بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 09-10-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض گزیده اشعار خالق شازده کوچولو

گزیده اشعار خالق شازده کوچولو


آیا راست است که آدمی ‌از عشق می‌میرد؟ شاید.....


..


تنها به سوی تو
با خویشتن و سفر
شادمانه باز می‌گردم،
با کوهها، طوفان و شن
که معبود من بودند
باز می‌گردم
با خویشتن، سفر و آنچه معبود من بودند،
تنها به سوی تو ...

***

از دورها!
از دورها
دورها می‌آیی
و فقط
یک چیز
یک چیز کوچک
در زندگی من جابه جا می‌شود
این که دیگر بدون تو
در هیچ کجا نیستم!

***

اگر فرصت بود
اگر فرصت بود
کیمیای تو
مرا طلا می‌کرد
اما فرصت نبود ...
تو رفتی
من طلا نشدم،
و کسی راز کیمیای تو را نفهمید ...

***

نمی‌دانم
در درون من چه می‌گذرد؟
نمی‌دانم!
من طلسم شده ام
و راز شکست این طلسم را نمی‌دانم ....

***

تو برتری داشتی
تو را هرگز شگفت زده ندیدیم
تو برتری داشتی بر همه چیز
تو ابدی بودی
و می‌دانستیم
که تو همه چیز را می‌دانی
و ما
در جستجوی تمام راهها و دامها بودیم
تا تو را از راه به در کنیم ...

***

آیا آدمی‌ از عشق می‌میرد؟
آیا راست است
که آدمی ‌از عشق می‌میرد؟
شاید ...
پاسخ‌ها را بعدها فهمیدم
بعدها ... وقتی که عاشقت شدم ...
بدون تو
بدون تو
باد آواره است
و شب
صحنۀ خالی نمایشی
بدون بازیگر ...





........




آنتوان دو سنت‌اگزوپری
‎Antoine de Saint Exupéry ‏
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 09-10-2009 در ساعت 03:15 PM
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از ساقي سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 09-10-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دنیای من

سعی کردم
او را به دنیای خودم بکشانم
اما هر چه که به او نشان دادم
تیره بود و خاکستری ...

***



آیا نمی‌خواهی مرا اهلی کنی؟

« آیا نمی‌خواهی مرا اهلی کنی؟»
او روزنامه اش را خواند،
غذا را سفارش داد
آن را با نوشابه اش خورد
سپس بلند شد
و بی آن که چیزی بگوید،
رفت...
و من هنوز
صدای خودم را می‌شنیدم:
« آیا نمی‌خواهی مرا اهلی کنی؟»

***



نگاهت!
نگاهت چه رنج عظیمی ‌است،
وقتی به یادم می‌آورد
که چه چیزهای فراوانی را
هنوز به تو نگفته‌ام ...

***


در جستجوی یک زن

تو هرگز
آن چه را که آرزومندم
به من نمی‌بخشی
من در جستجوی یاری همدمی‌ هستم
زنی که دست بر پیشانی‌ام بگذارد
با او احساس کنم
که در خانه ام هستم ...

***

زندگی
با زندگی دشمنی ِ دیرینه دارم
تو کاری می‌کنی
که از زندگی گریزان باشم
اکنون نمی‌فهمی ‌چه می‌گویم!
وقتی که بمیرم،
تازه می‌فهمی‌...

***

دنیا از بالا و پایین
دنیا
از این بالا
به صحرا می‌ماند ...
اما از آن پایین
و در واقعیت
زندگی بیشتر به صحرا شبیه است.











آنتوان دو سنت‌اگزوپری:‎Antoine de Saint Exupéry


__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 09-10-2009 در ساعت 03:16 PM
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از ساقي سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #3  
قدیمی 09-10-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض کسی که شازده کوچولو را جدی گرفت

کسی که شازده کوچولو را جدی گرفت!




او رفتن به رم، لندن یا پاریس را مسخره می‌کند. به نظرش این شهرها یا کشورها رفتن ندارد. راوی در حقیقت به جست وجوی یک ناشناخته می‌پردازد...



نقدی بر «بازگشت شازده کوچولو»* نوشته «ژان پیر داوید»





اگر داستان بلند «بازگشت شازده کوچولو» را بخوانید و اتفاقاً از اهالی ادب باشید و از بد روزگار نویسنده هم باشید، با خود فکر می‌کنید، چرا در غرب حلقه های فرهنگی در هم فرو رفته اند؟ چرا نوعی هماهنگی میان تمام پدیده های فرهنگی دیده می‌شود و اینجا ما از آشنایی با پیشینه‌های ادبی خود می‌هراسیم؟ بدون شک علل و عوامل بسیاری در این دلزدگی دخیلند. اما مهم این است که فارغ از علل احتمالی در این راستا قدمی ‌برداریم. در غرب نویسنده‌یی شازده کوچولو خلق می‌کند، در همان کشور یا همان قاره نویسنده‌یی از این فضای تخیلی و داستانی الهام می‌گیرد، متنی می‌نویسد تا به زعم خودش موضع یا تکلیف خود را با این متن تاثیرگذار روشن کند.

گویی شازده کوچولو چنان در روح و جانش فرو رفته است که ناچار است در روایتی از همان دست با او همسفر شود. شازده کوچولو از این منظر بازآفرینی می‌شود. از انحصار اگزوپری درمی‌آید و دیگر شخصیتی است در دستان نویسنده یی به نام «ژان پیر داوید». هر چند به پارامترهای اصلی شخصیت شازده کوچولو احترام می‌گذارد اما او را بازآفرینی می‌کند تا بار داستانی دیگری از او بکشد.
شاید اولین دستاورد این متن، یا این گونه متن ها، تاکید و تثبیت بر آثار برجسته ادبی باشد، دیگری تکمیل تجربه ها و سر آخر نویسنده براساس یک نیاز شخصی به خلق متنی پرداخته که دغدغه او بوده است؛ اتفاقی که در ایران شاهد آن نیستیم.

کسی فکر نمی‌کند کاری از هدایت، علوی، چوبک یا دانشور را ادامه دهد. در همان فضا نفس بکشد و تلاش کند به مخاطبان و مهم تر خودش یادآور شود که میراث دار ادبیاتی است که پیش از او اتفاق افتاده است. نویسندگان خارجی از اینکه تحت تاثیر نویسنده دیگری تعریف شوند، هراس ندارند. بارها در گفت وگوهایشان هم یادآور شده اند که از چه نویسندگانی تاثیر گرفته اند. اما داستان «بازگشت شازده کوچولو» از دل متن اگزوپری سر بر آورده است، هر چند که بر این باورم اگر مخاطبی آن متن را نخوانده باشد، هم با این داستان ارتباط برقرار می‌کند. اما در اینجا نویسنده به لحاظ ساختاری از راوی اول شخص استفاده می‌کند که به شدت منزوی است. گویی بزرگی جهان او را فریب نمی‌دهد. او جهان را با تمام ابعادش در اندازه های یک نقشه جغرافیایی می‌بیند که می‌تواند روی میزش پهن کند و در خیال به این کشورها سفر کند بدون آنکه از روی صندلی‌اش بلند شود. او خیالپردازانه زندگی می‌کند و حتی دوستانش هم به این ویژگی اخلاقی او اشراف دارند که وقتی می‌گوید به سفر می‌رود همگی خوشحال می‌شوند، او را تشویق می‌کنند ولی وقتی او می‌گوید سودای سفر به جای عجیب و غریبی را دارد که کسی هم تا به حال اسم آن را نشنیده است، مشکوک می‌شوند. سرانجام او کشتی پیدا می‌کند که او را به جزیره مورد نظرش ببرد. به همین جای روایت که می‌رسید به شدت می‌توانید به راوی شک کنید. هر چند او با جزئیات به جغرافیای این منطقه اشاره می‌کند ولی از آنجا که خیالپرداز است همه چیز در سایه شک و تردید قرار می‌گیرد. نام مکان‌هایی که ذکر می‌شود برایتان آشنا نیست. او رفتن به رم، لندن یا پاریس را مسخره می‌کند. به نظرش این شهرها یا کشورها رفتن ندارد. راوی در حقیقت به جست وجوی یک ناشناخته می‌پردازد. او از اوج انزوای خود به سمت سفر به نقطه‌یی نامعلوم حرکت می‌کند. این تحول ۱۸۰ درجه یی چرایی اش مشخص نمی‌شود. برای همین محل شک و تردید قرار می‌گیرد، چرا یک مرتبه این مرد اقدام به این سفر می‌کند؟ چرا با کشتی قدیمی ‌و رو به نابودی راهی سفر می‌شود؟ چرا می‌خواهد به جایی برود که تا به حال کسی نرفته است؟ انگیزه های این سفر در نهایت هم برایمان روشن نمی‌شود. صرفاً باید بپذیریم که او می‌رود و هیچ اتفاقی برایش هراسناک نیست. اما هر چه جلوتر می‌رویم ابعاد این سفر و ماهیت واقعی اش بیشتر زیر سوال می‌رود.

خطوط فراواقع گرایانه این روایت پررنگ تر می‌شود. گرفتار شدن در توفان و افتادن از روی عرشه و رسیدن به جزیره یی که به اندازه یک وجب جا بیشتر نیست، به غیر واقعی شدن روایت و فضای داستانی می‌انجامد. با ورود شازده کوچولو و ارجاع لفظی مداوم نویسنده به شخص اگزوپری، مرزهای وهمی- خیالی اثر محسوس تر می‌شوند. به این ترتیب شما به لحاظ ساختاری با دو گزینه تنها می‌مانید؛ یا روایت را داستانی وهمی ‌و سوررئال بدانید یا همه چیز را به اتکای متن اگزوپری بپذیرید و همچنان به این راوی اعتماد کنید که از جنس نویسنده اول است. به هر حال در هر دو این گزینه ها آنچه مشخص است خیالی بودن و ذهنی بودن روایت است. هیچ چیز در عین واقعی بودن و پرداخت جزیی پردازانه رنگ واقعیت ندارد. نوعی از شاعرانگی در پس متن دیده می‌شود. شبکه علت و معلول روایت هم چندان در خدمت پرداخت واقع گرایانه عمل نمی‌کند. دیالوگ هایی که میان راوی و شازده کوچولو رد و بدل می‌شود بسیار غیرواقعی می‌نماید؛ تنها یک نوع ارائه غیرواقعی که شما با کمال میل ترجیح می‌دهید باورش کنید.

اصولاً فضای غیرواقعی که در این داستان با آن مواجه می‌شوید از نشانه های واقعی مدد می‌گیرد؛ نشانه هایی که روابط غیرواقعی باعث می‌شود کلیت آن به سمت جهان غیرواقعی حرکت کند. شخصیت راوی در تضاد معناداری با شخصیت شازده کوچولو قرار می‌گیرد.
این تضاد هسته روایت را پرکشش می‌کند. راوی اول شخصی که علاقه‌یی به سفر ندارد و صرفاً براساس یک اتفاق و یک تجربه خام دستانه در برابر شازده کوچولو قرار می‌گیرد. او در ابتدا از سوال او درباره شکارچی ببر حیرت می‌کند. برمی‌آشوبد اما هر چه جلوتر می‌رویم و می‌بینیم که راوی به ماجرای ببری که در سیاره شازده کوچولو خانه گزیده علاقه مند می‌شود، به شور و عشق شازده کوچولو برای محافظت از گل سرخش دل می‌سپارد. شازده کوچولو بی آنکه ادعاهای عجیب و غریب طرح کند اما از عجایب سفر خود برای یافتن یک شکارچی ببر می‌گوید. نویسنده داستان بلند «بازگشت شازده کوچولو» به زیبایی از عناصر طنزآمیز هم در روایتش استفاده می‌کند. وقتی شازده کوچولو از محافظان محیط زیست در زمین می‌گوید او می‌تواند به زبان شیرها با آنها حرف بزند و شیرها می‌گویند طرح حفاظت شده از آنها کلکی بیش نیست. انسان را متجاوز و فریبکار و سلطه جو معرفی می‌کند.

