بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > زبان ادب و فرهنگ کردی

زبان ادب و فرهنگ کردی مسائل مربوط به زبان و ادبیات و فرهنگ کردی از قبیل شعر داستان نوشته نقد بیوگرافی و .... kurdish culture

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-11-2012
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ابراهیم یونسی.....

ابراهیم یونسی


(زادهٔ خرداد ۱۳۰۵ در بانه — درگذشتهٔ ۱۹ بهمن ۱۳۹۰ در تهران) از نویسندگان و مترجمان ایرانی است.

زندگی


وی نخستین استاندار کردستان ایران، پس از انقلاب ۵۷ و در دولت مهدی بازرگان بود. ابراهیم یونسی (زاده شهر بانه) که از افسران بازمانده شبکه نظامی حزب توده ایران در سالهای پیش از کودتای ۲۸ مرداد است و پس از کودتا نیز سالها در زندان کودتا ماند، پس از کودتا محکوم به اعدام شده بود و تنها بدلیل آنکه یک پای خود را در ارتش از دست داده بود یک درجه تخفیف گرفت و به حبس ابد محکوم شد. وی ۸۰ کتاب از زبان انگلیسی و یک کتاب از زبان فرانسوی به فارسی ترجمه کرده‌است.

ابراهیم یونسی از سال ۱۳۸۸، به بیماری آلزایمر مبتلا شد. او در این خصوص می‌گوید:



من پولی برای درمان بیماری خود در خارج از کشور ندارم. من فقط یک حقوق کارمندی می‌گیرم



ترجمه‌ها


  1. آرزوهای بزرگ - چارلز دیکنز (۱۳۳۶)
  2. ادبیات آفریقا
  3. تاریخ ادبیات یونان - رز هربرت جنینگز
  4. تکیه‌گاه - درایز تودور
  5. قیام شیخ سعید پیران - اولسن رابرت
  6. کردها و کردستان - درک کینان
  7. تاریخ معاصر کرد
  8. جنبش ملی کرد - کریس کوچرا کرد شناس فرانسوی
  9. هنر نمایشنامه نویسی
  10. طوفان - ویلیام شکسپیر
  11. جنبه‌های رمان
  12. اگر بیل استریت زبان داشت
  13. کردها ترکها عربها - سیسل جی ادموندز
  14. یک جفت چشم آبی - توماس هاردی
  15. به دور از مردم شوریده - تامس هاردی
  16. جود گمنام - تامس هاردی
  17. موسیقی و سکوت - رز تره مین
  18. بازگشت بومی - تامس هاردی
  19. گشتی در کردستان ترکیه - شرین لیزر
  20. مردی که خورشید را در دست داشت - جک ریموند جونز
  21. مسله کرد و روابط ایران و ترکیه - السن رابرت
  22. با این رسوایی چه بخشایشی - رندل جاناتان
  23. علامتچی - چارلز دیکنز
  24. داستان دو شهر - چارلز دیکنز
  25. چارلز دیکنز - هاردی باربارا
  26. دفتر یادداشت روزانه یک نویسنده - فئودور میخایلویچ داستایفسکی
  27. کردها - مصطفی نازدار
  28. اسپارتاکوس - فاست هوارد
  29. جامعه‌شناسی مردم کرد (آغا، شیخ و دولت) - مارتین وان براینِسِن
  30. جنبش ملی کرد - کریس کوچرا
  31. زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی - استرن لارنس
  32. دست تکیده - تامس هاردی
  33. تاریخ اجتماعی هنر - هاوز آرنولد
  34. سیری در ادبیات غرب - پریستلی، جان بوینتن
  35. تاریخ ادبیات روسیه - میرسکی سی دی
  36. میراث شوم - گیسینگ جورج (۱۳۷۱)
  37. لینمارا، عشق و آرزو - گاسکین کاترین
  38. زن شیشه‌ای
  39. آشیان عقاب - هون کنستانس
  40. تامس هاردی - لویس سی دی
از تريسترام شندی تا دايی جان ناپلئون (گفتگو با ابراهيم يونسی)

سعید طباطبایی


خبر درگذشت ابراهیم یونسی، چون تمامی اخبار مرگ، کوتاه بود. یونسی پس از 85 سال حیات و تلاش بی‌وقفه در حوزه ادبیات و ترجمه به واژگان پیوست. والس درگذشت این مترجم و نویسنده نام‌آور ادبیات ایران را تسلیت می‌گوید. شاید مصاحبه‌ای که در زیر می‌خوانید یادی مجدد باشد از تلاش بی‌وقفه او در راه ترجمه آثار ادبیات جهان. این مصاحبه در سال 1379 انجام شده و در والس به سال 1386 منتشر شده است.
والس – 20 بهمن 1390




سال‌ 79 برنامه‌ای رادیویی با نام «نقد و نشست» بهانه‌ای شده بود که هر هفته در استودیوی ساختمان شیشه‌ای رادیو، قراری با یکی از نویسندگان، شاعران، مترجمان و یا منتقدان به‌نام داشته باشم و 90 دقیقه‌ درباره ادبیات و کتابی منتشر شده از مهمان گفتگو کنیم. این برنامه که در زمانه ممنوعیت غیر رسمی حتا اسم آوردن از فروغ و اخوان و شاملو و گلشیری و ... از شبکه فرهنگ پخش می‌شد خود فرصتی مغتنم بود؛ که عدم امکان رعایت همان قوانین نانوشته این فرصت را پس از 30 برنامه از ما گرفت. یکی از این برنامه‌ها گفتگویی بود که من و همکارم دکتر عصمت اسماعیلی در حول و حوش کتاب "تریسترام شندی" با ابراهیم یونسی انجام دادیم. آن چه می‌خوانید ماحصل این گفتگو است.

◄از نحوه‌ی آشنایی‌تان با تریسترام شندی بگویید. چگونه با این کتاب آشنا شدید و چه تأثیری بر شما گذاشت؟

یونسی: گمان می‌کنم در سال 1337بود که اولین بار نام تریسترام شندی به گوشم خورد. زندانی بودم آن وقت، و دوره داستان‌نویسی را از طریق مکاتبه با انگلستان می‌گذراندم. در یکی از جزوه‌های درسی در بحث از «رقت‌انگیزی» از تریسترام شندی یاد شده‌بود، به عنوان بهترین نمونه از حیث ایجاز و حسن تأثیر.
در زندان دستیابی به این کتاب میسر نبود، با واسطه خانواده‌ها و دوستان با بیرون تماس گرفتم.چیزی دستگیرم نشد. با واسطه زنده‌یاد سیاوش کسرایی که مرتب به دیدار دوستان زندانی می‌آمد کوششی کردم، که باز به جایی نرسید.«کسی» نام تریسترام شندی را نشنیده بود! یادم هست همین اواخر هم، در جریان ختم زنده یاد مهدی اخوان ثالث با جناب احمد محمود، نویسنده، و جمعی دیگر از دوستان اهل قلم بر پله‌های مسجد ایستاده بودیم که یکی از دوستان پرسید چه می‌کنی؟ به چه مشغولی؟ گفتم دارم تریسترام شندی را ترجمه می‌کنم، از استرن. گفت: «اشترن» به گمان این‌که نویسنده آلمانی است. پیدا بود چنین نامی به گوشش نخورده. مابقی دوستان حاضر هم اظهاری نکردند در حالی که چهل سالی از سال 37 گذشته بود! به هر حال گذشت… از زندان درآمدم… طبعاً کتاب‌ می‌خواندم، در کتاب‌‌ها اغلب به لفظ « شندیسم» و تریسترام شندی برمی‌خوردم، و کم کم دیدم که عجب... نویسنده گویا به قول یکی از دوستان از «مشاهیر گمنام» است و اثرش شهرت جهانی دارد! در این ضمن طبعاً به کتابفروشی‌ها هم مراجعه کرده بودم و نیافته بودم کتاب را.
گذشت… تا سال 1357. سال 1358 بود، پاریس بودم؛ به مناسبت دویست و پنجاهمین سال تولد استرن (خیال‌می‌کنم) مراسمی برپا بود. در جریان این مراسم بود که در کتابخانه آمریکایی واقع در خیابان اپرا، تریسترام شندی را که تجدید چاپ شده بود و تصادفاً آخرین نسخه موجود کتابخانه بود خریدم. در واقع آشنایی‌ام با استرن وتریسترام شندی از سال 1358 آغاز شد، هر چند پیش از آن در ترجمه کتاب and western manliterature (1) نوشته جی.بی. پریستلی، با نقد کتاب آشنا بودم اما کتاب را نخوانده بودم و با طرح تم یا تم‌های آن و شخصیت‌های آن آشنا نبودم. و این ناآشنایی موجب شد که حتی عمو تابی را دایی تابی ترجمه کنم چون کتاب رانخوانده بودم… و می‌دانید در زبان انگلیسی برای عمو و دایی لفظ واحدی را به کار می‌برند.
به هر حال، کتاب را خریدم وبردم خانه. فصل اول را چندین بار خواندم و نفهمیدم. شیوه خاص نگارش، کهنگی نثر، و بازی‌هایی که نویسنده در کار آورده بود: مثلاً هرجا خواسته بود، حرف را درشت نوشته بود، برخلاف قاعده (به قول خودش قاعده! قاعده همان است که خودش رعایت نمی‌کند…او که نباید از قاعده پیروی کند، قاعده باید از او پیروی کند! واز همین قرار داستان را به شیوه‌ای باز می‌گوید که خودش می‌خواهد.)
مأیوس نشدم، ادامه دادم خواندن کتاب را … دیدم عجیب‌ شیرین است و عجب نویسنده با ذوقی، و چه بدیع و بکر، و چه بازیگوش!‌ می‌بینید به عوض اظهار تأسف از درگذشت دوستش صفحه‌ای‌ از کتاب را سیاه می‌گذارد، یا به جای وصف مستقیم قیافه زنی که می‌خواهد به خواننده بشناساند یک صفحه کاغذ سفید جلو خواننده می‌گذارد. به او می‌گوید: حالا خودت بنشین به میل و ذوق خودت توصیفش کن. آن‌قدر که مقدورت هست. بی‌شباهت به زنت و شبیه به رفیقه‌ات، خلاصه، هر طور که خوش داری… وبعد، چه طناز! همان فتوای علمای سوربن، همان عقدنامه ازدواج پدر و مادرش... یا موارد دیگر، در فصلی به خواننده وعده می‌دهد که مثلاً در فصل 18 از فلان چیز سخن خواهد گفت: فصل 18 می‌آید و می‌رود می‌بینی از موضوعی که وعده داده بود اثری نیست، بعد می‌بینی مثلاً در فصل بیست‌ و چهارم یادش آمده که چنین وعده‌ای را داده بوده، و شروع می‌کند فصل 18 را از همـان‌جا… یا به مناسـبتی می‌بینید جای دو فصل را خالی گذاشته، و تو خیال می‌کنی که این دو فصل در چاپ نگرفته … بعد می‌بینی نه، صحبت چاپ و فراموشی و این جور چیز‌ها نیست… این تکنیک نگارش نویسنده است.
خلاصه، خیلی خوشم آمد از کارش، از سـبکش، از ذوقش و از شیطنت‌هایش.

◄ خب، کتاب دشواری را به فارسی برگردانده‌اید. کدام ویژگی‌های این اثر شما را به ترجمه واداشت.

یونسی: دوبار‌‌ی یا شاید هم بیشتر کتاب را با دقت خواندم، هر بار با علاقه بیشتر: و یکی از ویژگی‌های تریسترام شندی این است که خواننده می‌تواند بارها و بارها بی‌احساس دلزدگی، از هر جای کتاب که خواست، آن را بخواند و لذت ببرد، و هرجای کتاب را بگشاید… همان است که او خواسته است!
دویست و اندی سال از عمر کتاب گذشته بود، و همین‌طور مانده بود و کسـی به فکر ترجمه آن نیفتاده بود. دوستان گرفتار بودند، همه مثل من خانه‌نشین نبودند، گفتم علی‌الله ترجمه‌اش می‌کنم، هرچند می‌دیدم، می‌دانستم کار کار سختی است و شاید هیچ ناشری هم حاضر نباشد آن را چاپ کند. یادم هست، ناشری بود کتاب را، صد و پنجاه صفحه‌ای هم از آن را چید، و پرسید فلانی «کتاب کی شیرین می‌شود!» کتاب را البته از این ناشر گرفتم وترجمه را گذاشتم زیر میزم…
به هر حال، ترجمه کتاب را آغاز کردم، با این نیت که اگر درست در نیامد منتشر نمی‌کنم. خرده، خرده، کم‌کم، در ضمن پرداختن به کارهای دیگر بر آن کار کردم. کاری بود پر زحمت اما به قول دوست محترم جناب احمد اخوت که مقاله‌ای زیبا در شماره 99-100 مجله جهان کتاب در نقد و بررسی کتاب نوشته‌اند، پر زحمت اما لذت‌بخش. در ترجمه کتاب یک چیز دیگر هم محرکم بود. و آن شباهت شخصیت‌ها و وقایع کتاب با شخصیت‌ها و وقایع کتاب دایی‌جان ناپلئون بود، که (به گمان من) حتی واقعه اصلی کتاب (صدای خارج) از همین کتاب گرفته شده است، ناراحت بودم که چرا نویسنده دایی ‌جان ناپلئون یادی از این کتاب نکرده، چه اشکالی داشت اگر مثلاً می‌نوشت: «با الهام از تریسترام شندی» یا هر چه؟ بازسازی آثار قدیم ایرادی ندارد… چرا این کار را نکرده؟ به هر حال کتاب را ترجمه کردم، به صورتی که ملاحظه‌ می‌فرمائید.


◄با این اوصاف تریسترام شندی درادبیات انگلیسی باید جایگاه منحصر به فردی داشته باشد؟
یونسی:چنانکه می‌دانید تریسترام شندی نوشته‌ای است بسیار آشفته، شاید آشفته‌ترین اثر در ادبیات انگلیسی. نوشتهآدمی است بسیار شوخ. برخلاف توصیفی که ویلیام تاکری از او می‌کند، به قول آقای پریستلی چیزی بیش از یک دلقک و معلق باز ادبی است «رابله نیست، اما فکاهی‌نویس با نبوغ و خوش قریحه‌ای است، و به ویژه در قلمرو ادب نو‌آوری است بلند پایگاه… سبک و شیوه کارش تازه‌است، و با سبک نویسندگان معاصر به کلی فرق دارد، و فوق‌العاده نوپرداز می‌نماید…»آقای پریستلی معتقد است که استرن بر خلاف نویسندگان معاصر «به عوض آن که بنا بر معمول زمان صفحات بی‌شماری را صرف حاشیه پردازی و لفاظی کند مستقیماً وارد داستان می‌شود، و برخلاف سبک نگارش معمول سده هجدهم با سبکی که قوّت و ظرافت فوق‌العاده را به هم می‌آمیزد نثری گفت‌وگو‌وار و ساده و صمیم و آهنگین را عرضه می‌کند…»
نویسندگان این سده، کسانی مانند ریچاردسن و فیلدینگ می‌نماید برای مردمی می‌نوشته‌اند که فراغت و حوصله‌ای بیش از ما داشته‌اند، در حالی که سبک و شیوه نگارش استرن چنان است که گویی بی‌حوصلگی عصر ما را از پیش دریافته‌، و لذا همه عناصر غیر اساسی موضوع را حذف می‌کند و «نوشته‌ای پیراسته» در برابر خواننده می‌نهد.
این مطالب را من از «سیری در ادبیات غرب» نوشته آقای پریستلی نقل می‌کنم. همین منتقد می‌افزاید: «چنین ستایشی از تریسترام شندی شاید عجیب به نظر آید، زیرا ده‌ها فصل از کتاب صرف این می‌شود که قهرمان داستان را به دنیا بیاورد، و گوینده داستان به هرجا که هوس او را بکشد می‌رود و از مسیر اصلی داستان منحرف می‌شود»… به هر حال، به قول دوست عزیزم جناب احمد اخوّت «بازیگوشی» در داستان‌ پسند طبع معاصران استرن نبوده با این همه تریسترام شندی به رغم انتقادهای تند نقادان و نویسندگان عصر، جای خود را در میان مردم کتاب‌خوان باز کرد. چیز‌هایی داشت که در خارج از معیارها و ملاک‌های ذوق عصر، به دل می‌نشست. نبوغ هم مثل زیبایی است. توجه چندانی به معیارها و ملاک‌های مقرّر ندارد… و در اذهان و افکار جا باز می‌کند. تریسترام شندی محصول نبوغ بود و برخلاف توصیه نقادان، ذوق‌ها را متأثر کرد…جالب است این ذوق عامه. می‌بینی منتقد به زور قلم می‌خواهد اثر مورد نظرش را جا بیندازد، موفق نمی‌شود. عامه مردم با شمّ خاص خود اثر را نمی پذیرد، برعکس اثری را می‌پذیرد که منتقد یا منتقدان با توطئه سکوت بایکوتش کرده‌اند یا از آن بد گفته‌اند … با این همه می‌بینیم هنوز هم - امروزه شاید بیشتر- جایزه را در معنا تماشاچیان می‌دهند، یعنی تماشاچیان‌اند که اثر را رواج می‌دهند... این پولی که خرج تبلیغات می‌شود برای جور کردن تماشاچی است. در مجموعه مقالات ساتردی ریویو،چاپ 1977 مقاله‌ای خواندم از مارک تواین که می‌گفت کسی به او توجه نداشته، رفته سالنی را اجاره کرده بلیط فروخته، در ضمن چند نفری را هم کرایه کرده که بروند جزو جماعت بنشینند وبا اشاره او، در مواقع لازم، شلیک خنده را سر دهند، چندان که جماعت حاضر در سالن با آنها همگام شود… بعد منتقدان می‌دانند قضیه را چگونه توجیه کنند!
امّا با این همه همان‌طور که گفتم نبوغ و زیبایی ملاک‌های مقرر را می‌شکنند و سرانجام بیشتر اوقات پس از مرگ نویسنده، مستقر می‌شوند و ملاک‌های خاص خود را تحمیل می‌کنند.
عرض کردم که این رمان اثری است بسیار آشفته، امّا با این همه دلنشین- هیچ چیز خانواده شندی با هم جور نیست، خانه لانه سوءتفاهم است: اهل خانه منظور یکدیگر را درنمی‌یابند، رابطه‌ای به معنای واقع کلمه وجود ندارد- هر یک در جهتی می‌رود وافکارش در مسیری سیر می‌کند که با جهت و مسیر فکر دیگران منطبق یا حتی نزدیک نیست.آقای شندی اهل حکمت است، عمو تابی افسر بازنشسته توپخانه است، خانم شندی، سرجوخه تریم، دکتر سلاپ و دیگران… همه، هر یک افکار خود را دنبال می‌کند و به دیگران کاری ندارد! آقای شندی از فلسفه بحث می‌کند، خانم شندی نه می‌داند و نه می‌خواهد بداند که آقا از چه صحبت می‌کند؛ یا گوش نمی‌دهد به صحبت یا گوش هم می‌دهد موضوع را عوضی می‌فهمد؛ صحبت زایمان است، آقای شندی به موضع زنانگی اشاره می‌کند امّا عمو تابی طبق معمول خیال می‌کند برادرش از توپخانه صحبت می‌کند و موضوع توپ، سرجوخه هم به نوبه خود سخن همه را عوضی می‌فهمد، و گفت‌وگو را به مجرای تازه‌ای می‌افکند. نویسنده از اول هم گفته است هر کس با اسب هوس خود به دنیا می‌آید. به قول آقای پریستلی وسایل و اثاث خانه هم انگار چون اجّنه زندگی مخصوص به خود دارند …با این همه خواننده خصوصیات شخصیت‌ها را در می‌یابد و محبّت موجود بین اعضای خانواده را حس می‌کند و این هنری است بزرگ. استرن خود می‌گوید که وی این کار را با استفاده از شیوه دوَرانی و در عین حال پیش رونده به انجام می‌رساند…این عدم ارتباط می‌تواند خواننده را ناراحت کند امّا ناراحت نمی‌کند!

◄ دو قرن ونیم از تولد این رمان می‌گذرد و هنوز هم مورد توجه منتقدان است. این اثر در سال 1917 در روسیه مورد توجه خاص فرمالیست‌ها قرار گرفت و از دیدگاه آنها عنوان «رمان‌ترین رمان‌ها» را به خود اختصاص داد. امروزه نیز شارحان پست مدرنیزم توجه دوباره‌ای به این اثر کرده‌اند. فکر می‌کنید دلیل چنین اقبالی چیست؟
یونسی: در ابتدا هم عرض کردم که شیوه نگارش کتاب و… چنان است که گویی نویسنده پیشاپیش بی‌تابی‌ها و ناآرامی‌های عصر ما را دریافته و ادراک کرده، وقایع در معنا در محیطی «فروید»ی می گذرد، به این ترتیب به عصر ما نزدیک است، رمان اثر ماست، با این مسائل جریان سیال ذهن و این حرف‌ها… حالا می‌گویند که کافکا و جویس هم از پیروان او بوده‌اند تولستوی در دوره‌ای که نخستین کتاب منتشر شده‌اش (کودکی) را می‌نوشت به گفته ویکتور اشکلوفسکی تحت تأثیر استرن بود. چنانکه در سال 1851 در دفتر یادداشت روزانه‌اش نوشت: «می‌بینم عادت بدی به حاشیه‌پردازی پیدا کرده‌ام، و این بیشتر عادت است تا فشار و فراوانی فکر که پیشتر به ظاهر می‌پنداشتم. این عادت اغلب از نوشتن بازم می‌دارد و موجب می‌شود از پشت میز برخیزم و به اندیشیدن درباره چیز‌هایی جدا از موضوع کارم بپردازم. عادت مصیبت باری است. به رغم توانایی فوق‌العاده‌ای که استرن مورد علاقه‌ام در داستان‌سرایی و قابلیتی که از برای بیان مطالب معمول به شیوه معقول دارد، این حاشیه‌پردازی حتی کار او را هم سخت سنگین می‌کند(3)...» در جایی دیگر، یادم نیست کجا، خواندم که همین نویسنده (تولستوی) می‌گوید توانایی استرن در این است که می‌تواند سر و ته موضوع‌های به ظاهر نامرتبط را به هم بیاورد و خواننده را راضی کند، ولی «من این توانایی را ندارم!»



◄تا این‌جا، جایگاه این اثر در ادبیات جهانی مورد توجه قرار گرفت. طبیعی می‌نماید که چنین اثری بر آثار پس از خود نیز تأثیرگذار باشد. استرن چه تأثیری بر نویسندگان پس از خود گذاشته، آیا نمونه‌ای ایرانی نیز می‌توان یافت؟
یونسی: به هر حال، علّت همین اقبالی که فرمودید، به گمان من همین نزدیکی روح اثر به روحیات و خلقیات عصر ما است، در واقع اثر، اثر عصر ماست، و از عصر خود پیش افتاده است. امّا تا آنجا که من بدانم به آن صورت که عده‌ای آمده باشند و تحت تأثیر آن، با همان بازی‌ها، بازیگوشی‌ها آثاری نوشته باشند…نه، چنین چیزی نبوده، من نه دیده‌ام، نه هم در تاریخ ادب خوانده‌ام. بعدها بود که گفته شد جویس و کافکا از پیروان استرن هستند، و خط او را دنبال می‌کنند. من در کارهای این دو بزرگوار اثری از شوخ طبعی‌ها و شیطنت‌ها وبازیگوشی‌‌‌‌‌ها استرن نمی‌بینم. هنر استرن آدم شناسی او است، که واکنش را به درستی تشخیص می‌دهد، و بعد جهان ذهن او که با جهان ذهن جویس و کافکا در دوقطب مخالف‌اند و او آن همه خوش‌بین و شوخ، آنها این همه گرفته و تار… خیر، به گمان من نمونه فرنگی هم نداریم، چه رسد به نمونه فارسی. چرا و چه شد که این سبک دنباله پیدا نکرد و ادامه نیافت، توضیح این امر با من یا در توانایی من مترجم نیست. بنده هم خواننده‌ای هستم مثل جنابعالی. اثری را می‌خوانم یا خوشم می‌آید یا نمی‌آید… اگر خوشم آمد ترجمه‌اش می‌کنم. راست است، چیز‌هایی، نکاتی، تارهایی از ذهن و احساس را متأثر کرده که موجب این خوشایند یا بدآیند شده، امّا خب گاهی اوقات علّت این تأثیر یا مرکز آن حتی به درستی بر خواننده معلوم نیست.. به هر حال مترجم، منتقد نیست…امّا می‌داند که همین خوشایند و بدآیند است که تکلیف اثر را در میان عامه معین می‌کند، و نقادان گاه می‌کوشند، به زور استدلال، خیال امر «خوشایند» را در خواننده ایجاد کنند. اگر اثر خود خواننده را متأثر نکرده باشد. چیزهای دیگری هم کمک کرده است به نویسندگان چنین آثاری که اینها گویا برای نخبگان می‌نویسند، نخبگان هم طبعاً فرهیختگان‌اند… و جوان خیلی دلش می‌خواهد که از فرهیختگانش بدانند…بنابراین اثر، فروشش را می‌کند… فهوالمطلوب!

◄ همزمان با طرح این رمان، چند موضوع تازه و بدیع به حوزه نظریه‌ی ادبی واردمی‌شود. شندیسم یکی از این موضوعات است. حاشیه‌پردازی همان موضوعی است که این اثر را برای فرمالیست‌های روس بدیع می‌ساخت. از حاشیه‌پردازی بگویید.
یونسی: شندیسم درمعنا همان حاشیه‌پردازی یا پراکندگی گویی است. استرن خود توضیح می‌دهد: «شندیسم حقیقی- حالا شما هر چه هم علیه آن بگویید- دل و ریه‌ها را منبسط می‌کند…» یعنی حاشیه‌پردازی به سبک شندی یا «حاشیه‌پردازی خورشید زندگی است- جوهر و جان نوشته است. در مثل آن را از این کتاب جدا کنید، مثل این است که کتاب را با آن برده باشید- بر هر صفحه‌اش زمستانی سرد وابدی حاکم خواهد شد، حالا آن را به نوشته بازگردانید، می‌بینید نویسنده مثل شاه‌داماد پیش می‌آید. به روی همه لبخند می‌زند… مهارت اساسی در تمهید و پرداخت آن است (یعنی حاشیه‌پردازی) آن هم نه تنها به خاطر سود و صرفه خواننده بلکه به خاطر خود نویسنده، که دلواپسی‌اش در این زمینه رقّت‌انگیز است، زیرا از لحظه‌ای که از موضوع منحرف شد.» (صفحه95)
حرف درستی است، نویسنده اگر بنا باشد این‌گونه مطالب را از رمان حذف کند در این صورت چیزی از رمان نمی‌ماند، جز طرح خشک وخالی داستان که آن هم حداکثر در یک صفحه خلاصه می‌شود. به هر حال شندیسم همان مطالبی است که درباره تم یا تم‌های داستان گفته می‌شود. امّا همان‌طور که نویسنده می‌گوید اصل کار «پرداختن» آن است. این جریان سیال ذهن- یا حتی پرش‌های ذهن و شکستن ترتیب و توالی زمانی – هم این طور نیست که در پرداختن‌شان انتخابی در کار نباشد، این طور نیست که عناصر ناخودآگاه، بی‌اختیار و بی‌رادع و مانع در آگاهی ریزش کنند و رمان را آشفته کنند و بگذرند. نه، انتخاب قطعاً در کار است، منتها این انتخاب جوری است و ریزش عناصر ناخودآگاه در جریان داستان طوری است که خواننده کوک‌های ظریفی را که نویسنده به یاری آن‌ها عوامل و عناصر را به هم پیوسته است حس نمی‌کندو گرنه هر چیز که به ذهن بیاید و در اثر بریزد «سیال ذهن» نیست: ریزش عناصر ناخود‌آگاه در آگاهی باید چون ریزش ملایم ماده مخدر در خون باشد، تا اثر آشفته و بی‌معنی ننماید.

◄ بینی در ادبیات و فرهنگ اروپایی جایگاه خاصی دارد. استرن دراین رمان به بینی به عنوان یک نشانه، خیلی توجه کرده است. در آثار دیگر نویسندگان اروپایی نیز این توجه را می‌بینیم. فکر می‌کنید بینی برچه مصداق ها و مضمون هایی دلالت می کند.
یونسی: حدود اطلاعات بنده در این زمینه همین مضمون‌ها ونکته‌هایی است که درمیان عامه جاری است: بینی بزرگ و کوچک و «خواص» آنها. در «سیری در نقد ادب روس» مقاله‌‌ای است به قلم یوری تینیانن درباره داستایوفسکی و گوگول. دراین مقاله چنین آمده است: «حتی موضوع «داستان‌بینی» که در نظر نخست توجه ما را جلب می‌کند در زمان خود پدیده‌ای جالب ودر خور توجه نبود، زیرا «بینی‌شناسی» یک موضوع شایع بود. در این زمینه می‌توان از تریسترام شندی استرن و «ملّا نور» مارلینسکی و مقالات جالبی یاد کرد که در سال‌های 1820 و 1823 درباره جراحی پلاستیک بینی در مجله «فرزند وطن» درج شده‌اند. آنچه در داستان «بینی» جالب و طرفه بود مسلماً خود موضوع نبود بلکه آمیزه منطقی در «صورتک» بود: نخست بینی کنده شده و پخته شده، و دوم «بینی مجزا و مستقل»- یعنی مجاز متعلق. این مجاز اخیر به اشکال مختلف در بسیاری از نامه‌های گوگول آمده است: «بینی‌ام می‌شنود» یا «باور می‌کنی، اغلب دستخوش اشتیاقی می‌شوم که اختیار از من سلب می‌کند، دلم می‌خواهد بدل به یک بینی شوم، به قسمی که هیچ چیز دیگر نباشد، نه چشم، نه دست، نه پا، هیچ چیز جز یک بینی(4)…»
بنده که نفهمیدم. حتی‌«داستان بینی» را هم نفهمیدم: قصه شلاوکن برگیوس هم چیزی است در حّد همان قصه‌های عامّه در کوچکی و بزرگی بینی‌ها و خواص آن‌ها، و اثرشان در سرنوشت دارنده‌شان… جز این اطلاعی ندارم.

◄ سؤال بعدی من مربوط به حضور نویسنده است. نویسنده دراین رمان حضور قابل ملاحظه‌ای دارد. نویسنده چه جایگاهی دارد؟ چرا و چگونه به رمان وارد می‌شود و این حضور چه تأثیری بر جای می‌نهد؟ آیا نویسنده در جایگاه یک شخصیت داستانی به ایفای نقش می‌پردازد یا قصد دارد خود را به عنوان آفریننده اثر به متن تحمیل کند.

یونسی: این بحث مفصلی می‌طلبد، که ادای آن معمولاً برعهده منتقد است نه مترجم… (مقاله آقای احمد اخوت در شماره 99-100 مجله جهان کتاب این مطلب را بیش و کم روشن می‌کند.) نویسنده می‌گوید که اثر در معنا زندگی‌نامه او است: «زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی.»: یعنی شرح زندگانی او به قلم خودش. بنابراین راوی خود او است. منتها ظرافت کار این است که این راوی هنوز تولد نیافته… چون راوی خود او است بنابراین طبعاً باید داستان را در اول شخص بازگوید. نکته دیگری که آشکارا در اثر جلب نظر می‌کند و بسیار هم مؤثر است حضور مخاطب است: شخصی که همیشه روبروی راوی نشسته است و روی سخن راوی با او است: بله، سرکار خانم، بله، حضرت‌اشرف. این همان مطلبی است که بنده درمقدمه گونه‌ای از آن به اختصار یاد کرده‌ام «… استرن با تطبیق شخصیت و هویت خود بر شخصیت و هویت شخصیت‌های داستان… ثابت می‌کند شخصیت منصف می‌تواند نقطه مرکزی و کانونی داستان باشد. اگر نویسنده صاحب نبوغ باشد.» با این وصف پیدا است که باید هم حضور داشته باشد، و همین حضور و تماس مستقیم- در هر داستانی که خوب باز گفته باشد- بر تاثیر آن می‌‌افزاید: مستقیم است، مثل ملاقات دو دست (خواننده و نویسنده) رودررو…


◄آخرین سؤال را به‌نحوه‌ی ترجمه اختصاص دهیم. این اثر به راحتی قابل برگردان به فارسی نبوده، آیا شما دراین ترجمه دخل وتصرفی انجام داده‌اید؟ درباره شباهت زبان ترجمه و زبان و متن اصلی نیز توضیحاتی بدهید.
یونسی: من معمولاً دستم را زیاد به خون نویسنده نمی‌آلایم… حتی الامکان سعی می‌کنم حقی از نویسنده ضایع نشود. نمی‌توانم ادعا کنم که در جاهایی اشتباه نکرده‌ام یا به ضرورت جمله یا جملاتی را کوتاه و بلند نکرده‌ام. متأسفانه اثر سنگین بود و پر از ظریف‌کاری… به هر حال، سعی‌ام را کرده‌ام، حالا چه اندازه موفق بوده‌ام تشخیص این امر با دوستان خواننده است…

1- ادبیات و انسان غربی: ترجمه فارسی این اثر تحت عنوان «سیری در ادبیات غرب»توسط همین مترجم منتشر شده است.
2- نویسنده بازار خود فروشی
3- سیری در نقد ادب روس، نوشته اندرو فیلد
4- سیری در نقد ادب روس، صفحه90

م : والس
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 02-11-2012
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض یادی لە دڵمانا پیرۆز و


ابراهیم یونسی


یادی لە دڵمانا پیرۆز و ڕۆحی شاد

"ئەگەر پیاوانی نزاكار و
ژنانی شین‌گێڕ و ڕووداپۆشیو
لە دوای دارەتەرمم پڕمەی گریانیان بێ و
داری عوود بسووتێنن
وا مەزانن من مردووم، من زیندووم
بەڵام ئەگەر گۆڕی من بێ‌ناوونیشان
لە گۆشەیەكی ئەم جیهانە پانەدا داكەوێ و
بیرەوەریم لە یادی خەڵكا بێ‌ڕەنگ بێ
ئاخ... ئەو كاتەیە كە من ئەمرم"


ئیبڕاهیم یونسی لە دایك‌بووی جۆزەردانی ١٣٠٥ ی هەتاوی سلێمان بەگی شاری بانە؛ نووسەر و وەرگێڕی بە ناوبانگی وڵاتەكەمان دوای ماوەیەك دەست‌ و پەنجەلێ‌دان دەگەڵ نەخۆشێكی نەخوازراو، پەنجە ڕەنگینەكانی لە كار كەوت و ماڵاوایی لە نووسین و وەرگێڕان كرد و ئەو كاروانە نەپسان‌نەهاتوویەی ئەسپارد بە درێژەدەرانی ئەم ڕێگەیە...

ناوبراو خاوەن چەندین بەرهەم و وەرگێڕدراوەی بەپێزی لە پاش خۆی بۆ هۆگران و تامەزرۆیانی وێژە، هۆنەر،كۆمەڵایەتی، ڕامیاری و مێژوویی بەجێ‌هێشت كە بەرچاوترینیان بریتین لە:


1. هنر داستان نویسی - (۱۳۴۱
2. دلداده‌ها
3. رویا به رویا
4. مادرم دوبار گریست - (رمان
5. کج‌کلاه و کولی - (رمان
6. گورستان غریبان - (رمان - ۱۳۵۸
7. زمستان بی‌بهار
8. شکفتن باغ - (رمان
9. دادا شیرین - (رمان
10. اندوه شب بی پایان
11. دعا برای آرمن
12. خوش آمدی - رمان
وەرگێڕدراوەكان:

1. آرزوهای بزرگ - چارلز دیکنز ۱۳۳۶
2. ادبیات آفریقا
3. تاریخ ادبیات یونان - رز هربرت جنینگز
4. تکیه‌گاه - درایز تودور
5. قیام شیخ سعید پیران - اولسن رابرت
6. کردها و کردستان - درک کینان
7. تاریخ معاصر کرد
8. جنبش ملی کرد - کریس کوچرا کرد شناس فرانسوی
9. هنر نمایشنامه نویسی
10. طوفان - ویلیام شکسپیر
11. جنبه‌های رمان
12. اگر بیل استریت زبان داشت
13. کردها ترکها عربها - سیسل جی ادموندز
14. یک جفت چشم آبی - توماس هاردی
15. به دور از مردم شوریده - تامس هاردی
16. جود گمنام - تامس هاردی
17. موسیقی و سکوت - رز تره مین
18. بازگشت بومی - تامس هاردی
19. گشتی در کردستان ترکیه - شرین لیزر
20. مردی که خورشید را در دست داشت - جک ریموند جونز
21. مسله کرد و روابط ایران و ترکیه - السن رابرت
22. با این رسوایی چه بخشایشی - رندل جاناتان
23. علامتچی - چارلز دیکنز
24. داستان دو شهر - چارلز دیکنز
25. چارلز دیکنز - هاردی باربارا
26. دفتر یادداشت روزانه یک نویسنده - فئودور میخایلویچ داستایفسکی
27. کردها - مصطفی نازدار
28. اسپارتاکوس - فاست هوارد
29. جامعه‌شناسی مردم کرد (آغا، شیخ و دولت) - مارتین وان براینِسِن
30. جنبش ملی کرد - کریس کوچرا
31. زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی - استرن لارنس
32. دست تکیده - تامس هاردی
33. تاریخ اجتماعی هنر - هاوز آرنولد
34. سیری در ادبیات غرب - پریستلی، جان بوینتن
35. تاریخ ادبیات روسیه - میرسکی سی دی
36. میراث شوم - گیسینگ جورج
37. لینمارا، عشق و آرزو - گاسکین کاترین
38. زن شیشه‌ای
39. آشیان عقاب - هون کنستانس
40. تامس هاردی - لویس سی دی

یادی لە دڵمانا پیرۆز و ڕۆحی شاد
ئه‌نجومه‌نی ئه‌ده‌بیی مه‌هاباد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #3  
قدیمی 02-13-2012
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض وداع با ابراهیم یونسی ,راوی رنجهای یک سرزمین


وداع با ابراهیم یونسی ,راوی رنجهای یک سرزمین


ابراهیم یونسی نویسنده و مترجم بزرگ کشور در تاریخ 19 بهمن 1390 دار فانی را وداع گفت.طبق وصیت خودش در زادگاهش بانه در گورستان سلیمان بگ به خاک سپرده شد.مراسم خاکسپاری ، در میان خیل عظیم مردمی که به احترام نویسنده بزرگشان جمع شده بودند برگزار گردید.



مراسم خاکسپاری ابراهیم یونسی ، نویسنده و مترجم بزرگ کشورمان روز جمعه 21 بهمن 1390 در حالی برگزار شد که هنوز بسیاری از عاشقان آثارش نبود او را باور نکرده اند . پیرمرد خوش سیمایی که همه عمرش را به تلاش برای ترجمه آثار بزرگان ادبیات جهان و معرفی فرهنگ ملت و مردمش گذراند . چنانچه خودش گفته بود :
"
صحبت كه مي‌شد، چه معلم، چه شاگرد فكر مي‌كردند اگر شب را پيش كُرد جماعت سر كني، سرت را مي‌برند و فردا زنده نيستي!... اختلاف مذهب هم بود و طرفين به هم «بد» معرفي شده بودند. وقتي كسي منتقل مي‌شد به كردستان، عزا مي‌گرفت و تلاش مي‌كرد تا با پارتي‌بازي و رشوه‌ آن‌جا نيايد. اما بعد كه مي‌آمدند، مي‌ديدند غير از اين است كه شنيده‌اند و بايد چيزي مي‌دادي تا بروند! مردم ايران واقعا همديگر را نمي‌شناسند. نه تهراني آذربايجاني را، نه آذربايجاني كرد را، نه كرد خراساني را. همه تصور مبهمي از هم دارند و من همانند هر كس ديگري كه با زادگاه خود بيش‌تر مأنوس است، به نوشتن از كردستان پرداختم."

ابراهیم یونسی اگر چه سالها از زادگاهش دور بود اما هرگز اصل و هویت خود را فراموش نکرد ، درباره مردمش نوشت ، دردها و رنجهایشان ، فرهنگشان ، شادیها و غمهایشان و وصیت کرده بود که در میان همین مردم و در زادگاهش بانه در گورستان سلیمان بگ به خاک سپرده شود .

چندین هزار نفر از مردم بانه و جمع کثیری از اساتید و دانشجویان و نویسندگان و مسئولین و مقامات شهر بانه در یک روز بارانی و سرد زمستان برای وداع با مردی رفتند که ادبیات این سرزمین هموراه مدیون اوست . حتی در بین شرکت کنندگان در مراسم میتوانستی پیرمردها و کودکان کم سن و سالی را ببینی که شاید هیچ یک از آثارش را نخوانده بودند اما می دانستند که ابراهیم یونسی که بود ، از چه نوشت و از چه گفت .
در این مراسم آزاد یونسی پسر مرحوم ابراهیم یونسی درباره پدرش گفت :"
تمام تلاش پدرم برای شناساندن فرهنگ و قومیتهای ایران بود ، به کرد بودن خود افتخار می کرد ، با عزت سالهای زندان راسپری کرد و امیدوارم شما ادامه دهنده راه پدرم باشید ".
همچنین بانو رزا گلپاشی همسر ابراهیم یونسی درباره ابراهیم یونسی چنین گفت :"
اگر چه من یک مسیحی زاده بودم اما 60 سال است که خود را یک کرد و مسلمان می دانم . ابراهیم کسی بود که تمام تلاشش را برای شناساندن و معرفی اقوام مختلف ایرانی و بخصوص برای ملت کرد بکار برد و شما اگر کتاب (مادرم دوبار گریست) او را بخوانید به این واقعیت پی خواهید برد . اگر چه امروز شما پدر خود را از دست داده اید اما مادر شما همچنان زنده است و در خانه ابراهیم یونسی همچنان بر روی شما و همه دانشجویان گشوده است ".
ابراهیم یونسی اکنون دیگر در میان ما نیست اما آثار و نوشته هایش همچنان در میان ما می درخشد ؛ و امید است جوانانی از این آب و خاک ادامه دهنده راهی باشند که یونسی مسیرش را برای ما هموار کرد اما هنوز رهرو می طلبد ...








م : بانه پدیا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 02-13-2012 در ساعت 11:24 AM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها