرات
پاريس را تجربه می کنيم. آنگاه به عمق احساسات الزا پی می بريم و در آخر
فيلم به نتيجه گيری ميخکوب کننده اش می رسد.

اما برای بار دوم که فيلم را نگاه می کنيم هر کلمه ای که بين ريک و الزا
ردوبدل می شود و هر چيز کوچکی که در رفتار و نگاهشان مشاهده می شود برای
ما با يک دنيا نيش و کنايه همراه می شود. هنگامی که برای اولين بار فيلم
را نگاه می کنيم به اندازه کافی خوب به نظر می رسد، اما برای بار دوم محشر
است.

در حقيقت ذات اين فيلم طوری است که تماشای مکرر را طلب می کند. اگر شخصی
را می توانيد پيدا کنيد که تا بحال اين فيلم را نديده است، کنارش بنشينيد
و با همديگر فيلم را تماشا کنيد. متوجه می شويد که حواس شما به فيلم بيشتر
از حواس دوستتان است. البته دوست شما آدم بی احساس و زمختی نيست! ولی نمی
تواند مثل شما متوجه تلخی خاصی بشود که پشت هر نگاهی وجود دارد و به تدريج
هم پررنگ می شود و با هر كلمه ای افزايش می يابد.

درتماشای اول ممكن است بيننده حتی متوجه جريانهای جانبی فيلم هم نشود
مانند داستان فرعی زن جوانی كه حاضر است هركاری انجام بدهد تا به شوهرش
جهت خارج شدن از كازابلانكا كمك كند .



اگرچه آشنا شدن با فيلم كمك زيادی در انتقال احساس می كند اما از طرف ديگر
هم باعث می شود تا نقطه ضعف هايی مشخص شود كه در تماشای اول به چشم نيامده
است . بعنوان مثال برای خود من زمانی پيش آمد كه متوجه شدم از شخصيت
"ويكتور لازلو" زيادخوشم نمی آيد. او يك قهرمان مقاومت است و در عين حال
خيلی بی مزه و بی حس ! اگر در زمان صلح سر از يك سازمان سياسی در بياورد
خيلی راحت با يك حكومت خودكامه و ديكتاتوری كنار می آيد . وقتی در پايان
فيلم ريك در مورد چيزهايی كه بين او و الزا اتفاق افتاده دروغ می گويد تا
وجهه الزا را در نظر او حفظ كند لازلو اصلا عين خيالش هم نيست ! در حقيقت
به نظر من اواصلا لياقت الزا را ندارد . ريك می گويد كه جای او در كنار
ويكتور است ولی آيا ويكتور به او توجهی می كند و يا اصلا به اونيازی دارد؟
او در حين يك فرار طولانی با كارش و با قهرمانيش ازدواج كرده است . شبهای
متعددی وجود خواهند داشت كه الزا "همچنان كه زمان می گذرد" راگوش كند و
متوجه اشتباهش در سوار شدن به آن هواپيما بشود.

مثل تمام كسانی كه نسبت به فيلمهای مورد علاقه شان خيلی حساسند من هم
نكاتی را در رابطه با اين فيلم و شخصيتهايش پيدا كرده ام كه دانستن آنها
می تواند جالب باشد :

چيزی كه در مورد ريك جالب به نظر می رسد و مرا حسابی تكان داده است عشق او
نسبت به الزا نيست بلكه توانايی او در پيدا كردن چيزی فراتر از عشق است .

شخصيت لازلو هم مثل يك خوك می ماند چون هم خدا را می خواهد هم خرما را !
او چه جور مبارز جدی مقاومت است كه زنش را با خود به اين طرف و آن طرف می
كشاند و او را در معرض خطرات بی مورد قرار می دهد. تنهاتوجيه برای ما اين
است كه بگوئيم خودپسندی او نياز به تعريف و تمجيدهای زنش دارد. يك قهرمان
واقعی حتما كازابلانكا را به تنهايی ترك می كرد هم بخاطر كارش هم بخاطر
خير و صلاح زنی كه دوستش دارد. لازلو آنقدر كودن است كه حتی نمی تواند
ببيند بين ريك و الزا چه می گذرد. فيلم سعی می كند تا به ما بفهماند كه
الزا هر دومرد را دوست دارد ولی مامی توانيم بفهميم كه در قلب الزا چه می
گذرد ... .

"بوگارت" هیچ وقت آنقدر احساس برانگيز ظاهر نشده است مردی كه همراه بطريش
سيگار به لب در تنهايی نشسته و غرق در افسوس و دلتنگی می باشد . بی رحمی
اي كه با آن الزا را موردحمله قرار می دهد واقعا دردناك و شكنجه آور است.
چون اين طرز حرف زدن بيش از آن كه الزا را ناراحت كند خود ريك را زجر می
دهد. او روی زخم خودش نمك می پاشد .

الزا در فهميدن اين مطلب كمی كند ذهن به نظر می رسد ولی در حقيقت اين يكی
از حقه های فيلم است كه الزا را هميشه ودر هر اتفاقی كه می افتد كمی عقبتر
از جريان قرار می دهد .

اگر همانطور كه در افسانه فيلم آمده است و حقيقت داشته باشد و صحنه نهايی
فيلم تا روز آخر نامشخص بوده است و اينكه برگمن نمی دانسته كه بالاخره
الزا نصيب كداميك از مردها می شود تاحدودی گيج ومنگ بودن اورا توجيه می
كند . ولی متاسفانه اين افسانه دهان پركن نمی توانسته حقيقت داشته باشد
چون اعتقادات عمومی حاكم بر هاليوود آن روزها نمی توانست اجازه بدهد الزا
مردی را كه قانونا همسرش بوده به خاطر مردی كه عاشقش است ترك كند .با اين
وجود برگمن هنوز هم كاملا متقاعد كننده به نظر می رسد . وقتی كه در
فرودگاه از يك مرد جدا شده ودر كنار مرد ديگری می ايستد او دوپاره شده است
. پريشانی و سردرگمی عاطفی در حضورمردی كه دوستش دارد همواره يكی
ازخصوصيات بارز بازيگری برگمن بوده است. در "بدنام" ساخته "هيچكاك" كه
فيلمی با درون مايه ای كمابيش شبيه كازابلانكا است كری گرانت كه عاشق
برگمن است مجبور می شود به خاطر هدف برترش در مبارزه با دشمن وانمود كند
كه اين گونه نيست و اينجاست كه می توانيم خصوصيت بارز برگمن را ببينيم .

كارگردانی "مايكل كورتيز" هم از هر نظر كاملا صرفه جويانه بوده است . نكته
قابل توجه اين است كه او تصويری را ارائه می دهد كه برای دركش بيننده بايد
كاملا در آن غرق شود او به راحتی اينكار را انجام می دهد بدون آنكه كسی
اصلا متوجه اين شود كه اين صحنه ها اصلا كارگردانی هم داشته است! او به
طور معمول از همان شيوه روايی و داستان گويی سينمای كلاسيك استفاده می كند
همانطوری كه "گريفيث" آن را تعريف كرده است و در هزاران فيلم ساخته شده
قبل ازكازابلانكا به كار رفته است : آماده كردن نما ـ حركت ـ مديوم ـ‌ نما
ـ كلوزآپهای متعدد ـ نماهای ديد اشخاص و عكس العمل ها .


آيا نمايی دركازابلانكا هست كه بدون در نظر گرفتن بقيه فيلم و فقط برای
خودش فيلمبرداری شده باشد؟‌من كه فكر نمی كنم ! كورتيز همه كاره فيلم و
داستان است او حتی از شخصيتهای فيلم هم گوی سبقت را ربوده است هيچ كس نمی
پرسد كه آن نمای محشر را در كازابلانكا ديده ای ؟ چون هيچ نمای محشری كه
از ساير نماهای ديگر متمايز باشد وجود ندارد و اگر كسی هم اين طور فكركند
دچار اوهام شده است .

وقتی از "هوارد هاكز" خواستند تا فرمول يك فيلم بزرگ را تعريف كند گفت :
سه صحنه عالی بدون صحنه بد . كازابلانكا در فرمولش اين كار را با ۴ صحنه
انجام داده است .
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 12-11-2009
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پدرخوانده 2(دنباله ای خیلی محکم تر و بهتر از قبلیش)

پدرخوانده 2 :


آمریکا 1974

کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا

تهیه‌کننده: ف. ف. کوپولا

فیلمنامه‌نویسان: ف. ف. کوپولا، ماریو پوتزو

فيلمبردار: گوردون ویلیس

تدوینگران: بری مالکین، ریچارد مارکس، پیتر زینر

موسيقي: نینو روتا

طراح صحنه و لباس: تادورا وان رانکل

بازیگران: ال پاچینو، رابرت دووال، دایان کیتن، رابرت دنیرو

تو یه جمله کاملترین فیلم تاریخ سینما
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 12-11-2009
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آبی(شاید بتونم بگم بهترین فیلمی که دیدم)

قطعا هركارگرداني در دوره ي فيلم سازي خودش سير تكاملي اي دارد كه اين پختگي ماحصل تجربه در فيلمسازي و زندگي است. كيشلوفسكي از جمله كارگردان هاي بزرگي است كه از ابتداي كار خود با يك پختگي ذاتي كار خود را شروع كرد. فيلم كوتاه چهارده دقيقه اي سر هاي سخنگو كه از اولين كار هاي كيشلوفسكي است ، مدرك قابل اعتمادي براي اثبات اين قضيه است.


از کیشلوفسکی آثار جاودانی مثل آماتور (camera buff) بی پایان (no end) ، شانس کور (blind chance) زندگی دوگانه ی ورونیک (duble life of veronika) ده فرمان (ten decaloges) و تریولوژی سه رنگش به جا مانده. سه گانه ی رنگ ها به عنوان بزرگ ترین شاهکار کیشلوفسکی با سه عنوان آبی (blu) سفید(bialy) و قرمز (rouge) به مناسبت بزرگداشت انقلاب و آزادی فرانسه با نشان سه رنگ پرچم این کشور خلق شده اند.

اما طبق معمول بعد اتمام تماشای این سه گانه ، تازه درخواهیم یافت که کیشلوفسکی با ظرافت و تردستی عقیده ای را بر ما تحمیل کرده که به موجب آن نبود آزادی و شاید افسانه بودن آن را دریابیم. این اولین باری نیست که شاهد انکار یک موضوع از کیشلوفسکی می شویم.

در ده فرمان که برای رساندن ده فرمان موسی ساخته شده اند ، کیشلوفسکی به همین روش سزای بی اعتنایی به ده فرمان موسی را به تصویر می کشد. گرچه تمام این سرنوشت ها تلخ و به نوعی غیر منطقی و دور از انصاف رقم می خورند.

و در فرمان دهم شاهد تشییع تابوتی هستیم که ده فرمان با آن به خاک سپرده می شوند و پسر خواننده ای که در آوازش فرمان های موسی را لعنت می کند.




به عقیده ی منتقدان آبی قوی ترین و کامل ترین فیلم کیشلوفسکی بوده که در آن عوامل موسیقی ، فیلمنامه ، هنرپیشه و حتی نور پردازی به حد اعلای خود، توصیف کننده ی مظامین فیلم اند.

آبي توصیف زندگی زن ميانسالي به اسم ژولیت است كه در سانحه اي همسر و فرزندش را از دست مي دهد. همسری که آهنگساز معروفی بوده و دختربچه ای که ملاحت و معصومیتش در ابتدای فیلم تکمیل کننده ی معنی کاملی از یک خانواده ی خوشبخت است.
اما بعد از این خاطره ، همه ی خاطرات خوب گذشته تداعی گر خاطره ی بد از دست دادن آن دو عزیز است. ژولی ابتدا نا اميد است. و به اين نتيجه مي رسد كه "قادر نيست" به زندگي ادامه بدهد.

اما عملا مي بيند همان طور هم "قادر نيست" خود را از زندگي خلاص كند و ناگهان به بلوغي در زندگي خود مي رسد. به نگرشی برای آسوده تر زیستن كه با آن بتواند از قيد و بند هاي زندگي سابقش - که از آن جز خاطره ای اندوهبار به جا نماده - آزاد باشد. براي شروع استوديو آبي كه نمادي از زندگي سابق او با همسر آهنگسازش بود را نابود مي كند .به اين اميد كه با اين كار بتواند خاطرات و زندگي گذشته را به فراموشی بسپارد. اما بعدها در مي يابد كه رهايي از آن زندگي به اين آساني ها هم امكان پذير نيست.

بنابراين كل اساس خانه را حراج می کند و خانه را نیز به فروش می گذارد. و براي اين كه بتواند به خود ثابت كند كه مي تواند بر خلاف قانون زندگي قبلي اش رفتار كند ، براي شروع دوست و همكارِ همسرش را روي دشك آبي اي كه تنها نمادي از زندگي گذشته ي اوست به عشق بازي دعوت مي كند. دشکی که شاید روزگاری بستر زناشویی او با همسر متوفی اش بوده. اما رنگ آبي دست بردار نيست. هميشه با اوست. در استخر ،در خيابان. نشانه ها تمام نشدني اند و پاك كردن آن ها به مثابه فنا كردن زندگي خود اوست.

هیچ چیز جایگزین آن خاطرات نخواهد شد. حتی با این که آخرین کار آهنگسازی همسرش را نابود می کند، نوای آن آهنگ کماکان در گوش اوست. آزادی روز به روز بی معنی تر می شود.

و در نهايت متوجه مي شود كه همسرش با يك وكيل دعاوي دادگاه رابطه داشته و آن زن از همسر او بچه دار است. ژولي با نشانه ای جدید از همسرش مواجه شد که قادر به نابود كردنش نیست. بچه اي از همسر او. قطعا شبيه به او خواهد بود و خاطره ي او را زنده خواهد كرد. بنابراين در مقابل گذشته تسليم مي شود و آن خانه را محلي براي زندگي و گذران آن بچه تدارک می بیند.

از طرفي انتشار آخرين آهنگسازي همسر ژولي كه شاهكاري به ظاهر نيمه كار است به او مي فهماند كه به هيچ عنوان آن بدبختي ها را نمي توان فراموش كرد. باید کنار آمد.مثل دختر جوانی که در همسایگی خانه ی جدید ژولیت است و با همه چیز کنار می آید. مثل پسر نوجوانی که می داند عاشق اوست ولی با این تضاد زندگی را طی می کند. کنار آمدن ژولی با زندگی مثل تن دادن دختر باکره ای برای هم بستری با هیولای سرنوشت است. هیولایی که در سکان های پایانی فیلم به وضوح عرض اندام و قدرت نمایی می کند.
دو تفاوتی که سینمای کیشلوفسکی با سینمای تجاری آمریکا دارد این است که در سينماي كيشلوفسكي خشونت وجود ندارد.

خشونتی که از سینمای امریکا کنار نرفتی است. اگر هم به ندرت دیده می شود نقش کلیدی ندارد. شاید کیشلوفسکی خشونتی خشن تر و زمخت تر از دست سرنوشت برای مهیج کردن فیلم خود نمی یابد.


دیگر امتیاز این فیلم ساز به هالیوود این است که در سینمای کیشلوفسکی هيچ وقت يك نفر تنها قهرمان يك داستان نيست. همه از نظر كيشلوفسكي قهرمان هاي داستان خودشان اند. در سينماي كيشلوفسكي رهگذري كه از كنار شخصيت اول فيلم مي گذرد مي تواند شخصيت فيلم ديگري از كيشلوفسكي باشد. با اين نقطه ي اشتراك كه همه اين شخصيت ها بدبخت اند و همه اي اين بدبختي ها جبر است. مثل پسر تنهايي كه به ژولي مي انديشد. فاحشه اي كه در طبقه ي پايين خانه دارد و شخصيت فيلم سفيد كه همزمان با ژولي در دادگاه حاضر است. اين بدبختي بالفطره نشان از تفكر ناتورئاليستي كيشلوفسكي و جهان بيني به ظاهر واقع بینانه ی اوست.


در سينماي كيشلوفسكي نماد هر چيز در همان فيلم مشخص است. مثلا در ابتداي فيلم آبي، زرورق آبي اي در دست زني است كه از شيشه ي ماشين بيرون آمده و بعد بيرون انداخته مي شود شروع براندازي رنگ آبي از آن فيلم است. و در چند صحنه ي بعدي ژولي شكلات آبي رنگي در كيفش مي يابد كه زرورق آبي اي مثل همان زرورق بدور آن است و چون تداعي گر خاطرات زندگي گذشته اوست شروع به جويدن شكلات مي كند. کنایات و متلک های کیشلوفسکی کوبنده اما پنهان اند. مثل سرود اتحاد اروپا که در تشیع جنازه آهنگساز و دخترش اجرا می شود.

گویی اتحاد اروپا را به خاک می سپارند. اما از طرفی اين شعار كيشلوفسكي است كه «اگر يك شيشه ي شير ، در فيلم من مي شكند اين لهستان نيست كه از هم مي پاشد. اين فقط يك شيشه ي شير است.» مطلب اخير به ما خاطرنشان مي كند كه نبايستي خيلي در شناخت نماد هاي فيلم هاي كيشلوفسكي عجله كرد و همه چیز را به فال شوم گرفت.


دیگر عنصری كه به سينماي كيشلوفسكي جلوه ي خاصي بخشيده موسيقي فيلم های فیلم ها است. موسیقی در نظر او آنقدر نقش تعیین کننده ای دارد که بسیاری از شخصیت های فیلم ها خود آهنگساز هستند مثل آبی ، زندگی دوگانه ورونیک، فرمان دوم (یک شنبه را از یاد مبر) و فرمان دهم (به خانه ی همسایه ات تجاوز مکن) . كه بیش تر آهنگسازي زبیگنف پرايزنز كار شده اند. در فيلم آبي موسيقي فيلم طوري بر فيلم تجلي مي كند كه همه ي خاطرات گذشته بر سر ژولي يا بر سر بيننده مي كوبد. او نه قادر است خود را نابودکند- نه قادر است فراموش کند- نه قادر است که خود نباشد- نه قادر است خوش باشد- نه قادر است زندگی کند! این است تعریف کیشلوفسکی از آزادی در سه گانه ای که به مناسبت بزرگداشت یک شبه آزادی بزرگ است.
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 12-11-2009
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مهر هفتم


فيلمساز صاحب سبك سوئدي، اينگمار برگمن در اتوبيوگرافي خود در سال ۱۹۸۷ تحت عنوان «فانوس جادويي» تنها دوبار از معروف ترين اثر سينمايي اش «مهر هفتم» ياد مي كند و پيش از آن كه به طور خيلي گذرا به محدوديت زماني خود براي ساخت آن و بودجه ناچيز اين فيلم اشاره كند «مهر هفتم» را يك اثر متفاوت كه به آن دلبستگي خاصي دارد و آن را در شرايط دشوار و از سر غليان شور و سرزندگي درخود ساخته است، توصيف مي كند. با چنين تعريف نه چندان پرمايه اي از «مهرهفتم» كه ۵۰ سال پيش ساخته شد و جايزه هيأت داوران جشنواره كن را برد هيچ كس فكر نمي كند كه اين فيلم نقطه عطفي را درتاريخ سينما رقم زده باشد چه برسد به آن كه بخواهد آن را تغيير داده باشد. برگمن مبدع سينماي هنري اروپا نبود (نئورئاليست هاي ايتاليا همچون روسليني و دسيكا پيشگامان آن بودند) اما «مهر هفتم» سينما را به مثابه رسانه و ابزاري معرفي كرد كه مي توانست در زندگي، مرگ و دل نگراني اگزيستانسياليستي تأمل و تعمق كند. اگر «دزد دوچرخه» دسيكا روحيه بخش و سرگرم كننده بود «مهر هفتم» به هيچ وجه اينگونه نبود. اين فيلم يك نمايش سياه و سفيد غمبار اخلاقي از اسكانديناوي قرون وسطي بود كه آدمهاي جدي از سرتاسر دنيا به ديدن آن شتافتند و براي ديدن آن نيز مي بايست جدي مي بودند.
داستان «مهرهفتم» (كه عنوان آن برگرفته از كتاب مكاشفه يوحناي رسول است) در عصر شيوع طاعون يا مرگ سياه در اروپا كه مردم فوج فوج قرباني آن مي شدند، مي گذرد. يك شواليه به نام آنتونيوس بلاك (مكس ون سيدو) كه با ملالت از جنگ هاي صليبي بازگشته است با مرگ كه چهره اي سپيد دارد و لباسي كلاهدار به تن كرده است و به دنبال او آمده است رودررو مي شود. آنتونيوس بلاك براي به تعويق انداختن اجل اش و همچنين برخورداري از فرصتي هرچند كوتاه براي نشان دادن نمونه هايي از خوبي انسانها به مرگ به او پيشنهاد بازي شطرنج را مي دهد. اما درنهايت حاصل كار عبث است.
اينگمار برگمن فيلم خود را «متفاوت» خوانده بود و در جاي جاي «مهرهفتم» مصداق هاي عيني دارد. صحنه هايي كه در آن گروهي از بازيكنان درحال سفر نشان داده مي شوند ضعيف و كسالت بار هستند و حتي معروف ترين تصاوير بصري آن در قيد و بند «زمان» نيستند. آنتونيوس بلاك و مرگ درحال شطرنج بازي در ساحل و رقص نهايي مرگ در قالب يك گروه شش نفره بر فراز يك تپه بادگير و با هدايت خود مرگ كه داسي را حمل مي كند.
اين تصاوير آنچنان با فرهنگ اروپا عجين شده اند كه حتي براي آنهايي كه هرگز «مهرهفتم» را نديده اند قابل شناسايي اند. آنها تاكنون موضوع هجوهاي سينمايي، تلويزيوني و حتي عروسكي بسياري بوده اند و همچنين به فيلمسازان آوان گراي امروزي الهام بخشيده اند. بارزترين آنها وودي آلن بوده است كه در دو فيلم خود به نام هاي «عشق و مرگ» و Deconstructing Harry به اين فيلم مهم برگمن اشاره كرده است. اين كارگردان، بازيگر آمريكايي درباره او گفته است: «برگمن با فيلم «مهر هفتم» شاخص ترين فيلم با موضوع مرگ را ساخته است و من شخصاً هيچ وقت نتوانسته ام استعاره اي به زيبايي استعاره او بيافرينم». جان بوزمن و تري گيليام نيز هر دو به تأثيرگذاري «مهر هفتم» بر آثارشان اذعان داشته اند. پل ورهوون گفته است: «مهر هفتم باعث شد متوجه شوم كه فيلم مي تواند هنر باشد و از همين رو تشويقم كرد تا كارگردان شوم. اين فيلم يكي از مهم ترين و تأثيرگذارترين فيلم هايي است كه در تاريخ سينما ساخته شده. نكته جالب تر در مورد اين فيلم اين است كه به جز حضور پرجذبه «ون سيدو» در آن ـ كسي كه اين فيلم يكي از نخستين تجربيات همكاري هاي بي شمار آتي او با برگمن شد ـ «مهر هفتم» در ميان انبوه آثار سينمايي برگمن يك فيلم استثنايي است كه خيلي اتفاقي ساخته شد. اين كارگردان هميشه مي دانست كه شانسش براي ساخت چنين فيلمي محدود خواهد بود. او فيلمنامه را به «Svensk Filmindustri» كه در آن زمان بودجه مالي لازم براي ساخت تمامي فيلم هاي سوئدي را تأمين مي كرد تحويل داده بود و آنها اين پروژه را رد كردند اما در سال ۱۹۵۵ كه فيلم «لبخندهاي شب تابستاني» او جايزه هيأت داوران جشنواره كن را كسب كرد خريداران خارجي به سراغ آن آمدند. در كن بود كه برگمن ديداري با مدير سرزنده «Svensk Filmindustri» «كارل اندرس ديملينگ» داشت و فيلمنامه «مهر هفتم» را با اين پيام در دستانش گذاشت: «حالايا هيچ وقت، كارل اندرس» ديملينگ حاضر شد آن را بسازد اما شرط و شروط هايي براي آن وضع كرد: اين فيلم بايد حداكثر در ۳۶ روز فيلمبرداري مي شد و ارزان هم تمام مي شد. «مهر هفتم» آنگونه كه ديگران پي برده بودند فيلمي نبود كه بتواند به راحتي به فروش رود.
به خاطر همين سختگيري ها و قيد و بندهاي حرفه اي يكي از مهم ترين صحنه هاي تاريخ سينما دقيقاً همان چيزي نيست كه به نظر مي آيد. صحنه رقص مرگ در پايان روز و پس از آن كه عوامل صحنه وسايل خود را جمع و بازيگران صحنه را ترك گفته بودند كليد خورد. در پايان آن روز بود كه برگمن متوجه ابرسياهي در آسمان شد و به نظرش رسيد كه همين مي تواند سكانس بسيار زيبايي را بيافريند. او ترديد نكرد و همان موقع عده اي از عوامل صحنه باقي مانده و جمعي از جهانگردان را گرد هم آورد تا اين صحنه را فيلمبرداري كند. به آنها لباس افرادي را پوشاندند كه محكوم به مرگ بودند و به دستور كارگردان از سر اجبار رقصيدند. آنها دقيقاً نمي دانستند كه دور و برشان چه مي گذرد.
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:24 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها