بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > فرهنگ

فرهنگ تمام مباحث مربوط به فرهنگ در این بخش

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 09-20-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
جدید خوف واقعي از گناه جلوگيري مي كند

خوف واقعي از گناه جلوگيري مي كند

ابوحمزه ثمالي از حضرت زين العابدين عليه السلام نقل كرد كه آن جناب فرمود:مردي با زن خود به شكتي نشست كشتي در اثر امواج درهم شكسته شد از مسافرين غير از همان زن كسي نجات نيافت خود را به تخته پاره اي چسبانده در ميان جزيره اي افتاد.
در آن جزيره مرد راهزني بود كه از هيچ معصيتي خودداري نداشت اتفاقا با او مصادف گرديد چشم راهزن بزني تنها و بي مانع افتاد هيچ احتمال نمي داد به اين وضع در جزيره زني را ببيند با تعجب پرسيد تو از آدمياني يا از جنيان جواب داد از بني آدمم. راهزن بخيال خود وقت را غنيمت شمرده بدون اينكه كلمه اي از او پرسش كند آماده عمل نامشروع گرديد در اين هنگام چشمش به آن زن افتاد ديد چنان لرزه اندامش را فراگرفته كه مانند شاخه درخت تكان مي خورد. پرسيد از چه مي ترسي ! با سر اشاره به طرف آسمان نموده گفت از خدا مي ترسم. سئوال كرد آيا تاكنون چنين پيش آمدي برايت رخ داده كه به نامشروع با مردي جمع شوي. گفت به عزت پروردگارم سوگند هنوز چنين كاري نكرده ام.
ارتعاش مفاصل زن و رنگ پريده اش اثري شايسته در آن راهزن نمود گفت با اينكه تو تاكنون چنين كاري را نكرده اي اين بار هم به اجبار من با نارضايتي تن در مي دهي اينطور مي ترسي به خدا سوگند من از تو سزاوارترم به اين گونه ترسيدن از جا حركت كرده منصرف شد به خانه و خانواده خود برگشت و از گناهان گذشته توبه نمود.
در راه مصادف با راهبي شده مقداري با هم راه پيمودند حرارت آفتاب بر آنها تابيد راهب گفت جوان ! خوبست دعا كني خداوند ما را بوسيله ابري سايه اندازد كه از حرارت خورشيد اسوده شويم. جوان با شرمندگي اظهار داشت مرا در نزد خداي كار نيكي نيست كه جراءت تقاضا داشته باشم راهب گفت پس من دعا مي كنم تو آمين بگو جوان قبول كرد.
راهب دست نياز دراز كرده از خداوند خواست سايه اي از ابر بر آنها بياندازد راهزن آمين مي گفت چيزي سايه ابر براه خود ادامه دادند بيش از ساعتي راه نپيمودند كه تا بر سر يك دو راهي رسيدند جوان از يك طرف راهب از جاده ديگر از هم جدا شدند يك مرتبه راهب توجه كرده ديد ابر بهمراه جوان مي رود به او گفت اكنون معلوم شد تو از من بهتري دعاي تو مستجاب شد نه از من، بايد داستان خود را بريم شرح دهي جوان داستان زن را برايش ‍ تفصيلا بيان كرد.
(فقال غفر لك ما مضي حيث دخلك الخوف. فانظر كيف تكون فيما تستقبل.)
خداوند بواسطه همان ترسيكه ترا فرا گرفت گناهان گذشته ات را آمرزيد اينك متوجه باش در آينده خود را از خطا نگهداري.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها