خانم «سره نا» که درسال ۱۲۵۶ خورشیدی به تهران آمده درباره ی میدان توپ خانه چنین نوشته است:
«در اطراف این میدان طاقهایی برای گذاشتن توپها ساخته شده که درهر طاقی یک عراده توپ گذاشته اند. بالای طاقیها کیسههای پارچه ای سفیدی با طرحهای آبی، برای جا دادن ِسایر اسباب و ادوات مورد لزوم توپچیها، آویزان است. پشت این طاقیها هم برای سربازان اتاقکهایی ساخته اند. در کنار توپها تعداد زیادی گلوله روی هم چیده شده، که در زمانی که من آنجا بودم به منظور حظّ بصر شاه و مردم پایتخت این گلولهها را به رنگهای مختلف رنگ کرده بودند. این فکر از تراوشات مغز رئیس قور خانه (= اسلحه خانه) بود که میخواست از آن آهنهای زنگ زده برای تزیین میدان استفاده کند. این گلولهها هم از زمان سلطنت محمد شاه به یادگار مانده که صدراعظمش- حاج میرزا آغاسی- کارخانهی توپریزی راه انداخته بود. چیدن توپها دور میدان از ابتکارات وزیر جنگ است که میخواهد با نمایش فرآوردههای قور خانهی ایران از نمایندگان کشورهای خارجی مقیم تهران زهرچشم بگیرد. وسط میدان توپخانه حوض بزرگی با لبهی سنگی قرار دارد که در واقع محل نظافت توپچیها و به عبارت دیگر «بهترین سربازان اعلیحضرت» است. من بارها آنها را دیده ام که دست ِجمعی دور حوض، وسط نهالهایی که تازه کاشته شده نشسته، لباسها را کنده اند و دو انگشتی از آنها شپش میگیرند و فراشها هم با خیال راحت کوزهی آب اربابهاشان را از همان آب پُر میکنند!
میدان توپخانه چند دروازه دارد که مهمترینشان دروازهی دولت است. شاه در مراجعت از اروپا به اطرافیانش گفته بود در کشورهای دیگر بنایی ندیده است که با این دروازه قابل مقایسه باشد! این دروازه بنایی است چند طبقه، با طاقها و ایوانهای طلایی و رنگ شده، مزین به کاشیهایی که ارزش کاشیهای سابق را ندارد. »
و اما میدان توپخانه در دورهی زندگی خود تا به امروز شاهد صحنههای بسیاری بوده است که به جز اعدام شیخ فضل الله نوری در دوره مشروطه و اعدام نایب حسین کاشی و پسرش ماشاءالله خان و اصغر در دوره پهلوی، میتوان به رسم وحشیانهی شترکُشی در زمان قاجار اشاره داشت.
برای اجرای این برنامه روز نهم ذی الحجه شتر سالم و بیعیبی را زینت و آرایش میکردند. دست و پایش را حنا میبستند. او را با طاقههای ترمه میپوشاندند و طاقههای زری و منگولهها و زنگولههای تکی و رشتهای از سر و برش میآویختند، آینههای کوچک و بزرگ بسیار بر پیشانی و پهلوهایش نصب میکردند و صبح روز دهم ذی الحجه - یعنی روز عید قربان به طرف میدان حرکتش میدادند.
نیابت این کار با شخصی بود که این سِمَت نسل به نسل به او رسیده و «شاه ِ شتر قربانی»اش میگفتند. او در این روز به هیأت شاه در میآمد، جبّهی ترمه میپوشید، تاجی از برنز که به جواهرات بَدَلی آراسته شده بود بر سر میگذاشت، چکمههای مهمیز داربه پا میکرد، جقهها و درجهها و نشانهای پُر زرق و برق فراوان به خود میآویخت و شمشیر و نیزه به دست میگرفت و بر شتر مینشست و با جار و جنجال و هیاهو به همراه دستهی موزیک و عده ای سواره و پیاده از خیابان علاءالدوله (= فردوسی امروز) به سوی میدان توپخانه میآمد و به اجرای یک نمایش بیپایه و بیمزه در مورد نظم و آرامش کشور میپرداخت.
پس از این نمایش ناگهان یکی از ملتزمین پیش میدوید و نیزه ای را که در دست داشت به گلوی شتر فرو میبرد. بعد از آن اطرافیان بیدرنگ به وسط میریختند، و در حالیکه از سر وکول هم بالا میرفتند، شاه دروغین را از بالا به زیر میآوردند، تزیینات شتر را میربودند و با خنجر و دشنه و چاقو که از پیش آماده داشتند، به حیوان که هنوز زنده بود حمله ورمیشدند و در برابر چشمان وحشت زدهی جاندار بیگناه هریک تکه ای از بدن او را به نام تبرک و غنیمت در دستمال و جیب و کیسهی خود میگذاشتند و میگریختند. بر اثر همین برنامهها بود که هنگامی که خارجیان به ایران میآمدند، با دیدن این صحنهها - بی توجه به سابقهی فرهنگ درخشان ایرانی- به ما رأی توحش میدادند. رسم بیرحمانه ی شتر قربانی که حاصل ذهن بیمار قاجاریان بود، پس از روی کار آمدن رضاشاه بکلی از میان رفت.
...