رومان دلنشین آرام (22)
- مشكلم همين جاشست راستش نمي توانم با خانواده اش در ميان بگذارم .
- چرا مگر چه جور خانواده اي دارد .؟
- خانواده اي فوق العاده خوب ! و به همين خاطر مي ترسم پا پيش بگذارم .
- چرا برعكس حرف مي زني؟ اگر خوبند نبايد مشكلي داشته باشي . مي خواهي من با آنها حرف بزنم؟
- اين كا را انجام مي دهي؟
- با كمال ميل ! مي داني تو بهترين دوست من هستي. و تا چه حد به خوشبختي تو علاقه دارم .
- ممنونم!
- نگفتي چه كسي است ؟ من ديده ا نكند دختر ترشيده ي همسايه قبلي است ؟
- مگر خبر نداري او هم شوهر كرد .
- بيچاره چقدر كشته مرده ات بود . او را هم از دست دادي .
- اما تو او را خوب مي شناسي.
- چرا مثل دختر ها ناز مي كني نكند مي خواهي از من خواستگاري كني؟
- رضايت تو شرط است.
فريد خنديد و ناگهان خاموش شد. خيره به سعيد نگريست . مي خواست از نگاه سعيد بفهمد كه حدسش درست است يا نه .
- سايه !
- همين طور است .
- فريد با خشم گفت : چند وقت است ؟
- چي چند وقت است ؟
- منظورم آشنايي تو با سايه است .
- اشتباه نكن تو كه منو خوب مي شناسي .
- بله خوب مي شناسم نمك خوردي ، نمكدان شكستي .
- خواستگاري كه جرم نيست .
- جرم نيست . اما تو از من سوءاستفاده كردي .
- تو هميشه هر طور كه دوست داري فكر مي كني . من و سايه به هم علاقه منديم .
- فريد برخاست و گفت : سايه بي جا كرده با تو . من هالو نيستم.
- فريد اشتباه نكن .
اما فريد به سرعت از رستوران خارج شد .
سعيد با ستاسف سرش را تكان داد و با خود اندشيد : فريد هنوز خيلي بچه است! نمي دانم آرام چه طور با او سر مي كند !
آرام و سايه سر حال از آب تني كه كرده بودند ، در حال خوردن آب ميوه بودند .آرام گفت : امروز سعيد با فريد قرار داشت
- خبر دارم .
- از كجا مي دانستي ؟
- سعيد قرار است امروز راجع به خودمان با فريد صحبت كند.
- آه چه جالب تبريك مي گم.
- زياد مطئن نيستم.
- از چي ؟
- از فريد .
- دليل مخالفت فريد ممكن است بابت چه چيز باشد؟
سايه با تمسخر گفت : تو از خصوصيات منحصر به فرد فريد خبر نداري .
- البته يك چيز هايي دستگيرم شده . ام سعيد بهترين دوستش است .
- باز هم فرقي نمي كند. فريد روي بعضي مسائل تعصب بي جا دارد .
- نبايد منفي بافي كني. فريد آن قدر ها هم سختگير نيست. ممكن است به او بر بخورد ، ولي زود تغيير عقيده مي دهد.
ناگهان فريد بدون اين كه در بزند وارد شد و نگاه تندي به سايه اندات . آن دو سلام دادند. فريد بدون اين كه جواب آن ها را بدهد گفت : حالا كارت به جايي رسيده كه قول و قرار مي گذاري و پيغام مي فرستي.
سايه با چهره اي رنگ پريده گفت : باور كن من پيغامي نفرستادم .
آرام برخاست و گفت : فريد چه شده ؟
فريد با خشم گفت : آن خائن در خانه ي من عشق و عاشقي راه انداخته ، اما كور خونده . سپس با اشاره به سايه گفت : تو هم حواست را جمع كن ! وگرنه مي دان چه كار كنم .
- تو اصلا گوش نمي دهي . فقط توهين مي كني .
فريد به سمت سايه هجوم برد و گفت : همين كه هست. و كشيده ي محكمي به گوش سايه زد . آرام به كمك سايه شتافت و او را در آغوش گرفت .
آرام گفت : بس كن فريد!
- بهتر است فكر سعيد را از ذهنت بيرون كني . وگرنه با من طرفي.
- وسپس از در خارج شد.
- سايه ناباورانه و خجالت زده اشك مي ريخت. آرام نمي دانست چه كار كند و چه عكس العملي نشان دهد . فريد سخت در اشتباه بود .از سويي به خود اجازه نمي داد در مسائل خصوصي آنان دخالت كند. آما سايه قبل از آن كه خواهر فريد باشد دوست او بود . آرام گيسوان سايه را نوازش كرد و گفت : نگران نباش همه چيز درست مي شود من با فريد صحبت مي كنم .
- اما سايه از برخورد فريد كه اهانت آميز بود رنجي سخت به دل گرفته بود .آرام ساعتي بعد بع خانه رفت . اندوه او از مشكل سايه و سعيد ، پزيشانش مي كرد. روزش با كارهي فريد خراب شده بود . . فريد در اتاقش بود و صداي نواختن گيتار به گوشش مي رسيد. آرام متوجه شد فريد در مواقع ناراحتي به گيتارش پاه مي برد و خود را تسلي مي بخشد . آرام در زد . فريد گفت : بيا داخل.
- آرام در گوشه اي روي صندلي نشست . فريد گيتارش را كناري گذاشت .
- چرا قطع كردي ؟ گوش مي كردم .
فريد با نگاه سنگيني به آرام گفت : تو براي گوش دادن نيامدي.
- همين طور است .
- نمي دانم از كجا شروع كنم خودم هم گيج شدم . دوست ندارم خود را در كار هايي كه به من مربوط نيست دخالت بدهم ، اما سايه دوست من است . رفتار امروزت اصلا خوب نبود.
- حرف زدن يادش رفته . من با پدر درميان مي گذارم بايد بيشتر مواظب سايه باشند.
- خواهر كوچك تو اكنون براي خودش خانمي شده است. تو هنوز سايه را به چشم يك دختر بچه نگاه مي كني .
- چه كار بايد مي كردم ؟
- سايه بلاخره بايد ازدواج كند. چه بهتر با كسي كه مي شناسيد باشد. سعيد پسر خوب و قابل اعتمادي است .
فريد باز نگاه سنگينش را به او دوخت و گفت : من حاضرم با هر كسي ازدواج كند ،به جز سعيد.
- چرا ؟ چه دليلي براي حرفت داري؟
- سعيد از صميمت من سوءاسفاده كرد . خواهر من بايد مثل خواهر خودش باشد.
- همين طور است كه مي گويي. در غيز اين صورت صادقانه پا پيش نمي گذاشت و با تو مطرح نمي كرد. بلكه سايه را به جان پدر و مادرت مي انداخت. سعيد پسر مجوبي است .
- فعلا نمي خواهم راجع به اين قضيه فكر كنم .
آرام انديشيد : فريد اين گونه مواقع ترجيح مي دهد فكر نكند و رفتار خود را بدين وسيله توجيح كند.
- هر طور راحتي .
- مي خواهي برويم سينما ؟
- تو كه اهل سينما نبودي .
- چون روز تورا خراب كردم مي خواهم تلافي كنم.
- به خاطر من لازم نيست . هرطور دوست داري و راحتي.
- خيلي خوب ! من خودم هم مي خواهم بروم . حالا موافقي ؟
آرام با خنده گفت : به خاطر تو موافقم.