شازده کوچولو حتی وقتی از سیاره های دیگر هم می‌گوید این طنز را در تعریف ماجراها رعایت می‌کند. وقتی از شخصیتی می‌گوید که روبه روی خود روی میزش ستون هایی از کاغذ گذاشته و از هر ستون کاغذی برداشته بر ستون دیگر می‌گذارد. این لحظه ها به شدت نگاه انتقادی نویسنده را به نظام بوروکراتیک نشان می‌دهد. در حقیقت شازده کوچولو با تمام کوچکی، سادگی و معصومیت اش در تضاد با ساکنان سیاره های دیگر است. او برای کسانی از گل سرخ و ببر می‌گوید که هیچ درکی از ماهیت آنان ندارند. حتی در بخشی از کتاب شازده کوچولو وقتی در جمعی از سیاره اش می‌گوید، آنها عناصر سیاره او را نماد یا نشانه یی از ذهن آدمی‌می‌پندارند. گل سرخ نماینده بخش پاک و معصومانه، ببر نشانه ددمنشی و عنصر تجاوزگر و به همین ترتیب باقی ساکنان سیاره شازده کوچولو دیگر واقعی نبوده بلکه هر کدام نماد یا نشانه یی هستند برای تفسیرهای مختلف. شاید ژان پیرداوید به این طریق می‌خواسته رندانه نگاه های نشانه شناسانه و تاویل مدار را به چالش کشد؛ نگاه هایی که در پس هر عنصر واقعی به دنبال ارجاعی غیرواقعی یا عنصری واقعی اما از جنسی دیگر می‌گردند. نویسنده با اجرای این صحنه ها می‌خواهد بگوید بیایید به احترام واقعیت بیرونی کلاه خود را از سر برداریم. همواره در هر افسانه یی به دنبال آنچه نمی‌بینیم نباشیم. به آنچه می‌بینیم خوب دقت کنیم و سعی کنیم آن را به واسطه خودش بازشناسیم. در پس هر گلی لزوماً معنایی دیگر نهفته نیست. شازده کوچولو هم بسیار ساده از همه چیز می‌گوید. او همه چیز را ساده می‌بیند. همه چیز را آن گونه که هست می‌بیند. یک گوسفند برای او صرفاً یک گوسفند است. تفسیرها و تاویل ها همواره چیزی جدید و بدیعی به واقعیت ها نمی‌افزایند و اگر بیفزایند نکته یی قابل درنگ نیستند. بگذاریم یک حقیقت واقعی، یک شیء لمس شونده، یک موجود جاندار به همان شکل اولیه اش دیده شود. به همان صورت باقی بماند. صورت دگرگون شده امر بیرونی همیشه پذیرفتنی نیست. راوی اول شخص هم درصدد یافتن ارجاعات غیرواقعی از شازده کوچولو نیست. او مومنانه در راستای جهان داستانی اگزوپری حرکت می‌کند. هر چه شازده کوچولو می‌گوید را باور می‌کند. ابتدا با او جدل کرده اما سرانجام تسلیم اش می‌شود و ویژگی مهم این رویکرد در این مساله نهفته است که شخصیت داستانی اگزوپری در این داستان به یک انسان واقعی تبدیل شده و انتظار دارد باقی عناصر سیاره اش هم همین مسیر را در ذهن مخاطب طی کنند.

شازده کوچولو به شهرزادی زنده و جان دار، به انسانی واجد کنش تبدیل می‌شود. او خود سفر را آگاهانه برمی‌گزیند تا سیاره اش را نجات دهد. او به خوبی از خطری که او را و شاید جهان خالق اش (اگزوپری) را تهدید می‌کند، آگاه است و برای همین است که هر آنچه پشت سر نهاده است را صادقانه برای راوی می‌گوید و راوی را وامی‌دارد تا جان گوسفندش را نجات دهد و آنگاه دوباره به سفر خود ادامه می‌دهد. حرکت ژان پیرداوید در این کتاب ادای دینی است به متنی که تمام انگاره هایش خیالی بوده‌اند- در ابتدا - اما حالا خیال اگزوپری چنان به واقعیت تبدیل شده است که شازده کوچولویش به جهان ذهنی نویسنده راه پیدا می‌کند. این سفر را نهایتی نیست. مقصدی اگر هست باور کردن قابلیت تبدیل شدن امر ذهنی به امر عینی است. شازده کوچولوی این کتاب حقیقت دارد، وجود دارد و شما راهی جز باور دوباره و همیشه اش ندارید....




...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از ساقي سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #4  
قدیمی 07-05-2012
افسون 13 آواتار ها
افسون 13 افسون 13 آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026

3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

باید به موقع می‌خوابیدم

برای چشم به خوبی زیبایی
برای گوش به خوبی لالایی
و برای دل به خوبی هدیه
تو از کجا می‌آیی ای پری؟
راه گم کرده ای بر این خاک
یا مسافری؟
و من باید به موقع می‌خوابیدم
تا خواب تو را می‌دیدم
پیامبر عشق تو
این همه که از تو می‌گویم
بیهوده نیست
هر کس که به چیزی یقین کند
می‌خواهد تمام عمر
و هر کجا
پیامبر این یقین باشد ...
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #5  
قدیمی 07-05-2012
افسون 13 آواتار ها
افسون 13 افسون 13 آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026

3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

تو بر می‌گردی

همه چیز
از نبودن تو حکایت می‌کند
به جز دلم
که همچون دانه ای در تاریکی خاک
در انتظار بهار می‌تپید
تو بر می‌ گردی
می‌دانم ...
از تولد و مرگ
ز رود آمدی
و دلم ، ناگهان پُر از تو شد
و این درد شیرینی بود
دردی چونان درد زادن
نه به سرعت
بلکه کم کم ، از دلم رفتی
و جهان
ذره ذره از تو خالی شد
و این درد تلخی بود
دردی چونان درد مُردن ...
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #6  
قدیمی 07-05-2012
افسون 13 آواتار ها
افسون 13 افسون 13 آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026

3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

زمان ِ غارتگر

هر ثانیه می‌ گذرد
چیزی از تو را با خود می‌ برد
زمان غارتگر غریبی است
همه جیز را بی اجازه می ‌برد
و تنها یک چیز را
همیشه فراموش می‌ کند

حس ِ «دوست داشتن ِ» تو را ...
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 07-05-2012
افسون 13 آواتار ها
افسون 13 افسون 13 آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026

3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مزاحم شما شدم

مزاحم شما شدم
نمی‌دانم!
تنها چراغ را روشن می‌ کنم
گلها را در گلدان می‌ گذارم
پنجره را باز می‌ کنم
و بعد می ‌روم ...



کلمات

کلمات
کلمات
کلمات ساده ، چه قدرتی در دل نهفته دارند
با کلمات ساده می ‌توان
بزرگترین عشق را
به دنیا آورد ...
پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #8  
قدیمی 07-07-2012
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شازده کوچولو

یاد این جمله از کتاب شاهزاده کوچولو افتادم ...
که از مست پرسید..
چرا همیشه مستی ?
جواب داد مست می کنم که فراموش کنم مستم...



......
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از ساقي سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #9  
قدیمی 07-08-2012
افسون 13 آواتار ها
افسون 13 افسون 13 آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026

3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

پروازی دیگر با خالق شازده کوچولو




«آنتوان ماری روژه دوسنت اگزوپری» در 29 ژوئن 1900 در لیون فرانسه متولد شد و در 1926 به استخدام هواپیمایی «لاته کوئر» درآمد و کار خود را به عنوان خلبان آغاز کرد . در 1925 نخستین داستان او با نام «خلبان» در یکی از مجلات فرانسه منتشر شد . از آن زمان به بعد ، حاصل زندگی ادبی او ، آثاری از قبیل پست جنوب ، پرواز شبانه ، زمین انسانها (باد و شن و ستارگان) ، خلبان جنگ ، نامه ای به یک گروگان و بالأخره شاهکار جاودانه اش «شازده کوچولو» است .
اگزوپری در سال 1931 با بیوۀ روزنامه نگار معروف آمریکای جنوبی ، «گومز کاریلو» ، ازدواج کرد . همسر او «کانسوئلو سونسین» نام داشت .

این وصلت ، اگر چه بر اساس عشق صورت گرفت ، اما این دو به دلیل اختلاف فرهنگی ، همیشه در حیطۀ زندگی مشترک خود ، دچار سوء‌تفاهم و کج فهمی‌هایی بودند که اساس رنج و دل شکستگیهای آنها قرار می‌گرفت و بسیاری از دوستان اگزوپری معتقدند که قصۀ جاودانۀ شازده کوچولو به خاطر اندوه و دل شکستگی اگزوپری در اثبات عشق خود به کانسوئلو نوشته شده است . به این گونه که گل سرخ ، تمثیلی از کانسوئلو و شازده کوچولو ، خودِ اگزوپری و یا در واقع عشق بی‌شائبه و معصومیت‌های کودکانۀ روح اگزوپری است . پیام آور افقها وستاره‌های دور، آنتوان دوسنت اگزوپری ، در سی و یکم ژوئیه 1944، آخرین پرواز خود را انجام رساند . پروازی بی انتها که فرودی نداشت و از آن پس دیگر کسی او را ندید . هواپیما پیدا نشد و تنها گمان این بود که هواپیمای اگزوپری توسط هواپیماهی شناسایی آلمانی در اطراف جزیرۀ کرس ، سر نگون شده است ...


فقط به خاطر چشم‌های تو

سیاهی چشمانت
شکارگاه من است
چونان ستارگان کوچک
و چهره ات
راه شیری را می‌ماند
فقط به خاطر چشم‌های تو
شکار می‌شوم ای شاهزادۀ کوچک
و آهسته آرام می‌گیرم
در تاریکی
تاریکی بی رد ...



فرمانروای امواج

انسان
امپراطوری پرندگان را فتح کرده است
و مرد انگلیسی که دلش می‌خواست
فرمانروای امواج باشد
آیا روزی از به آب انداختن کشتی‌هایش
خسته خواهد شد؟...



نور و تاریکی

در صبحی زیبا
دیدگانم را به سوی نور گشودم
و وحشت کردم
وقتی مردم تیره را پیش روی خود دیدم ...



دعا

خداوندگارا
من نمی‌خواهم تو را رنج دهم
تنها مرا ، همان گونه که هستم
پذیرا باش!



تو یک پری هستی

عزیزترین موجود دنیا
بدون تو
دیگر نمی‌توانم زندگی کنم
ای پری
ای جان کوچکِ وحشی ...



منبع : کتاب شاهزاده سرزمین عشق
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:17 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها