آقا با چند تا از بچه ها رفته بودیم همایش روز مهندس!!!
آخرین نفر هایی که از یک همایش چهار ساعته اومدن بیرون من بودم و دوستم و اون یکی دوستم!!!
دم در ورودی دیدیم که خبری از پذیرایی از مهندسان آینده نیست!!!(البته وقتی داشتیم خارج می شدیم چون دیر رسیده بودیم!!!)
آقا کمی سرم و چرخوندم و دیدم که آخ جون دو تا کارتون کنار پایه ی میزی که برای پذیرایی گذاشته بودند وجووووووووود داره!!!وسایلمو گذاشتم زمین!!!
از خدا خواسته خواستیم کمی شیطنت کنیم گذاشتیمش روی میز اما به سختی!!!
معلوم شد که توش ساندیس بوده!
با یه خودکار درشو که با چسب بستته بودند تا دست هیچ احدالناسی بهش نرسه!!!باز کردم اون یکی از بدوستان هم همین بلا رو به سر اون یکی از کارتون ها
آورد خلاصه دستم بند بود به کتاب و کیف و ... دوستان هم نامردی نکردندو به جای من از هر کدوم یه ده دوازده تایی برداشتند! تا تلافی بسته بودن دست مرا کرده باشند!!!خلاصه کول پشتی هایشان دیگه جا نداشت منم که داشتم اون صحنه ی استفاده از موقعیت رو بر انداز می کردم داشتم از خنده غش می کردم و میگفتم برو بچ بی خیال بسه!در همین احوالات برگشتم و چشمتان روز بد نبینه!!!دیدم که چند تا از آقایان دانشکده ی مهندسی مثل آنکه غول دیده باشند یا برقشان گرفته باشد ده تا چشم قرض کرده هاج و واج مارا می نگرند!!!
گفتم بچه ها کافیه!اما مگه دست بردار بودند!البتته بیچاره ها که پشت سرشان را نمی دیدند!
گفتم من رفتم!آقایان هنوز ما را می نگریستند در همین حال یکی از آن بیچاره ها دید که نهههههههههههههخیر امکان داره هیچی براشون نمونه!گفت اگه چیزی مونده می شه یه دوسه تایی هم به ما بدین!آقایون نخورده بدویین!
منم روحیه امو حفظ کرده گفتم:کارتونی ببر داداش!
بچه ها که صدای ما رو شنیده بودند به سرعت جمع و جور کرده و آمدند و برادران دانشکده مهندسی دانشکده قم ماندندو یه نصفه کارتون پذیرایی!!!