● ئازیزه
آه ای عزیز! سر من به درد استو هم قلب من خانه خراب، به دردها.
بر جانم آتشی استو اخگرهایش به نهانخانه.
نی باد را توان خاموشیش، نی نمنم باراننی حتی به بیل و كلنگ، كه خاكها بر سرش ریزی به خروار.
من به گاه نیایش سحر، برمیخاستم از جای، مینگریستم از بلندای بام. بر آن كوشك و سرای، آن دودری، آن شاهانهنشین وآن ایوانها.
میآمد و بر من میشد آن محبوب بالابلند. آن كتانیپوش، آن زیباروی.
چه نازها میكرد وچه عشوههای نامكشوف.
بانگ برمیآوردم و چه سرزبانی:
- آه ای عزیز! گیسوان تو از چه خرمن خرماست؟
- ای یتیم پسر! گر نمیدانی از حناییست كه بر سر میزنم.
- چشمانت چنین سیاه؟
- از سرمهای كه بر چشم میكشم.
- آن بینی كه بهسان فندق؟
- از حلقههای زیوریست كه میكنم.
- لبانت چنین غنچ و لطیف؟
- از استكان به لب زدن، از نوشیدن.
- آه ای عزیز! گونههایت چنین ناز و پرلطافت؟
- گر نمیدانی از آن بوسههای شب و نیمهشبان.
- و گردنت چه بلند، گویی صخره؟
- از سرك كشیدنهاست. از نگریستنهای در خفا. نمیدانی؟
- لیموهایت آه! چنین مدور
- نرمیشان راستی را به دست افشردنهاست.
- قامتت حیرتا كه باریك؟
- بر كمر شال میبندم. نمیدانی؟
- انگشتانت، ظریف و مفتولی؟
- انگشتر میكنم به انگشتانم. نمیدانی؟
- بیا ای عزیز! بالایت بلند چونان درخت عود. راز از چیست؟
- حیاط ما در فرود بود و كسی بر من آشكار نه. راز از قدكشیدنهاست. در اشتیاق دیگران، دیده به حسرت دیدار محبوب.
- آه ای عزیز! پس پاشنههایت چنین گرد؟
- ای یتیم پسر! پدر، جفتی پاپوش مرا آورده بود سوغات همدان.
به گاه پوشیدن، چه جوانكها كه صرع. چه بسیار كه سوداسر و آسیمه. و چه بسیارتر، كه به ناخوشخانه میبردنشان.
- آه ای عزیز!
گر دروغ میپندارید آنچه را گفتم، اجازتی تا به وصفش درآیم:
آن محبوب، آن عزیز، آن زیباروی كتانیپوش، قوزك پایش چونان گویهای زر.
پاشنههایش چون زردآلوهای "هل ون" كه عجمها از دهخوارگان میآوردندشان.
ساقهایش به سان پنبه، پنبههایی كه حلاجان به چوب میكوبند و میپیچندش به سان ساق.
آن عزیز، آه! بلندایش نزد من چونان درخت عود، هم آن كه به دربازهی سلاطین و میران میرویید.
بر سینهگاه تهران كهن.
انگشتانش نزد من، همچو نی قلمهای دیار دور، فرنگ.
همان كه خوشنویسان و كاتبان و میرزایان، بر كاغذهای سپید مرجانی میدوانندشان.
آن عزیز، سینهاش چون سینی مذنب. پستانهایش چون سیبهای مراغه. همان كه تاجرزادگان به كنج دكان میچینند.
همانها كه مومنان، پس از داوری حق از شر، دمی بر آن میآسایند. سینههای حوران بهشت.
آن عزیز، لبانش نزد من چونان سرخ قیطانی نازك. دندانهایش گفتی برنج صدری كه خروارها میآوردندش از رشت گیلان.
گونههایش چونان گل شصتپر.
دیدگانش، دیدههای باز. ابروانش پهنپرعقابی سیاه كه در میان زمین و آسمان از تن فرومیكند.
طرههایش نزد من مانند است به انبوه ویژهی سپاهیان.
به نظامیان آناتول كه به گاه نبرد، در گوشهی میدان، صف میبندند در صف.
آه عزیز! عزیز!
خوشا شباب كه به پهلویت آن عزیز. و از زودهنگام شبانگاه تا خروسخوان سپیده، تا شنیدن صدای بالكوبش خروس سحر، به عشقی لایزال، دو سر به بالشی ولب بر خالهای كوچك یار به علاقه.
آنگونه كه كس رااز آن راز شرمآلود، آگاهیش نه.
آه ای عزیز! بیا و امشب از من رو برنتاب دیگر!
آه ای عزیز! سر من به درداستو هم قلب من خانهخراب، پر زخم و زخمها.
زخمهایی كه بر پیكر منش بینی، برخی دیرندهاند و برخی تازهپای.
از خطهی زخم كمترینم، آه! چاهی كبوتری را توان پرواز هست با بالهای آویزان.
پیكر من، پر زخم:
برخی از نازهای سحرگاهیبرخی از نازتوری سربند
برخی از پنجههای حناپوشبرخی از آویزههای آن سیهدستار ..
من به گاه نیایش سحر، برمیخاستم از خواب.
رو به سوی سواد كوهستانهای رفیع. به خنكای آن هوای برفآلود.
آه ای عزیز! دستهای را پرواز میدادم از مرغان آبی. میراندمشان از درههای "دربند" به فراسوی "مرگه" و "بیتوین"، به تاكستانهای "خوشناو".
آنجا نیز اما قرارشان نه، كه دیاریست گرم و پرخورشید.
و بالندهها باز در پرواز به سوی كوهستانهای برفگیر عظیم.
آه ای عزیز! شب را بیتوتهای در مرغزاران پرسینهی سبز.
و فردا زیارتی بر شیخ "بالكان" و فاتحهای بر مزار "دایه شیخ". وانگاه به جانب بحر نمكین و آرامشی در آغوش آبی آبهایش.
اینك برایت خواهم خواند كه غواص آبهایم كدامند و كدام نه:
اردكان كاكلی، كلنگ، بورچین، سرسبز، مرغابیدستهای غاز سپید.
و پیشرو مرغان، فاختهای بلندنغمه، با بالهای آویزان، به نرمی میخرامد و چینه برچین.
بیا ای عزیز! جلوهی جنگلهایم را بشناس و بشمار:
نهالند، سپیدار، انجیر و انارنی خدا را، تعدادی بیدان مجنون.
و زینت آن كوهستانها:
آلاله، سوسن، گل سرخ، سنبلزرد گلان صحرایی، سر به قسمتعدادی سنگزی بنفشههای ریز.
بیا ای عزیز! هم اینان كه برشمردم سرزبانی، نه به شرع ملایان، نه به قانون دولتها و نه به عرف عشایر، به یگانه چشمی از آن بلند بالای باریك میان نمیشوند.
باور نداریدم اگر، اجازتی تا به وصفش درآیم:
آن خنده به چهر، آن بالابلند زیباروی، پاشنههایش چون زردآلوی "هل ون". قوزكانش: دو گوی زر.
بر و بالاش: درخت عود. انگشتانش: قلم. سینهاش: سینی زر. پستانهایش: فنجان. لبانش:
قیطانی سرخ. دندانهایش: برنج صدری. ابروانش:
پهنپرهای عقابی سیاه. چشمانش: حبههای انگور سیاه سلاطین. طرههایش:
صف در صف، پر چم، دسته بر دسته، چین بر چین.
بیا ای عزیز! خوشا شباب! خوشا ضیافت عشق! كه عزیزت در كنار.
از سواد شبانگاه تا بالكوبش خروس سحر، تا نوای بامدادی.
و نیندیشی كه سلطانی به تخت. و حكومتی به شهر. و ارباب و كدخدایی به آبادی.
بیا ای روبرتافته از من امشب، عزیز!
آه عزیز! سر من به درد استو هم قلب من خانهخراب، به درد است و ملالها.
و من در كوهستانها به دیده میدیدم: آلاله و سوسن، گل سرخ و سنبل.
در مرغزاران: "كنیر"
بر لب جوی: بنفشههای ریزو بر صخرههای كوه: لالههای سرنگون.
پیشانی پرنور عزیز من، چونان ماهی از شبهای چارده و بیشتر. و خالان ریزش به طواف چون ستارگان.
اینك بلندای عزیز من، چونان بید مجنون آویزان.
همان بید كه شاخههایش سر در زیر. دو شاخسار بلندش آویخته، یكی به گرمسیر گرم و دیگر به كوهستانهای عظیم خوشهوا.
بر سایه سار گرمسیرم مینشستند: رعایا! برزیگران و آبیاران. و بر شاخسار كوهستانم:
ارباب و كدخدا، بزرگ و سرباز و جوانمرد.
عزیز من بانگ برمیدارد:
- خانهخراب ای پسر! گوسپندكی لاغر و كور بیاب. پس به شبان پدر خانهخراب من بسپار.
بدین بهانه شاید به دیدار من آیی روزی سه بار. و یك بار از سه، بر سنگ شیردوشی، در برم بنشینی به یاوری. و من با آویزههای مچبندت جدا كنم گوسفندان را از كودكانش با تو، و جدا كنی با من.
پس به گاه صلات ظهر اجازه میدهم تو را، تا بیست بوسه و دو، برشماری از این گردن افراشته و این گونههای نازك من قلندر خانهخراب.
من از ملای دوازده علم دانستهام كه بوسهی دختركان، جوانان چارده ساله را گناهی نیست و چه ای بسا كه خیر. لیك امشب خشم آلودهای بر من. همیشه روی میتابی از من، تو ای عزیز!
در طلبم تو را، آه ای عزیز!
واژهنامهی اسامی:
-1.
هل ون: از روستاهای اطراف سردشت كه زردآلوهای مرغوبی دارد.
-2. عجم: مراد از تركهای آذربایجان در گویش عوام
-3. آناتول: عثمانی
-4. دربند: درهای بین چومان و حاجیعمران
-5. مرگه: دره و نیز روستایی در حومهی دوكان كردستان عراق، در دامنهی غربی كوهستان آسوس
-6. بیتوین: دشتی وسیع در كردستان عراق كه "چوارقورنه" در مركز آن واقع است.
-7. خوشناو: منطقهای میان "رانیه" و "شقلاوه"ی كردستان عراق كه عشیرهای به همین نام در آنجا میزیند.
-8. بالكان (به فتح لام): منطقهای نزدیك "دیانه" كردستان عراق و نیز نام روستا و عشیرهای در همانجا
-9. دایه شیخ: از زنان مقدس كردستان بوده است. آرامگاهی در روستای "شیلم جاران" در نزدیكی پیرانشهر، منسوب به اوست.
-10. بحر نمكین: احتمالا دریاچهی اورمیه