بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض روزی روزگاری احمد شاملو


به مناسبت سالروز درگذشت شاعر عشق و حماسه و آزادی


«آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
/كوچك
/ هیچ کجا دیواری فرو ریخته بر جای نمی‌ماند
/ سالیان بسیار نمی‌بایست
/ دریافتن را/ كه هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی است
/ كه حضور انسان / آبادانی است»



احمد شاملو در تاریخ فرهنگ و ادبیات معاصر ایران پدیده ای استثنایی، تاثیرگذار و ماندگار است. برای رمزگشایی راز این ماندگاری مطالعه زندگی و شعرهایش و دوره ای كه در آن زیسته است از اهمیت ویژه ای برخوردار است. شعر شورانگیز شاملو چكیده تاریخ نانوشته معاصر این سرزمین است. او زندگی پرفراز و نشیب و پرتلاطمی‌ را پیموده است. كوچ پیاپی پدرش ـ كه نظامی‌ بود ـ به همراه خانواده اش از این شهر به آن شهر برای كودكی شاملو زندگی آرامی ‌نبود و شادی و نشاطی كودكانه در برنداشت. زندگی اش از همان آغاز سراسر رنج و تنهایی بود.

«در شب سنگین برفی بی امان
/ بدین رباط فرود آمدم
هم از نخست پیرانه خسته»

پس از دوران كودكی كه تماما به دربه دری گذشت، بعدها در رویارویی با جامعه نیز آسایشی ندید و از فقر، بی عدالتی، سفاهت و نامردمی‌ها آسیب‌های فراوان دید. او در نوجوانی با گرایشی وطن پرستانه و نفرت از اشغالگران متفقین، به آلمانی‌های نازی كه شعار برتری نژاد آریایی سر می‌دادند، روی می‌آورد. به خاطر همین علاقه، سال سوم دبیرستان ایرانشهر تهران را رها می‌كند و به شوق یادگیری زبان آلمانی، در كلاس اول دبیرستان صنعتی كه استادان آلمانی داشت ثبت نام می‌كند. در سال 1323 به خاطر اعتقادات وطن پرستی افراطی و طرفداری از آلمان، متفقان او را دستگیر و به زندان شوروی‌ها در رشت منتقل می‌كنند. این ماجرا را از خودش بشنویم:

«...موقعی كه رضاخان را بردند من بچه ای بودم زیر 16 سال. بدون هیچ درك و شعوری. فقط یك چیز توی ذهن من فرو رفته بود كه روس و انگلیس مانع پرواز كردن این ملت بدبخت هستند و وقتی كه آلمان با روس و انگلیس در حال جنگ است و ما تبلیغات اینها را می‌شنویم، یك بچه 16 - 15 ساله كه هیچ نوع سابقه تفكر سیاسی ـ اجتماعی ندارد می‌گوید من طرفدار آلمانم چون دارد دشمن مرا می‌كوبد. من با این ذهنیت و با این سادگی وارد یك جریان ضد متفقین شدم كه كارم به زندان كشید و توی زندان بسیار چیزها یاد گرفتم و بسیار آدم‌ها دیدم. و من دیدم این آدم‌ها كه نام و آوازه شان مثل طبل تو كله می‌پیچید چقدر حقیرند. سر یك تكه نان كه این از توی بشقاب آن برمی‌داشت دعواشان می‌شد، خب، خود این برخورد برای من یك دانشگاه بود، كه این آدم‌های سیاسی و ژنرال‌ها و سرلشكر‌ها و آدم‌هایی در پایه وزارت، چه آدم‌های واقعا بی معنی و خالی و پوچی هستند. این خودش درس كوچكی نبود...

« در سال 1324، دموكرات‌ها در ارومیه، در موقعیتی سرگرد حیدر شاملو را به اتفاق پسرش احمد می‌گیرند و مقابل جوخه اعدام قرار می‌دهند. پیش از فرمان آتش، فرمانده لحظه ای دچار تردید می‌شود و مصلحت می‌بیند با بالادستی‌ها مشورت كند. دو ساعت پدر و پسر در مقابل جوخه آماده، منتظر می‌مانند. احمد شاملو با نقل این خاطره تاكید می‌كند: »تكلیف من در این دو ساعت با مرگ و زندگی روشن شد. پس از آن هیچ گاه از مرگ نهراسیدم، مرگ تن برایم بی اعتبار شده بود...« در زندگی شاملو سه نفر بیشترین تاثیر را روی او داشته اند: نیمایوشیج و فریدون رهنما در تغییر مسیر زندگی شعری اش و مرتضی كیوان در تغییر دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی‌اش. سال 1325 به طور اتفاقی با نام نیما آشنا می‌شود و با خواندن بخشی از شعر «ناقوس» اولین ضربه بیداركننده بر ذهن او جرقه می‌زند. اما این بیداری برای او كافی نبود. جست وجو را آغاز می‌كند و به یاری زبان فرانسه در ماهنامه فرانسوی «شعر» در نخستین نظر به شعری از «لوركا» برمی‌خورد و شگفتی اش را برمی‌انگیزد. دومین ضربه را فریدون رهنما بر او وارد می‌كند و به یاری او ـ كه با كوله باری از آشنایی عمیق با شعر و فرهنگ غرب و شرق از پاریس برگشته بود ـ به كتاب و شعر و موسیقی دست پیدا می‌كند. در سال 1326 در سن 22 سالگی با آموزگار جوانی به نام اشرف الملوك اسلامیه ازدواج می‌كند و از او صاحب چهار فرزند به نام‌های: سیاوش، سیروس، سامان و ساقی می‌شود. در همان سال اولین مجموعه شعرش به نام »آهنگ‌های فراموش شده« منتشر می‌شود. اما شاملو این مجموعه را در شمار آثار خود نمی‌داند و در دیباچه كتاب می‌نویسد:

«... قطعاتی كه در این كتاب جمع آوری شده است، نوشته‌هایی است كه در حقیقت می‌بایستی سوزانده شده باشد... ای خواننده تو با خواندن این كتاب چیز تازه ای نمی‌خوانی و لذت نایافته ای نمی‌بری، و من از اینكه وقت تو را بدین گونه ضایع می‌كنم چه بگویم كه چقدر متاسفم...« شاملو در همین كتاب كه آن را به حساب كارهایش نمی‌آورد، دشمن پلیدی‌ها و عاشق نیكی‌هاست و شوربختی‌های انسان‌های پیرامونش را می‌بیند. درد و غمی ‌كه در این آهنگ‌ها هست، از همان هنگام، تولد شاعری بزرگ و مردمی ‌را نوید می‌دهد. در سال 1330 شعر بلند 23 و سپس مجموعه شعر «قطعنامه» را منتشر می‌كند. شعر 23 منظومه ای بلند است كه به مناسبت به خاك و خون افتادن مردم در 23 تیر 1330 سروده شده است.

«قلبت را چون گوشی آماده كن
/ تا من سرودم را بخوانم:
/ سرود جگرهای نارنج را كه چلیده شد
/ در هوای مرطوب زندان...»
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 01-11-2010 در ساعت 07:58 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض روزی روزگاری احمد شاملو


مجموعه «قطعنامه» همانگونه كه از اسمش پیداست بیانیه انتقاد از خود است. انتقاد از دوران نوجوانی كه در دفاع از هیتلر به زندان متفقین افتاده بود و هم انتقاد از سرودن اشعاری سست و احساساتی به نام «آهنگ‌های فراموش شده». احمد شاملو در اواخر سال 1332 به خاطر انتشار مجله «آتشبار» به مدیریت ابوالقاسم انجوی شیرازی، كه مجله ای ضدسلطنتی بود به استناد ماده پنج حكومت نظامی ‌بازداشت می‌شود و مدت 13 یا 14 ماه بدون اعلام اتهام در زندان موقت شهربانی و زندان قصر می‌ماند.

شاملو در زندان موقت وارطان سالاخانیان را می‌بیند كه بر اثر شكنجه آثار كندن پوست روی صورتش بود. وارطان مبارزی ارمنی بود كه در بازجویی‌ها از احدی اسم نبرد و زیر شكنجه كشته شد. شاملو تحت تاثیر این مقاومت شعر معروف و حماسی «مرگ نازلی» را می‌سراید. این شعر ابتدا «مرگ وارطان» نام داشته كه برای گریز از سانسور، به «مرگ نازلی» تبدیل می‌شود.

این شعر دیالكتیك مرگ و زندگی است. شاعر جدال درونی این مبارز را در انتخابات مرگ و زندگی در دیالوگی زیبا و حماسی به تصویر می‌كشد:

«نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شكفت.
/ در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.
/ دست از گمان بردار!
/ با مرگ نحس پنجه میفكن!
/ بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...»


در سال 1332 مجموعه «آهن‌ها و احساس» به دست پلیس در چاپخانه سوزانده می‌شود. شاملو با چاپ كتاب‌های: «23»، «قطعنامه» و «آهن‌ها و احساس»، با تعهدی جوشان وارد مبارزه ای بی‌امان می‌شود. شعرهای این دوره، در ستایش انسان به خصوص انسان نخبه و ستیز و عصیان بر ضد ابتذال و كهنه گرایی است. در سال 1336 پس از 10 سال زندگی مشترك با اشرف اسلامیه، از او جدا می‌شود. پس از آن جدایی، ماه‌ها در اندوه ویران شدن خانواده و جدایی از زن و فرزندان و مایوس از تمام پیرامونیان و در بدترین ماه‌های زندگی خود، با طوسی حائری كه دكترای زبان و ادبیات فرانسه است آشنا می‌شود و با او ازدواج می‌كند.

همسر دوم، اعتمادی دوباره را به او بازمی‌گرداند و شاعر با صمیمیتی كه با خود و دیگران دارد، دستی را كه با محبت به سویش دراز می‌شود به گرمی‌می‌فشارد و چون تشنه عشق و محبت است تمام احساسش را نثار عشق تازه می‌كند. شعر «ماهی» و «باغ آیینه» كه از بهترین شعرهای عاشقانه اوست، در این حال و هوای تازه سروده شده است. در همین سال مجموعه شعر «هوای تازه» را منتشر می‌كند.

این كتاب دومین مجموعه منتشر شده شعرهای احمد شاملو پس از «قطعنامه» است. انتشار «هوای تازه» یكی از اتفاقات مهم ادبی آن سال‌ها و مهم ترین و راهگشاترین كتاب شعر نو در دهه 30 و بعد از آن بود. انتشار این كتاب نام احمد شاملو را به عنوان بانی شعر سپید تثبیت كرد. انتشار «هوای تازه» نقطه عطفی در زندگی شاعر است. این كتاب حاصل تجربه‌های شاملو از شعر نو نیمایی است. در این دوره شاملو آتشی ترین مدافع شعر نیمایی است و تا سال 1339 كه سال انتشار مجموعه «باغ آیینه» است، اشعارش بیشتر در قالب نیمایی است ولی از سال 1340 به بعد بیشتر در قالب سپید شعر می‌گوید و كمتر توجهی به شعر نیمایی دارد تا حدی كه كم كم آن را كنار می‌گذارد. زمینه اصلی شعرهای شاملو در «هوای تازه» عواطف ناشی از تاثرات اجتماعی است. محور اصلی تمام این عواطف، اجتماع و مردم است. كمتر شعری در این دوره از او وجود دارد كه اثری از دردهای مردم در آن نباشد. شاعر در بطن اجتماع است و نسبت به دردها و بی عدالتی‌های مسلط بر جامعه بی‌تفاوت نیست. از زبان خودش بشنویم: »...


از دیرباز سراسر زندگی من در نگرانی و دلهره خلاصه می‌شود. مشاهده تنگدستی و بی عدالتی، در همه عمر بختك رویاهایی بوده اند كه در بیداری بر من گذشته است. جز این هیچ ندارم كه بگویم. عدالت دغدغه همیشگی من بوده است...« شاملو در سال 1337 با تجربه‌های فراوانی كه در نتیجه سال‌ها كار مداوم در مطبوعات اندوخته، به صورت مستقل دست به انتشار مجله ای هفتگی به نام »آشنا« می‌زند. صاحب امتیاز این مجله همسرش دكتر طوسی حائری است. شاملو در این مجله از گفتن حقیقتی كه به آن باور دارد به خاطر مصلحت گرایی و عافیت اندیشی، بازنمی‌ایستد. تندترین حمله‌ها را به سنت‌گرایان می‌كند و سخت‌ترین انتقادها را نسبت به كار خود در مجله اش بازتاب می‌دهد. «آشنا» پایگاهی است دموكراتیك برای انواع سلیقه‌هایی كه به نوآوری متعهدند و با تكرار و ابتذال مخالف. این مجله پس از 17 شماره به علت بیماری سردبیر تعطیل می‌شود.

در سال 1340 سردبیری «كتاب هفته» را می‌پذیرد (24 شماره اول). بسیاری از مقالات و قصه‌هایی كه در «كتاب هفته» چاپ شده بازنویسی شاملو است. پركارترین دوره فعالیت روزنامه نگاری شاملو، «كتاب هفته» است. در همین سال شاملو از همسر دومش جدا می‌شود. طوسی روشنفكری از خانواده ای مرفه بود و غافل از غم نان. اما عشق شاملو تنها عشق فردی نبود. غم انسان‌های دیگر را در دل داشت و از آغاز نوجوانی به مردم عشق می‌ورزید و دردهایشان را با ظرافتی شاعرانه احساس می‌كرد و می‌سرود.

سركوب مبارزان و روشنفكران و شكست‌های پی در پی و وقایع تلخ اجتماعی و فقر و تنگدستی، وضعیتی به شدت نومیدانه برای بسیاری از هنرمندان و نویسندگان پیش می‌آورد و حتی شاملو نیز كه شاعر صبح و امید است از این آسیب بی نصیب نمی‌ماند. این سرگشتگی وجود او را به بیگانگی می‌كشاند. بیگانگی از زندگی، از خود و از همه چیز. شاملو در اوج سرگشتگی و یاس و بی پناهی و به هنگامی‌كه دیگر هیچ امیدی به رهایی نداشت، آیدا در زندگی‌اش ظهور می‌كند و به زندگی یخ زده اش جانی تازه می‌بخشد:

«جستن اش را پا نفرسودم:
/ به هنگامه‌ی كه رشته دار من از هم گسست
/ چنان چون فرمان بخششی فرود آمد.
/ هم در آن هنگام
/ كه زمین را دیگر
/ بر رهایی من امیدی نبود».






...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض روزی روزگاری احمد شاملو


آیدا، زنی كه تمام جوانی و هستی اش را به شاعر بخشید، به او دل بست و به فردا امیدوارش كرد. شاملو درباره آیدا می‌گوید: «... آیدا برای من یك انسان نمونه است. وجود او برای من دستاویز بسیاری شعر بود كه به نام او یا به انگیزه او نوشتم. هیچ كدام از این شعرها عاشقانه صرف نیست. بیشترشان اتفاقا بیش از آنكه شعر عاشقانه باشند، شعر اجتماعی هستند... آیدا روح مرا از یك یاس و نومیدی وحشت بار نجات داده، با وجود خودش، با مواظبت‌های خودش. من روحی از دست رفته بودم. من از هر نظر به او بسیار مدیونم... آیدا برای من بهانه زندگی كردن و انسانی بودن است. او تمثیل همه مردمی‌است كه من دوست شان دارم. همان‌ها كه با محبت خود مرا نوازش می‌كنند. پس آیدا یك بهانه است. او اشارتی به من و جامعه من است...»

احمد شاملو در سال 1339 مجموعه «باغ آیینه» و در سال 1343 مجموعه شعرهای «آیدا در آیینه» و «لحظه‌ها و همیشه» و در سال 1344 مجموعه »آیدا: درخت و خنجر و خاطره« را منتشر می‌كند. شاملو در این مجموعه‌ها زیباترین عاشقانه‌ها را سروده است. در اینگونه شعرها، شاعر با خویشتن خویش صمیمی‌است و همین صمیمیت و خلوص است كه سخن او را به اوج كمال می‌رساند. شعرهای عاشقانه شاملو در شمار زیباترین شعرهای عاشقانه در زبان و ادبیات فارسی است. احمد شاملو آفرینشگر زنده ترین، زیباترین و شاداب ترین عاشقانه‌های معاصر است و در كنار شعرهای سیاسی و اجتماعی اش، تصویر بی مانندی از دغدغه‌های انسانی معاصر به نمایش می‌گذارد. در این شعرها در اوج عاشقانه بودن واقعیت‌های تلخ اجتماعی نیز به تصویر كشیده می‌شود.

او در سال 1346 سردبیری بخش ادبی و فرهنگی مجله »خوشه« را به عهده می‌گیرد. با »خوشه« دور تازه و شكوهمندی در كار مطبوعاتی شاملو آغاز می‌گردد. »خوشه« حدود دو سال از خرداد 1346 تا اسفند 1347 منتشر می‌شود و طیف وسیعی از فرزانگان فرهنگی و روشنفكران سیاسی را به خود جلب می‌كند. شاملو در گرماگرم پرشور عملكردهایش در «خوشه»، «شب‌های شعر خوشه» را در شهریور 1347 با شكوه هرچه تمام تر برگزار می‌كند. «شب‌های شعر خوشه» به مدت یك هفته در باشگاه شهرداری تهران واقع در خیابان خانقاه برگزار شد. یك رویداد عظیم فرهنگی كه هرگز جز در «ده شب» در تاریخ برگزاری شب‌های شعر این مملكت دیگر تكرار نشد. در سال 1345 مجموعه شعر «ققنوس در باران» و در سال 1348 شعرهای «مرثیه‌های خاك» را منتشر می‌كند.

شعرهای این مجموعه بیشتر حالت تمثیل و كنایه دارد و حسب الحال غمناكی است از زندگی اندوهبار شاعر در »ققنوس در باران« عشق و مرگ پابه پای هم پیش می‌روند و در »مرثیه‌های خاك« با چهره ای متفكر و اندیشمند روبه روییم كه با دیدی عمیق به «خود» و «جهان» می‌نگرد و به راز حیات و مرگ می‌اندیشد. او مجموعه شعر كم حجم
«شكفتن در مه» را در سال 1349 منتشر می‌كند. شعر معروف «نامه» كه در زندان سروده شده است تاریخ 1333 را در پای آن دارد. شاملو این شعر را كه در قالب قصیده و در 37 بیت است در سن 29 سالگی و در پاسخ به پدرش كه از او خواسته اعترافنامه ای بنویسد و خود را از زندان برهاند سروده است.

دهه 50 متاثر از جنبش مسلحانه، سال‌های تسلط شعر چریكی و شعر جنگل بر شعر ایران است. در این دوره كمتر شاعر و هنرمندی را رهایی از این موقعیت ممكن می‌شود. شاعر یا خود جزئی از مبارزه است، یا ستایشگر آن است. شاملو نیز در سال 1352 تحت تاثیر این شرایط، درخشان ترین، شورانگیزترین و عمیق ترین اشعار خود را در ستایش از جوانان جان بر كف، در كتاب «ابراهیم در آتش» منتشر می‌كند. شاملو در این مجموعه و مجموعه‌های: «دشنه در دیس» و «ترانه‌های كوچك غربت» شكوه و استواری زبان دیروز و طراوت و تازگی زبان امروز را در خود جمع دارد و به لحاظ پختگی زبان و ساختار استوار شعر، از زیباترین و موسیقایی ترین مجموعه‌های شعر است.

اشعار این مجموعه اگرچه بیشتر حماسی و در ستایش قهرمانان است، اما عشق نیز در آن جایگاه ویژه ای دارد. مجموعه شعر «دشنه در دیس» كه در سال 1356 منتشر می‌شود در خط و جهت «ابراهیم در آتش» است كه در آن عجبیت و طنز به اوج خود می‌رسد. شاعر در برابر عظمت ایثار، شرمسارانه می‌گوید: «آه، از كه سخن می‌گویم؟ / ما بی چرا زنده گانیم / آنان به چرارمرگ خود آگاهانند.» در سال 1359 مجموعه شعر «ترانه‌های كوچك غربت» منتشر می‌شود، شعرهای این مجموعه، كه دور از وطن سروده شده اند، حكایت هجرانی‌ها و غم غربت است. شاملو اگرچه جهانی فكر می‌كند، اما دل از وطن نمی‌كند و هرگاه كه به اجبار به جلای وطن تن داده است ـ چه آن هنگام كه برای درمان و چه آن موقع كه مجبور به هجرت سیاسی می‌شود ـ قرار و آرام ندارد و غرب برایش جز غربت نبوده است:

«... چه هنگام می‌زیسته ام،
/ كدام بالیدن و كاستن را
/ من / كه آسمان خودم
/ چتر سرم نیست؟»



از سال 1362 تا 1372 به مدت 10 سال چاپ آثارش متوقف می‌شود. از سال 1372 به بعد آثار شاملو اجازه انتشار می‌گیرد. در شهریور 1367 به دعوت كنگره بین المللی به آلمان سفر می‌كند و در كنگره اینترلیت 2 تحت عنوان: «جهان سوم: جهان ما» در ارلانگن آلمان شركت می‌كند و با عنوان: «من درد مشتركم، مرا فریاد كن» سخنرانی می‌كند. در سال 1369 در هشتمین كنفرانس پژوهش و تحلیل تاریخ ایران با عنوان: «روند روشنفكری در قرن بیستم ایران» در دانشگاه بركلی آمریكا سخنرانی می‌كند. شاملو در این سخنرانی به نام: «نگرانی‌های من» از مسائل گوناگون و تقریبا از همه چیز پیرامون تاریخ و فرهنگ ایران بی پرده سخن گفت و پس از این سخنرانی گروه‌های بسیاری از طیف‌های مختلف و بعضا متضاد را بر ضد خود شوراند.

محور مخالفت مخالفان تنها بخشی از سخنان او بود. اشاره شاملو به فردوسی و شاهنامه پیراهن عثمان شد تا هرچه آوار از ناسزا بر سر شاعر فرود آرند. مضمون اصلی سخنان شاملو، تحریف تاریخ ایران، تعصب نورزیدن به باورها و آیین‌ها و برخورد با بت‌ها و تابوها بود. اما برای این حرف‌های درست، به حاشیه‌ها و مثال‌های نادرست روی آورد. در سال 1371، انتشارات آرش در سوئد مجموعه «مدایح بی صله» منتشر می‌كند و در سال 1378 توسط انتشارات نگاه و زمانه تجدید چاپ می‌شود. «مدایح بی صله» شامل اشعار سپیدی است كه شاملو بیشتر آنها را به شخصیت‌های برجسته تقدیم كرده است.

زبان شاملو در این مجموعه مانند مجموعه‌های پیشین زبانی ستیزه جو و فاخر است. شعرهای این مجموعه بیشتر سیاسی و اجتماعی و در دو مولفه »مدح« و »هجو« است. زبانی شورانگیز و حماسی در «مدح» ستیزندگان و مبارزان و زبانی در «هجو» در جهت تقابل و نفی. در سال 1376 كتاب «در آستانه» منتشر می‌شود.

شعر معروف «در آستانه» در این مجموعه آمیزه ای است از اندیشه‌های فلسفی شاعر و نگاه او به هستی و وظیفه انسان. چیزی كه در این شعر به چشم می‌خورد احساس فروتنی شاعر است در برابر مرگ. شاعری كه همیشه مغرورانه در برابر زور و قدرت ایستاده است و هیچ گاه زبونی به خود راه نداده است، در برابر مرگ، این تنها حقیقت و واقعیت جهان، فروتنانه سر تسلیم فرود می‌آورد.













__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض روزی روزگاری احمد شاملو


«باید استاد و فرود آمد
/ بر آستان دری كه كوبه ندارد...»


شاملو در سال‌های آخر زندگی به یك نوع شك فلسفی رسیده بود و حیرت و سرگردانی كه حاصل آن یاس فلسفی است، در آخرین سروده‌هایش بسیار مشهود است. در این شعرها از «حیرت بی حاصلی»، از «انتظار بی بیهوده» و از «تكرار بی حاصل حیات» سخن می‌گوید.


«حضوری مشكوك در درون
و
/ حضوری مشكوك در برون
/ مرزی مشكوك میان برون و درون
/ چشم بر جلوه هستی گشودن و
/ چشم از حیات بربستن و
/ باز گرسنه گداوار
/ دیده به زندگی گشودن
/ مردن و بازآمدن و دیگر باره بمردن...»



آخرین مجموعه شعر شاملو «حدیث بی قراری ماهان است» كه در سال 1379 منتشر شده است. اكنون شاعر سال‌های بیماری، آزردگی، سالخوردگی و تنهایی را می‌گذراند. بیشتر شعرها حدیث نفس و حكایت بی قراری و حاصل درد و رنج و خستگی است. سراسر زندگی احمد شاملو در نبردی بی امان با برون و جدالی سخت تر با خویشتن خویش و در فاصله ای بین شك و یقین سپری شده است. شاعر كه زمانی بانگ برمی‌كشید «از آستان» یاس، و از «یقین» بازیافته سخن می‌گفت، در پیرانه سری از «سكوی باور بی یقین» می‌گوید: «اكنون كه سراچه اعجاز پس پشت می‌گذارم / به جز آه حسرتی با من نیست...»


شاملو در واپسین سال‌های زندگی، به یاد جوانی و آرزوهای برباد رفته، هنوز از امید دست نشسته است و به انتظار آن مرگ را به نظاره گرفته است.

«من و خورشید را هنوز
/ امید دیداری هست
/ هرچند روز من
/ آری
/ به پایان خویش نزدیك می‌شود»


شاملو تا پایان عمر در شعرش علیه ابتذال، علیه سلطه و اقتدار بومی ‌جهانی، علیه بی عدالتی و ستم، علیه سفاهت و نابكاری جنگید و عمری دراز در آثارش تلاش كرد تا از زوال سلیقه عمومی ‌جلوگیری كند. به راستی شاملو تناقض شگفت‌انگیزی است. هم در زندگی و هم در آثارش. شعر را از شاعران غرب می‌آموزد اما نگاهش به خود و پیرامونش متاثر از شاعران نامی ‌ایران است. شاملو چكیده تفكر و اندیشه‌های گوناگون در تاریخ ادبیات ایران است. او حماسه را از فردوسی، صلابت و شهامت و شجاعت را از ناصر خسرو، عشق و انسان دوستی و رندی را از سعدی و حافظ، شك و خرد و عصیان را از خیام و سرخوشی و شوریدگی را زمانی كه جانش از امید سرشار است از مولوی به ارث برده است.


شاملو سخنگوی دردهای جامعه و فراتر از مسلك و ایدئولوژی است و به دغدغه‌های پایدار بشری كه فارغ از زمان و مكانند می‌پردازد.

«مسلك‌ها به جز بهانه دعوایی نیست
/ بر سر كرسی اقتداری،
/ و انسان
/ دریغا كه به درد قرونش/
خو كرده است...»


در كنار شعر كه هنر اصلی او بود، تقریبا در تمام حوزه‌های فرهنگ و ادبیات فعال بود: نوشتن داستان كوتاه و نمایشنامه، ترجمه رمان، نمایشنامه و قصه‌های كوتاه، ترجمه شعر جهان، شعر و قصه برای كودكان، صدها مقاله، یادداشت و سخنرانی، روزنامه نگاری، تحقیق و تصحیح متون، و از همه اینها مهم تر دایره المعارف بزرگ فرهنگ عامه به نام »كتاب كوچه« در كارنامه عمر پرثمر او چشم را خیره می‌كند. شاملو حتی در سال‌های پایانی زندگی اش در حالی كه یك پایش را از دست داده بود و بیماری، جسم و روحش را می‌فشرد، هرگز از كار دست نكشید و بی رحمانه خودش را مصرف می‌كرد. كسی كه در چنین شرایط دشواری، هفت سال آخر عمرش را به ترجمه دو هزار صفحه «دن آرام» اختصاص می‌دهد و جانش را به تمام پشتوانه آن می‌كند، بی شك رسالتی بزرگ را پیش روی داشته است.


«مرا عظیم تر از این آرزویی نمانده است
كه به جست وجوی فریادی گمشده برخیزم
ای تمامی‌دروازه‌های جهان!
مرا به بازیافتن فریاد گم شده خویش
مردی كنید...»







__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض امروز " زندگي " كن!

امروز " زندگي " كن!

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر سفر نکنی،

اگر کتابی نخوانی،

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،

اگر از خودت قدردانی نکنی.

*

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

*
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر برده‏ی عادات خود شوی،

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …

اگر روزمرّگی را تغییر ندهی

اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

*
تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی

اگر از شور و حرارت،

از احساسات سرکش،

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،

و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،

دوری کنی . .. .،

*
تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،

اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی

که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات

ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .

*

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن ….






پابلو نرودا ترجمه احمد شاملو











__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض خاطره‌های ناگفته احمد شاملو از زبان آيدا!

خاطره‌های ناگفته احمد شاملو از زبان آيدا!



در میان 10 سالی که از مرگ احمد شاملو می‌گذرد، سالی که گذشت پرحادثه ترین سال برای خانه سفید دهکده بود. اتفاق هایی در سال 87 پیرامون شاملو، خانه و اموالش افتاد که شاید اگر خود شاملو هم می‌بود اظهار شگفتی می‌کرد. در آخرین اتفاقی که در ماه های پایانی سال افتاد، سیاوش شاملو فرزند ارشد احمد شاملو بخشی از وسایل خانه شاملو را با خود برد. البته او آنها را در یک مزایده خریده بود. اما ماجرا از کجا شروع شد؟ آیدا شرح می‌دهد؛

«در خرداد 1380 فهرست کاملی از وسایل خانه به تفکیک هدیه ها، امانت ها و شخصی ها تهیه کردم و به سیاوش شاملو دادم تا برای آنها از مراجع رسمی‌شماره ثبت بگیرد.»آیدا پرهیز دارد از بیان ماجراهای مزایده و بردن پیپ، آخرین سیگار، موهای چیده شده، کراوات ها، خودکار و مداد، زیرسیگاری و... اما در میان هیاهوی بادی که در نیمروز دهکده در شومینه می‌پیچد گفت وگو از شعر آغاز می‌شود و هر بار به خلوت خانه می‌رسد تا اینکه آیدا زبان باز کند که؛

«نمی‌توانم خوشحال نباشم که سیاوش لوازم را خریده چون ممکن بود به دست غریبه بیفتد. چه خوب که پسر شاملو آنها را خرید. مهم تشکیل موزه است. حالا چه من تاسیس کنم چه او.» به گفته وکلای آیدا سال 84 طی اقامه دعوی مبنی بر تقسیم ترکه بین وراث، خواهان سیاوش شاملو اصالتاً و وکالتاً از سوی سامان و ساقی و خوانده خانم آیدا و سیروس شاملو پرونده گشوده شد. این دعوی در پاییز همان سال به ثبت رسید و دادنامه صادر شد. آیدا سرکیسیان در دادگاه حاضر نشد اما از آنجایی که اخطاریه ها به شخص ایشان ابلاغ شده بود، رای حضوری صادر شد.

پیش از صدور رای، طبق رویه کارشناسان دادگستری آمدند و برای لوازم قیمت سمساری تعیین کردند. پس از صدور دادنامه، اجرائیه صادر و ابلاغ و آگهی مزایده هم صادر شد. برنامه مزایده لوازم شخصی شاملو در اجرای احکام دادگستری کرج توسط دادورز شماره پنج با حضور دادستان برگزار شد تا سیاوش شاملو (فرزند ارشد شاملو) تمامی ‌اجناس را با قیمت 550 میلیون تومان بخرد. در این مزایده سیاوش شاملو، مصطفی ظهوری (به وکالت از سوی آیدا) و شخصی دیگر حضور داشتند. مبلغ پایه برای کل لوازم توسط کارشناسان دادگستری 52 میلیون تومان تعیین شده بود. این مزایده با اعتراض وکلای آیدا باطل شد و کار به مزایده های دوم و سوم کشیده شد و در نهایت در مزایده سوم بار دیگر سیاوش شاملو بود که اموال پدرش را این بار با قیمت 326 میلیون تومان خرید.

سیاوش در واپسین روزهای دی ماه سال گذشته تمام اموالی را که خریده بود از خانه شاملو در کرج خارج کرد.حالا خانه شاملو از درخت و خنجر و خاطره خالی است. سردیس شاملو در گوشه اتاق نشیمن دیگر به چشم نمی‌خورد. تابلوی نقاشی ایران درودی. برخی کتاب‌ها و عکس‌ها. این خانه هرچند آیدا انکار کند اما شباهتی به آن خانه که سرتاسرش بوی شاملو را می‌داد، ندارد. پنداری تنها چیزی که از بامداد شعر ایران در این خانه باقی مانده، صدای جاودانه اوست. آیدا هنوز به خانه جدید عادت نکرده است. این را می‌شد از لابه لای حرف هایش به راحتی فهمید. اما به گفته خودش او با چیزهای دیگری هم خانه و هم خون است؛ «موطن آدمی ‌در قلب کسانی است که دوستش می‌دارند.»


به بهانه همین اتفاق هاست که در خانه شاملو نشسته ام تا با ریتا سرکیسیان (آیدا شاملو) گفت وگو کنم. آیدا می‌گوید؛«حرف های مهم تری برای گفتن هست.» او خاطراتی را مرور می‌کند که تاکنون بر زبان نیاورده است. باد در دستگاه ضبط صدا هم زوزه می‌کشد و کار را برای پیاده کردن و تنظیم گفت وگو سخت می‌کند. آیدا حرف می‌زند؛

چیزهایی هست که گفته نمی‌شود مگر آنگاه که اشاره یی به آن شود و بازگویی اش لازم شود. هیچ دیالوگی بین من و سیاوش رد و بدل نشد. همه چیزهایی را که به مزایده گذاشته و در مزایده خریده بود، برد. هنوز نمی‌دانم کی هستم و کجایم. بنابراین هیچ کاری نمی‌کنم. فعلاً شاملو را گم کرده ام و دارم سعی می‌کنم پیدایش کنم.....





...


__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض خاطره‌های ناگفته احمد شاملو از زبان آيدا!


بین اشیایی که اینجا بود به کدام یک دلبستگی بیشتری داشتید که دیگر الان اینجا نیست؟
چیزهایی که سال هاست در سینه دارم جابه جا نمی‌شود، کرد. پی خودم می‌گردم. شاید نوعی رهایی است، معلق، بی انتها.

چرا؟

دریچه یی در آن بالا بسته شده. تا باز شود زمان می‌برد. ارتباطم با همه چیز قطع شده اما سعی دارم دوباره برقرار شود.

چه برنامه یی برای موزه شاملو در خانه شاملو دارید؟

تا به حال دوستداران شاملو که می‌آمدند فضای زندگی و خانه یی را که در آن می‌زیست و می‌نوشت می‌دیدند البته آن موقع چیزهایی که برای موزه ضروری نیست فضا را تنگ کرده بود، حالا فضای بیشتری در اختیار داریم. روزی شاملو گفت همه چیز را رها کن یک کاروان بخر بزن بریم هر جا که شد.

شاملو تعلق خاطری به نگهداری اشیا نداشته است؟ انگار آیدا این موضوع را به خود یادآوری می‌کند.
مدام این اواخر این را می‌گفت. به ویژه از سال های 72 و 73. هرگز مقصدی تعیین نکرد. برایش مهم نبود. می‌گفت برویم بالاخره به جایی می‌رسیم. هر جا که باشد. دوست داشت جاهای حیرت انگیز و دیدنی ایران را کشف کنیم.

آخرین سفری که رفتید کی بود؟

سال 1993 که به سوئد دعوت شد. البته احمد ایران را خیلی دوست داشت. از بم حیرت زده شده بود. می‌خواست سمت خاش و زاهدان و جاهایی که بزرگ شده بود برود. جنوب را دیده بودیم اما سمت سیستان و بلوچستان نرفتیم. ترکمن ها را هم خیلی دوست داشت. اشتیاق سفر داشت. می‌گفت در ایران در مناطقی دریاچه هایی هست که فکرش را هم نمی‌توان کرد. حیرت می‌کنی. ناگهان در ماهان گنبد عظیم فیروزه یی شاه نعمت الله ولی و گنبد عظیم فیروزه یی سلطانیه را در دل کویر می‌بینی که عظمت و وحدت و آرامش عجیبی به آدم می‌دهد.

حال شاملو برای سفر مساعد بود؟
من از خدا می‌خواستم مدام در سفر باشیم. اما شرایط مناسب نبود و چیزهایی بود که مانع می‌شد.

چه چیزهایی؟

دارو، درمانش، نیاز به مراقبت های بیمارستانی، گرفتگی عروق گردن، گرفتگی عروق پا، دیابت و فشار خون سخت نگران کننده بود. البته اینها را به خود احمد نمی‌گفتم. فیش های کتاب کوچه و کارهای مانده اش را بهانه می‌کردم. نمی‌توانستم بیماری اش را نادیده بگیرم. از سال 1374 خواب راحت نداشتیم. چندبار حال او سخت وخیم شد. پزشکان گرامی‌با تلاش زیاد به دشواری توانستند او را به شرایط بهتری بازگردانند. طاقت فرسا بود. بیشتر تحت فشار سخت روحی قرار داشتیم.

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می‌شود/ انسان با نخستین درد/ - در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد- / من با نخستین نگاهً تو آغاز شدم.» عاشقانه یی به نام «آیدا در آینه».
نخستین باری که شاملو این شعر را برایتان خواند به یاد می‌آورید؟

امکان دارد به یاد نداشته باشم؟ «آیدا در آینه» را که نوشت در خانه خیابان ویلا با مادر و خواهرهایش زندگی می‌کرد. یک روز 11 صبح رفتم خانه شان، خودش خانه نبود. رفتم به اتاقش. تختش گوشه اتاق بود و کنار آن میزی گذاشته بود. روی تخت نشستم و آیدا در آینه را روی دیوار دیدم، با خطی زیبا، با مداد و بدون قلم خوردگی، مرتب روی گچ دیوار سپید نوشته شده بود. حیران شده بودم. ناگهان آمد تو دید دارم شعرش را می‌خوانم.

واکنش شاملو در آن لحظه چه بود؟

آیدا با حرارت به این سوال پاسخ می‌دهد.
گفت دیشب یکهو بیدار شدم و خواستم شعر بنویسم کاغذ دم دستم نبود روی دیوار نوشتم.

بعد از آن روز هیچ وقت به آن خانه رفته اید؟ آیا آن شعر هنوز هم روی دیوار است؟

بعد از آنکه ازدواج کردیم و مادرشان هم از آنجا رفتند، دیگر توی آن خانه نرفته ام. فقط از جلوش رد شده‌ام. از سرنوشت آن دیوار هم خبری ندارم. اما افسوس می‌خورم که چرا آن تکه از گچ دیوار را برنداشتم. می‌شد دیوار را با کاه گلش کند و جایش را به سادگی پر کرد. اتفاق عجیبی بود که هنوز ذهنم را درگیر می‌کند. کل ماجرای «آیدا در آینه» غریب بود.

اول از من خواست بخوانم اما خودش با آن صدای بی نظیرش برایم خواند؛ لبانت به ظرافت شعر... چاپ که شد یک کلمه هم از شعر عوض نشد. بعد، از من می‌پرسند شاملو را چگونه دوست داشتی.






__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض خاطره‌های ناگفته احمد شاملو از زبان آيدا!


شاملو را چگونه دوست داشتید؟

(می‌خندد) او اصلاً به آدم فرصت نمی‌داد. فرصت نفس کشیدن... 40 سال زندگی در فضایی معلق. پاهایم در تمام مدت زندگی با او روی زمین نبود. مدام در میدان مغناطیسی جاذبه او به این سو و آن سو کشیده می‌شدم. پس از رفتنش یکهو خودم را روی زمین یافتم، رهاشده؛ تجربه یی نو، زندگی جدید و سخت بدون شاملو.


شاعر همه آن شعرهایی را که برای آیدا می‌سرود در دفتر جداگانه می‌نوشت ؟

فکرش را هم نمی‌توانم بکنم. با آن همه کار و دغدغه و مجله و... شعرهایش را دفتر به دفتر با آن خط زیبایش برایم می‌نوشت. به او می‌گفتم اینها که چاپ خواهد شد. اما با تمام شوق آنها را می‌نوشت. با تنظیم و دقت ویژه خودش.

آن دست نوشته ها را هنوز هم دارید؟

البته. تصمیم به چاپشان هم دارم. اما نیاز به دقت فراوان دارد. شاملو یا کاری را نمی‌کرد یا با نهایت دقت و درستی انجام می‌داد. این روزها من در مرحله اول به سر می‌برم.

«آخرین عید نوروز با شاملو» را به خاطر می‌آورید؟

دی ماه 78 که رعد ساعت سه نیمه شب سر درخت صنوبر ما را از هم پاشاند، اثر بدی روی شاملو گذاشت. چیزی نگفت و منتظر ماند. شب عید بود که داشتم سبزی پلو با ماهی، یکی از غذاهای مورد علاقه شاملو را درست می‌کردم. برنج را آبکش کرده بودم و سبزی هم آماده بود. ماهی را هم آماده کرده بودم لای کاغذ فویل گذاشته بودم. ناگهان سر از بیمارستان درآوردیم. چند روز بعد که شاملو حالش کمی‌بهتر شد آمدم سری به خانه بزنم. در را که باز کردم بوی وحشتناکی خانه را پر کرده بود. ماهی و برنج را توی یخچال گذاشته بودم اما یادم رفته بود در یخچال را ببندم. همه چیز فاسد شده بود.

و نخستین عید؟

ما 14 فروردین 41 همدیگر را برای اولین بار دیدیم. پس تا عید بعدی یک سال مانده بود. البته مناسبت ها زیاد مهم نیست. لحظه ها و حس ها در هر موقعیتی مهم تر است.

از او می‌خواهم از نخستین گفت وگوی خود با شاملو بگوید؛ هنوز هم به آن بالکن فکر می‌کنید؟ بالکنی که به حیاط خانه شاملو مشرف بود؟

دو سه ماه اول فقط همدیگر را نگاه می‌کردیم. روزی در حیاط خانه بود و من در بالکن. آمد جلو پرسید؛ «اسمت آیداست؟» هیچ وقت یادم نمی‌رود. یک لحظه حس کردم آنچنان دارد به سمت دلم هجوم می‌آورد که فکر کردم دارم از پشت می‌افتم.


جواب شما چه بود؟
شوکه شدم. کمی‌خودم را گرفتم و گفتم «شاید،». دوست نداشتم حرفی رد و بدل شود. مشتاق آن لحظه های خاموش آکنده از حس بودم.

[پیش از آنکه بخواهم پرسش بعدی را طرح کنم، آیدا شاملو از شب های شعر شاملو می‌گوید.]

روزی شاملو برای شب شعری به انجمن ایران و امریکا که در خیابان پارک بود و حالا به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبدیل شده، دعوت شد. در حیاط انجمن نیمکت های چوبی به تعداد خیلی زیاد چیده بودند. پشت تریبون هم قالیچه زیبایی آویخته بودند. گرم ترین و عجیب ترین شب شعر شاملو بود.


چرا؟
چون حس شاملو و حاضران یکی شده بود. گاه باهم یک صدا می‌شدند و شعرهایش را می‌خواندند. فضای گرمی‌بود و هر کسی از هر گوشه شعری درخواست می‌کرد. ارتباط خوبی میان شاملو و حضار برقرار شده بود. شاملو هم خیلی سر شوق آمده بود.

شب شعر لس آنجلس پس از آن سخنرانی تاریخی چطور؟
سال 1990 بود. البته فضای شب شعر دانشگاه یو سی ال ای لس آنجلس هم عجیب بود. آن شب خیلی ها در مراسم گریستند. آن شب شعر مدتی پس از سخنرانی معروف «نگرانی های من» (که نام اصلی اش است؛ حقیقت چقدر آسیب پذیر است،) برگزار می‌شد. پس از آن سخنرانی کسانی به عمد منظور شاملو را دیگرگونه نقل کردند و آن سخنرانی را توهین به فردوسی دانستند تا حقیقت سخن شاملو لوث شود، شایع شد که شعبان جعفری دستور دارد شاملو را در لس آنجلس با کارد بزند. بعضی از دوستان تماس گرفتند و گفتند جو خراب است، مبادا بیایید، می‌خواهند شاملو را کارد بزنند.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض خاطره‌های ناگفته احمد شاملو از زبان آيدا!


واکنش شما و شاملو چگونه بود?


شاملو نظاره می‌کرد. اما من در پاسخ آنها گفتم هیچ کس در دنیا نیست که شاملو را کارد بزند. لجباز هم که بودم و اصرار داشتم که برویم. خلاصه با ماشین آمدند ما را تا سالن دانشگاه ببرند. شاملو هم که لجبازتر از من بود. نزدیک دانشگاه که شدیم راننده به اصرار شاملو توقف کرد و شاملو برای چاق سلامتی با مردم میان جمعیت رفت. اما چون راه زیادی تا سالن باقی بود و شاملو به خاطر درد پا نمی‌توانست زیاد راه برود، دوباره سوار ماشین شدیم و به سمت سالن رفتیم.

نیازی به پرسش نیست، آیدا با اشتیاق به حرف زدن درباره شاعر عاشقانه ها و شبانه ها ادامه می‌دهد.

پر از انرژی بود، گرم و پرحرارت. گاه بهش می‌گفتم آتشفشان. از خودش حرارت ساطع می‌کرد. گاه احساس می‌کردم مقابل این همه انرژی و حرارت دارم می‌سوزم. گاه ازش دور می‌شدم. انرژی اش را به اطرافیان نیز منتقل می‌کرد. هنوز که هنوز است این انرژی در سرتاسر خانه سیلان دارد.

و ارتباط شاملو با دیگر شاعرها ؟

کتاب شعرهای لورکا در تمام این سال ها، در بدترین و بهترین حالت های روحی، در عاشقانه ترین لحظه ها همدم او بود.

شاعرهای ایرانی؟ با کدام یک عجین تر بود؟


ارتباط عجیب تری با حافظ داشت. حافظ و لورکا یاران و همدمان همیشگی شاملو بودند.

به خلوت خانه شاملو برگردیم، چرا واکنشی نشان ندادید؟ مگر وسایلی که از خانه برده شد، میراث شاملو نبودند؟

به عمد هیچ کاری نکردیم. بگذارید مردم قضاوت کنند. قصد داریم همه اتفاق هایی را که افتاده در دوسیه هایی جمع آوری کنیم تا برای آیندگان بماند. آنها هم تقصیری ندارند. وقتی کینه در دل آدم جا خوش کند نمی‌توان کاری کرد. «در حیرتم از گفت وگویی عبث با باد، که همه چیز را در هم آشفته است و سخنی بی حاصل با خاک، که پیوسته می‌پاید و واژه های خود را می‌خورد.» این را از قول پاز گفتم.

البته نباید یک طرفه قضاوت کنیم. بالاخره هر کس دلیل های خاص خودش را دارد. همیشه باید به تمام شرایط که ماجرا را به جاهای ناخوشایند می‌کشاند، توجه کرد. ما که نمی‌دانیم چه اتفاق هایی افتاده است. اگر سیاوش احساس می‌کند با احداث موزه احساس بهتری خواهد داشت من نیز خوشحال خواهم شد. من از روز اول هم همین را گفتم. به هر حال مهم این است که یادگارها حفظ شود. چه اینجا چه جای دیگر. تازه اگر دو جا یادگارهایی از شاملو باشد که چه بهتر.



[و گفت وگو ها با نقل قولی از یک نویسنده و متفکر به آخر می‌رسد.]

امیلی دیکنسون گفته؛


بهای هر لحظه وجد را باید با رنج درون پرداخت

به نسبتی سخت و لرزآور به میزان آن وجد

بهای هر ساعت د لپذیر را با سختی دلگزای سال ها...



انسان بدون رنج انسان نمی‌تواند باشد. راستی، هرگز هیچ کس نتوانست رنجی را که در عمق جان شاملو بود بیرون بکشد. همواره آن را در سکوت با خود داشت...





__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شعر نوروز در زمستان/ احمد شاملو

شعر نوروز در زمستان/ احمد شاملو


سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
‌جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه
سالی
نوروز
بی‌گندم ِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی‌رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی‌ بار ِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع‌اش را
وتاقچه گناه
دیگربار
با احساس ِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد
بهمن 1356
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها