بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > فرهنگ

فرهنگ تمام مباحث مربوط به فرهنگ در این بخش

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 10-18-2009
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض دخترک زیباورویا

او با اندکی اندکی دلهره به مدرسه دخترانه وارد شد وبه مدیر مدرسه گفت خانم میخواهم شاگرد مدرسه شما بشوم.مدیر با متانت گفت مقررات مدرسه اجازه نمی دهد که تورا به شاگردی بپذیریم.او غمگین شد وخواست از مدرسه بیرون برود که دختر کی زیبا جلوش را گرفت وپرسید چرا می خواهی به مدرسه ما بیایی او گفت می خواهم نوشتن را یاد بگیرم دخترک گفت تو نوشتن می خواهی چکار او گفت می خواهم اسمم را روی دریاهاورودخانه ها بنویسم دخترک خندید واز سر خوشحالی گفت خوب تو شاگرد من باش من هم معلم تو می شوم .او اموخت چگونه اسم خود را بنویسد ولی از ان پس اموزگار خود را فراموش کرد اما دخترک زیبا نخستین شاگرد خود را هرگز از یاد نبرد
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 10-18-2009
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دخترک زیبا در اتاق خود نشسته بود که گنجشک کوچکی نزد او امد .گنجشک گریه می کرد ومی گفت مادر مادر دخترک زیبا با اندوه سبب گریه اش را پرسید .گنجشک گفت که گربه ای می خواسته اورا بخورد .دخترک زیبا خشمگین شد وسوگند خورد که از ان پس گربه ها را دوست نداشته باشد .ولی وقتی که گربه گرسنه ای را غذا می داد سوگندش را فراموش کرده بود
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 10-18-2009
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دخترک زیبا خودش همچون ماه بود وماه راخیلی دوست داشت.شبی که ماه می امد دخترک زیبا زیبا دیگر سر وقت نمی خوابید یک شب مادرش اورا تهدید کردوگفت اگر همین حالا نخوابی از ماه میخواهم که از اینجا برود .ماه در گوشی به دخترک گفت حرف مادرت را باور نکن من نه میروم نه پنهان می شوم دخترک زیبا غمگین شد زیرا مادرش حرف ماه را نشنید وهمچنان به تهدید خود ادامه داد
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها