گوهر معرفت
شرح عرفانیِ غزلیات حافظ
سوز و گداز عاشقانه
«دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند»
بدان که به واسطه ترک ادبی یا صدور ذنبی، میان عارف شیرازی و محبوب او ـ جلّ شأنه ـ حجاب گونهای واقع شده است. لاجرم آن طبیب حاذق علّت شناس، تجویز دوای خود، خود نموده خطاب با دل خاطی خود کرده، میگوید که ای دل! سوز و گداز تو کارها بکند و نیاز و تضرع نیم شبی، دفع صد بلا و مصیبت بکند. زیرا که آن محبوب مستغنی از همه چیز، سوز و گداز و تضرع و نیاز از محزونان میخواهد. چنانچه عارف روم از لسان آن محبوب والا شأن میگوید:
;ما برون را ننگریم و قال را
;ما درون را بنگریم و حال را
;ناظر قلبیم گر خاشع بود
;گر چه گفت لفظ ناخاضع بود
;چند از این الفاظ و اضمار و مجاز
;سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
تجلی جمال
;«عتاب یار پری چهر عاشقانه بکش
;که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند»
;خوبان چو در تلافی بیداد رو کنند
;عهد گسسته را به نگاهی رفو کنند
جام جهان نما
;«ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
;کسی که خدمت جام جهان نما بکند»
مُلک، عالم شهادت و ملکوت، عالم امر را گویند و عالم قلب و عالم معنی و عالم باطن نیز خوانند. دل خود را میگوید که ای دل! از مُلک شهادت تا عالم ملکوت از پیش نظر آن کس که حجاب بردارند و محرم اسرار مشاهده سازند که او خدمت و ملازمت مرشد عالم اسرار غیب و شهادت به جان بکند.
طبیب عشق
;«طبیبعشق مسیحا و مست و مشفقلیک
;چو درد در تونبیند کهرا دوا بکند»
طبیب عشق عبارت از انسان کامل و مرشد مکمل است. تعبیر نمود از او در بیت بالا به جام جهان نما. باز از راه نصیحت، خطاب با دل خاطی خود نموده، میگوید که مرشد عشق مسیحا دم است در احیای دلهای مرده و به سبب تخلق به اخلاق اللّه، مشفق است به حال مریدان، لیکن وقتی که درد طلب در تو نبیند ای دل! که را دوا بکند.
«ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند»
بیت از راه تأسف و حسرت میگوید که از بخت خفته خویش که امداد درد طلب نمیکند، ملولم. امیدوار فضل کردگارم که بیداری و صاحبدلی ـ که عبارت از طبیب عشق است ـ به وقت فاتحه خوانی صبح و اوراد وظایف سحری، در حق من یک دعای خیر بکند تا بخت من بیدار شود، و امداد دردی که موجب مهر و معالجه عشق گردد نماید.
نفس اماره
;«تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
;که رحم گر نکند مدعی خدا بکند»
مراد از مدعی، نفس اماره بدکاره است. چون در بیت بالا گفت که در بیدار کردن بخت خفته امیدوار فضل کردگار هستم، لاجرم در این بیت خود را میگوید که تو با خدای خود انداز کار بسته بخت خفته خود را، و دلْ خوش دار که رحم گر نکند نفس اماره بدکاره، خدا بکند. و او را به فضل خویش به مقصود رساند.
نفحاتِ رحمانی
«بسوخت حافظ و بویی ز زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند»
زلف در اصطلاح، تجلیات صفات الهی را گویند که همه معطر و خوشبویند. چنانچه صاحب گلشن راز میفرماید:
;گل آدم در آن دم شد مخمر
;که دادش بوی آن زلف معطر
و صبا در اصطلاح، نَفَحات رحمانیه را گویند که داعی و باعث بود بر خیر. این بیت مربوط است با بیت سابق. یعنی بسوخت حافظ در آتش فراق و بویی از عطریات تجلیات صفات یار به واسطه صدور ذنبی و ترک ادبی نبرد و استشمام نکرد، مگر دلالت به این دولت حافظ را همان نفحات رحمانیه بکند. زیرا که به مقتضای «لا یَری اللّهِ الاّ باللّه» به غیر امداد یار و الا اقتدار، به دولت استشمام عطریات صفات او نمیتوان رسید.