مقام «عشق » خيلي بالاتر از اينه که ما بشينيم اينجا و در موردش حرف بزنيم ..
استادان بزرگي چون حافظ در شعري مقام و منزلت « عشق » را برابر با دو جهان ميداند...
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
در اينجا حافظ بندگی عشق او را از دو جهان آزاد می کند ، و بسيار از اين امر دلشاد هست ...
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگرچه در پیام افتند هر دم انجمنی
این «مقام» در مقابل دنیا و آخرت آمده ،..
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق ومستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
حافظ به جایی مقام عشق را میرساند که غنای آن را در دل، دفع وابستگی از نیستی و هستی میداند...
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
حافظ «هر چه هست» را در مقابل مقام عشق میآورد و گاه «جهان باقی و فانی» و گاه «هستی و نیستی» ....
رسيدن به مقام بندگي عشق تنها با ترک دو جهان ممکن است، يعني آزادی از هرچه که هست ....
پس « عشق » يعني « رهايي »
« عاشق شدن » يعني رهاشدن
بنده عشق بودن يعني رها از جهان باقي و جهان فاني ...
چنان که مولاتا گفت :
مرده بدم زنده شدم .... گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
عاشقان زندگانند و غیر عاشق مرده
..
اميدوارم خارج از موضوع نبوده باشه اين پست ...