گزیده اشعار خالق شازده کوچولو
آیا راست است که آدمی از عشق میمیرد؟ شاید.....
..
تنها به سوی تو
با خویشتن و سفر
شادمانه باز میگردم،
با کوهها، طوفان و شن
که معبود من بودند
باز میگردم
با خویشتن، سفر و آنچه معبود من بودند،
تنها به سوی تو ...
***
از دورها!
از دورها
دورها میآیی
و فقط
یک چیز
یک چیز کوچک
در زندگی من جابه جا میشود
این که دیگر بدون تو
در هیچ کجا نیستم!
***
اگر فرصت بود
اگر فرصت بود
کیمیای تو
مرا طلا میکرد
اما فرصت نبود ...
تو رفتی
من طلا نشدم،
و کسی راز کیمیای تو را نفهمید ...
***
نمیدانم
در درون من چه میگذرد؟
نمیدانم!
من طلسم شده ام
و راز شکست این طلسم را نمیدانم ....
***
تو برتری داشتی
تو را هرگز شگفت زده ندیدیم
تو برتری داشتی بر همه چیز
تو ابدی بودی
و میدانستیم
که تو همه چیز را میدانی
و ما
در جستجوی تمام راهها و دامها بودیم
تا تو را از راه به در کنیم ...
***
آیا آدمی از عشق میمیرد؟
آیا راست است
که آدمی از عشق میمیرد؟
شاید ...
پاسخها را بعدها فهمیدم
بعدها ... وقتی که عاشقت شدم ...
بدون تو
بدون تو
باد آواره است
و شب
صحنۀ خالی نمایشی
بدون بازیگر ...
........
آنتوان دو سنتاگزوپری
Antoine de Saint Exupéry