بازگشت   پی سی سیتی > تالار علمی - آموزشی و دانشکده سایت > دانشگاه ها > رشته های هنر

رشته های هنر در این زیر تالار به بحث و گفتگو در مورد مطالب مربوط به هنر پرداخته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید هنر اسلامی

هنر اسلامی

هنر اسلامی چیست ؟


هنر اسلامی چیست ؟ آیا با تعریف هنر اسلامی ، می توان نحوه حیات آن را در متن زندگی مدرن بشر دریافت ؟ ابتدا با چند پرسش اساسی نزدیک به یکدیگر مواجهیم.
ابتدا اینکه هنر اسلامی چیست و چه ویژگی هایی برای آن می توان قایل شد؟ قدر مسلم با شناخت هنر اسلامی می توان تا حدودی به درک و شناخت وضع آن در جهان معاصر و از آنجا به امکان احیای آن در صورت افتادگی در تنگنای نخوت رقیب نایل آمد.
این نوشتار به بررسی این امر می پردازد؛ نخست به قرن یازدهم و دوازدهم اسلامی باز می گردیم.
زمانی که در سرزمین های اسلامی مقارن قرن هفدهم و هجدهم میلادی تحولی در مبانی زیبایی شناسی و حکمت هنر اسلامی بروز و ظهور می کند.
هنرمندان مسلمان در این دوران تحت الشعاع معیارها و ارزش های مسلط بر فرهنگ تصویری و معماری هنر غربی بویژه هنر باروک قرار می گیرند.


نخستین دانشجوی ایرانی جهت تعلیم نقاشی به شهر رم اعزام شد و نخستین کارمندان دولتی حرفه ای در مقام نقاش و نقشه کش از خارجیان به استخدام درآمدند و اولین شیوه های فرنگی ساز از طریق این نقاشان یا همراهان سفیران کشورهای غربی در میان نقاشان ایران و هند و عثمانی رایج گردید؛ به نحوی که روش های سنتی هنر نگارگری ایرانی به شدت رو به اضمحلال نهاد و می رفت تا تابع حوالت و مظهریت تاریخی هنر و فرهنگ هنری دیگر شود.

شیخ محمد و شیخ کمال سبزواری و محمد زمان ، هنرمندانی اند که نظام زیبایی شناسی ایرانی را متزلزل می کنند، هرچند کار مقدماتی به دست رضا عباسی با به کارگیری معیارها و ارزش های مقتبس از هنر تصویر غرب آغاز شده بود.
تاثیر نقاشی اروپایی در دوره شاه عباس به نحو جدی در تاریخ هنر نگارگری ایران آشکار شد. در حقیقت ، شاه عباس توجه زیادی به تصاویر و نقش و نگار ابنیه و عمارت داشت که بخشی از آن صور بدیعه هنوز در دو کاخ سلطنتی اصفهان باقی و پایدار است.
در این تصاویر، بسیاری از رسوم به طرح و اسلوب نقاشی اروپا دیده می شود که با نقاشی ایران درآمیخته و محتمل است که از کارهای یوحنای هلندی باشد که سال های چندی در خدمت شاه عباس بوده است.
از نظر برخی از نویسندگان مسلمان تحت تاثیر شرق شناس غربی ، این تحول مثبت تلقی شد؛ چنانکه گفتند تنوع محصول هنری و رنگارنگ شدن فنون و هنر بر اثر تاثیر هنری اروپا بوده است زیرا استادان ایران را از این طریق از میدان تنگ کتابت و تصویر و تذهیب کتاب به میدان های پهناور دیگری وارد کرده که به ترسیم صور مستقل و آرایش و تزیین ابنیه و دیوارها گراییده اند.
باید پذیرفت که نهضت هنری ایرانی مقارن مواجهه با هنر اروپایی بعضا تاثیر مثبتی در هشیاری و تفکر هنری ایرانیان را آشکار کرده است ، بخصوص در آنجا که قالب ثابت نگارگری کهن فروپاشیده می شود و صحنه تجربه به فضایی مثالی اما واقعی و خلقی روی می آورد. هنرمند در این فضا صرفا به نقاشی نسخه های خطی گرانبها و تذهیب آن نمی پردازد بلکه می کوشد تصویر را با سیاه قلم بعضا بدون هیچ گونه رنگی تجربه کند. این روش ، کم خرج تر بود و نقاشی و هنر را به دل های مردم نزدیک تر می کرد.





رنگ روغن نیز می توانست روحیات دینی و سنتی مردم را در فضاهایی جدید و متفاوت از مینیاتورها بازگوید و به نحوی همان مواجهه ای صورت گیرد که در قلمرو فلسفه و عرفان اسلامی در برخورد با فلسفه یونانی و عرفان هندو - بودایی رخ داده بود.

علی رغم این تحول مثبت ، محمد زکی حسن تلویحا می پذیرد که تمام این اهتمامات انحطاطی را که در هنر نگارگری در حال وقوع بود چاره نمی کرد. هنرمندان دیگر چندان مورد حمایت دربار و اعیان نبودند و آن کوشش ها مانند تهیه نسخه های خطی مصور و گرانبهای شاهنامه ها و خمسه های درباری و غیره بعد از نیمه قرن دهم هجری متوقف شده و یا رو به کمی گذاشته بود و تقریبا ازدیاد صور و نقوش ، وضع تجاری به خود گرفته و بدون فخامت و عظمت ، کارهایی صورت می گرفت.
اما آشنایی ایرانیان ، چنان که آمد، با تصاویر اروپاییان و نقاشی آنها مربوط به اوایل قرن دهم هجری می شود که شرح آن را بازیل گری در کتاب نقاشی ایرانی داده است. مجموعه ای از آثار تقلیدی دورر آلمانی به دست مبلغان مسیحی یا تجار به ایران آورده شد که گزارش آن در آلبوم کتابخانه ملی پاریس به وضوح مشاهده می شود.
در منابع ادبی و تاریخی ، از نقاشانی که تصاویر اروپایی و طرز کار آنها را تقلید نموده اند یاد شده؛ مثلا از شیخ محمد سبزواری یا شیرازی که در کتابخانه شاه اسماعیل دوم ملقب به عادل، کار می کرده و پس از آن به خدمت شاه عباس پیوسته است. به اعتقاد توماس آرنولد در کتاب نقاشی در اسلام تاثیر هنر غربی در نقاشی ایرانی ، بطیی بوده و به کندی صورت گرفته است.
این تاثیر ابتدا در زمینه گزینش موضوعات و سپس در شیوه ها از نظر فرم و صورت و بزرگی تصویر بود. نکته آن است که روح ایرانی مانع از رسوخ تام و تمام حوالت هنری نقاشی غربی در آثار آنان شده است. از اینجا برخی معتقدند که ایرانیان هرگز نتوانستند ارزش های غربی اروپایی را به شایستگی آنچنان که سزاوار است ، هضم و جذب کنند.
به همین جهت ، در تصویرگری کتاب هرگز از معیارهای زیبایی شناسی اسلامی و ایرانی تاریخی تخطی نکردند و این ابداعات فقط به آثار جدید تصویری مربوط می شد. درحقیقت ، شیوه های کهن تذهیب و نگارگری مقدس و غیر قابل تصرف از عالم اسلامی تلقی می شد، هرچند قدری توان فنی آثار تنزل می کرد.
به اعتقاد بسیاری ، تحول در تصویرگری ایرانی از آثار محمدی نقاش فرزند سلطان محمد در نیمه دوم قرن دهم هجری آغاز می شود. او تصاویر دهاتی و برزگری و عامه را به نحوی نو ارایه کرده است. اوضاع روستایی و مناظر طبیعی در پرده های نقاشی او متحول شده و جنبه این جهانی یافته است.
وی راه و رسم مقدس نسخه های خطی را نفی می کند. همین طریقه است که با ظهور نقاش بزرگ صفوی ، یعنی رضا عباسی متحول می شود و به درجه اعلای ترقی و پیشرفت می رسد. درهر حال ، هنر نقاشی اروپایی در نیمه قرن یازدهم هجری /هفدهم میلادی و در قرن12 هجری تاثیری تمام در طرز اسلوب نقاشی رضا عباسی ایجاد کرده است. در خدمت این استاد، شاگردانی بودند که به روش و سبک او رفتار می نمودند.
مهم تر از همه آنها معین مصور بود که در نیمه دوم قرن یازدهم و سال های اولیه قرن بعدی کار می کرد. شاه عباس دوم ، مشوق و مروج اسلوب نقاشی غرب و فنون چهره کشی اروپایی بود. از جمله او محمد زمان نقاش را به اروپا فرستاد تا در آنجا هنر خود را تکمیل کند. او که فنون اروپایی را در ایتالیا فرا گرفته بود، به فضای مدرن مسیحی عصر متاخر رنسانس تمایل یافت و به تصویرکردن خانواده مقدس ، قدیسان و کشیش ها و فرشتگان و دیگر مناظر مسیحی پرداخت.
با این اوصاف ، قرن دهم و یازدهم باید آغاز تحولی معقول در نقاشی ایرانی تلقی گردد، اما این تحولی مثبت به تحول منفی و صرفا تقلیدی از فضای تمدن غربی تبدیل شد؛ به نحوی که راه و رسم نقاشی اسلامی را از شیوه های هنری تمدن مسلط غربی که در ایران مستولی می شد، جدا کرد. به این ترتیب ، به واسطه نفوذ اروپاییان و تحولات سیاسی که بر اثر حضور آنها در ایران رخ نمود، نقاشی و هنر ایران راه فنا و اضمحلال را پیمود و به هنری حاشیه ای تبدیل گردید.
از همین نظر است که در سراسر قرن12 هجری و نیز قرن سیزدهم ، اثر شایان ذکری در هنر اسلامی جز کپی ها و تقلیدهای ناقص نمی بینیم. آنچه در این دوره فترت انجام یافته ، نقاشی های رنگ روغنی و پرده های بزرگ است که صنعت و رنگ اروپایی آنها زیاد تر از صنعت و صبغه ایرانی به نظر می رسد.
حال پس از این شرح مختصر از سیر انحطاطی هنر اسلامی ، بخصوص هنر نگارگری به مثابه نماینده تجسمی آن ، بی آنکه از هنر معماری و نمایشی و بویژه ادبیات غافل ماندیم - که این سه در قرن سیزدهم اسلامی فروپاشی و اضمحلال کامل خود را آشکار کرده اند - باید به اصل هنر اسلامی بازگردیم که در چند پرسش اساسی آغازین به طرح آنها پرداختیم.
● ماهیت و هویت هنر اسلامی و ممیزات آن

هنر اسلامی در واقع هنری است که حاصل تفکر و بینش دینی مسلمانان در مواجهه آن با آثارهنری بیگانگانی است که هنر آنها در ضمن فتوحات اسلامی تسخیر و تصرف شده و به تدریج در حکم مواد در صورت و روح هنری اسلامی هضم و جذب شده اند.
قرآن و روایات معصومین(ع) ، نخستین راه های چگونگی تخیل و تفکر در باب عالم وجود و تمثل معنویت اسلامی را در عرصه خیال به آدمی آموخت. البته در این میان بودند هنرهایی که در آغاز جذب عالم اسلامی نمی شدند مانند آنچه در نقاشی و هنرهای تجسمی یونانی و مسیحی ، هندو- بودایی می بینیم.
در حالی که تجسم الوهیت در این هنرها امری مقدس و اصیل تلقی می شد، در تعلیمات اسلامی چنین تصویری حرام و غیرمباح شمرده می شد. درحقیقت ، نقاشی و تصویر امور غیبی و جاندار در عالم اسلامی به واسطه تعبیرات معصومانه و دینی حرمت یافته و ممنوع بود.
اما این هنرها و فنون شرقی و غربی به مسلمانان تازه تشرف پیدا کرده به اسلام ، به ارث رسیده بود. اسلام از مسلمانان می خواست که از تقلید طبیعت جاندار چونان بتان پرهیز کنند. مسلمانان نه تنها از هنرهای نگارگری دست نکشیدند، بلکه کوشیدند با ابداع گونه ای زیبایی شناسی اسلامی از تصور طبیعت انگارانه یونانی - بیزانسی وار اجتناب کرده ، راه های نویی را برای تجربه هنری بیازمایند.
این زیبایی شناسی با اقتباس دایمی مواد تجسمی از بیگانگان با روح و بینشی اسلامی ، ابداعات بی سابقه ای در هنر جهانی پدید آورد که سرزمین های مجاور نیز از شیوه های آن اقتباس کردند، چنانکه آن را در گوتیک بین المللی معماری و نقاشی مسیحی می بینیم.
متفکران مسلمان بویژه حکمای انسی و عارفان که اهل طریق در سیر به سوی معبود و در قرب وجود بوده اند، هنر اسلامی را در همین حقیقت و حکمت دیده اند. بنا بر این ، حقیقت و حکمت هنر اسلامی در گذشتن از ظواهر کثرت و رسوخ به باطن امور و شهود فقر ذاتی و عدم ماهوی آنان در قبال حق است که این خود عین شهود ماهیات در عرصه علمی و اعیان ثابته است. تفکر حقیقی از این منظر، گذشتن از حجاب کثرت و شهود حق در تمامی موجودات است.
پیداست که این شهود حقایق بی حضور و بدون دل آگاهی تحقق نمی پذیرد و طوری ورای طور عقل و ادراکات حصولی و ذهنی است. از این معناست که می توان دریافت که عارفان و حکیمان انسی در مقام شناخت هنر، هم متعهد به بینش وحیانی و هم معتقد به مفتوح بودن آن از طریق شهود قلبی و حضور دل و رویت و دیدار حضوری اند.
به بیان دیگر، می توان گفت شهود و حضور در این نحوه حکمت، عین انس به حق و از آنجا انس به کلام الله و وحی است. در این نحوه از تفکر، حقیقت را باطن دیانت می دانند و شریعت را ظاهر آن و طریقت را راه و رسم وصول به حقیقت ، چرا که جز با طریقت از ظاهر به باطن رسوخ نتوان نمود و به حقیقت که باطن دین است ، دست نتوان یافت. این طریقت ، امری است که راه و رسم آن بر هر کس آشکار نیست.
با توجه به مراتب فوق ، حکمت و هنر انسی جز در تعلق و وصول بحق و حقیقت نیست و صورت های خیالی و کشف معنوی و صوری جز در این راه به کار نیاید. برای هنرمند در مقام هنر انسی و قدسی اسلام ، هر نقش و خیالی که در نظر می آید، حسنی و جمالی و جلالی از حق می نماید و یا هر دم از روی حق ، نقشی در خیال هنرمند می افتد.
البته راه هنر انسی فراتر از این می رود و از راه خیال نیز می گذرد و صورت خیالی را چونان بت و صنم می بیند.
بدین معنی ، هنرمندان حقیقی که در مقام حکیم انسی و لاقی شاهد غیبی اند تا آنجا پیش می روند که صورت خیالی را در مرتبه اعلی ، حجاب نورانی می دانند. از همین رو، عارفان آن را آیینه اوهام خوانده اند و دیگران ، آن را پرده خیال یا عالم خیال هم نامیده اند و این به دلیل انعکاس صور خیال در آن است.
در این مرتبه ، معشوق صورتگری است که به قول مولوی هر لحظه بتی می سازد و سالک را اصطلاحا بت پرست می گویند، چون معشوق را به لحاظ صورت هایی که از او در پرده خیال تجلی کرده است ، می پرستد؛ اگرچه اینها هم صور علمی اند و این مرتبه ای از مراتب شناسایی است و مرتبه ای است که معدودی از اهل الله بدان می رسند و بسیاری طالب آنند و در آرزوی رسیدن به آن در سفر روحانی و عرشی خویشند.
ولی این مرتبه از نظر اولیا و کاملان طریق حق ، مرتبه ای است ناقص و به همین دلیل است که حافظ در مقایسه با مراتب بالاتر، شناسایی عرفانی آن را آیینه اوهام می خواند. او کمال شناسایی و معرفت را مرتبه ای دانسته است که حتی علم صورت هم به آنجا راه ندارد، چون در این مرتبه صورتی نیست.
با وجود اینکه برای هنرمندانی صورت خیالی، مشاهده و مکاشفه شاهد غیبی است و صورت منعکس در آیینه خیال و چشم اولیا و نمایش آن حقیقت و دیدار الهی است ، سعی هنرمند در گذشت از این مرتبه است. معتقد است باید از دو عالم فانی و باقی و صور محسوس و نامحسوس دو عالم و سلطانی دو عالم بگذرد و حضور و تعلقی خاص بحق پیدا کند.

ویرایش توسط چرو : 07-14-2013 در ساعت 11:01 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از چرو به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Post اصول نظرى هنر اسلامي‌‏

اصول نظرى هنر اسلامي‌‏



لفظ هنر، به نحوه‌ي حيات و استقرار آدمي‌ در هستى از وجه زيبايي‌‏شناختى معطوف است. زيبايى و هستى هر دو نشئت ‏گرفته از ظهورات وجود مطلق‌‏اند. وجود مطلق در موجودات (مخلوقات) به شكلى مستمر و ازلى و ابدى، صفات جمالى و جلالى خود را ظاهر كرده است. اين ظهورات حاكى از اسم اعظم بديع (بديع‏السموات والارض)و خالق و مصور است كه اشيا را به صورتى جميل انشا كرده است.
درك هنر اسلامي‌ مشروط به شناخت هنر دينى و هنر مقدس (قدسى) است، زيرا هنر اسلامي‌ به نحوى بارز، استمرار جوهره‌ي هنر مقدس و هنر دينى در حيات معنوى و مادّى آدمي‌ است؛ هنرهايى كه مي‌‏توان آن‏‌ها را زير عنوان كلّى هنر معنوى قرار داد و شاخصه‌ي اصلى هنر در تاريخ اجتماعى بشر دانست كه بر جنبه‌‏هايى از سنن دينى، فرهنگ و تمدنى مبتنى است و منشأ تحقق آثار هنرى در هر دوره‌اي به شمار مي‌‏رود. به عبارت ديگر، هنر معنوى حاكى از تجلى عرصه‌اي غيرتاريخى و لامكانى از حقيقت و ذات هنر است كه آثار هنرى هر تمدن سنتى و ديني‌‏اى از آن نشئت گرفته است.
در هر دوره‌اي از تاريخ بشر، حقيقت با كيفيتى مختص به همان دوره (تجلّى اسمي‌ از اسماء الهى) متجلى مي‌‏شود؛ حقيقتى غيرتاريخى كه به اَشكال گوناگون در هر دوره‌اي از تاريخ رخ مي‌‏نماياند. هنر اسلامي‌ نيز تجلّى ذات زيبايى و حقيقت محمدى (ص) است كه در دوران اسلامي‌ با عبارات قدسى بسم‌‏الله الرحمن‌‏الرحيم و اقراء باسم ربك الذى خلق تمدن درخشانى را براى بشريت به ارمغان آورد.
مي‌‏توان تمام آثار هنرى تمدن‏‌هاى سنتى را كه براساس امر قدسى شكل گرفته‌‏اند، هنر اسلامي‌ ناميد؛ زيرا هر تمدن سنتى و ديني‌‏اى كه از توحيدپرستى و دعوت به تسليم شدن در برابر حق و ستايش ذات اقدس الهى نشئت گرفته باشد، فرهنگ و تمدنى دينى و الهى است كه براساس سنن الهى شكل گرفته است. از اين‌‏رو، مي‌‏توان به معناى دقيق كلمه، فرهنگ و تمدن اسلامي‌ را به آن اطلاق كرد، زيرا اسلام تسليم بودن در برابر حق و پذيرش توحيد است و اين تسليم، تسليمي‌ عاشقانه و اختيارى و ظهور اسم اعظم الهى «سلام» است.
مقدمه‏:
تاريخ حاكى از ارتباط عميق هنر و زندگى است. ماهيت زندگى آدميان صورت‏‌هاى هنرى هر دوره‌اي از دوران تاريخ تمدن بشر را رقم مي‌‏زند. هنر همواره جنبه‌اي كاركردگرا داشته و هيچ‏‌گاه اثر هنرى به عنوان شيئى فى نفسه زيبا كه فقط زيباست، حياتى مستقل از زندگى انسان نداشته است. آن‏‌چه اهميتى اساسى در كيفيت ساخت اشياى هنرى دارد، تجلى ذوق زيبايي‌‏شناختى آدمي‌ و پاسخ به نياز معنوى اوست كه در باورهاى دينى و ماورايي‌‏اش ريشه دارد. در تفكر انسان دينى (homo religiosus)، جهان به مثابه تحقق امر مقدس (كُن فَيكُون) است كه نسبت به خلق آدمي‌ در آفرينش، تقدّم ذاتى و زمانى داشته است. موجوديت آدمي‌ نيز بر اساس امر مقدس (ونَفَخَ فيه مِنْ رُوحه) محقق شده است. آفرينش جهان، نگارشى مقدس و تجلّى امر معنوى است. به سخن ديگر، قلمرو هر امر معنوى در ساحت قدسى، خود، تجلّى ذات اقدس است.
منشأ و مبدأ تحقق عالَم هنر نيز بر عشق استوار است كه بايستى منزّه و مبرا از همه‌ي شوائب باشد. چنين عشقى، شهود زيبايى را ميسّر مي‌‏كند. ذات اثر هنرى شهود زيبايى است. از اين‌‏رو، هنر با وحدت حقيقى ملازمت دارد. شهود زيبايى با سوبژكتيويسم (خودبنيادى) منافات اما با ذات هستى (ديگربنيادى) قرابت دارد. موجودى كه با مرگ و عدم قرين است، دچار خودبنيادى مي‌‏شود و از ذات هستى دور مي‌‏گردد و به گفته‌ي هايدگر در غيبت به سر مي‌‏برد زيرا:
«امروزه اين (Dasein) در غيبت به سر مي‌‏برد. اين عبارت از آن موجودى است كه نه فقط موجودى در ميان ديگر موجودات نيست، بلكه اگر از وجهه‌ي اُنتيك [وجودى (ontic) و هستي‌‏شناختى (ontologic)] بنگريم، اين موجود در وجود خويش در دايره‌ي اين وجود سير مي‌‏كند.»
از اين‏‌رو، در عالَم خودبنيادى، هنر به معناى صورت‏‌بردارى از حقيقت ازلى و ابدى مي‌‏ميرد و با تنوع و لذّت گذرا همسان مي‌‏شود؛ مرز بيان حقيقت و واقعيت فرو مي‌‏ريزد و بُتِ سترگى به نام سوژه (subject) رخ مي‌‏نمايد كه محور هر چيز واقع مي‌‏شود. ابژه (object) نيز در حدّ مورديت نزول مي‌‏يابد و خود در واقع سوژه‌اي مي‌‏شود كه عينيت يافته است. ذهن و عين و حقيقت و واقعيت از هم منفك و هر دو عقيم مي‌‏گردند و ربط آن‏‌ها با معناى وجود زائل مي‌‏شود.
مارتين بوبر گفته است كه كسوف خداوند، خود پيام‌‏آور طلوع الوهيتى جديد است. مي‌‏دانيم كسوف پديده‌اي است كه ميان خورشيد و چشمان ما رخ مي‌‏دهد و نه در خود خورشيد. همچنين او معتقد است كه رويارويى با خداوند، در پس حجاب ظلمت دست نخورده باقى مي‌‏ماند.
هر جا كه نور ظاهر شود، تاريكى مي‌‏گريزد. هنر اسلامي‌ براساس حقيقت ذاتى نور در عرصه‌ي زيبايى كلام و آيات وحى و خوشنويسى و تذهيب قرآن كريم طلوع خيره‏‌كننده‌اي يافت و تمام عرصه‌‏هاى زندگى مسلمانان را فراگرفت. الله نور السموات والارض، خودبنيادى و ظلمات نفسانى را به حضورى الهى و نورانى مبدّل ساخت، از اين‌‏رو، هنر منشأ اصيل و حقيقى خود را يافت و در صورت‏‌هاى هنرى همانند ادبيات (شعر و داستان)، خوشنويسى كتاب مقدس، معمارى و باغ‌‏آرايى (معمارى منظر)، شهرسازى، كتاب‌‏آرايى و نقش‌‏پردازى (تذهيب و تشعير)، هنرهاى نمايشى و آيينى ظاهر شد.
شكوه، جلال و جمال هنر اسلامي‌ آن‏‌چنان ظهورى داشت كه تممي‌ عرصه‏‌هاى زندگى امت اسلام را در بر گرفت و آن را به خود تخصيص داد و اين همه به بركت تسليم در برابر حقيقت و ستايش ذات، كمال و جمال الهى رخ داد تا آن‏‌جا كه جامه و تُنگ آبخورى و سلاح جهاد و در يك كلمه، زندگى و مرگ و هر آن‏‌چه كه با هستى مادى و معنوى انسان مرتبط بود، رنگ اسلام گرفت.
همه‌ي هنرها در جهان اسلام كمابيش تحت‏‌تأثير امر معنوى، صورت و كيفيتى مناسب محتوا پيدا كردند. توحيد مبناى وحدت‏‌بخش صورت‏‌هاى هنرى شد. از اين‌‏رو، هنرها به كمال رسيدند و جلال و جمال الهى را متجلى ساختند. اعجاز هنر اسلامي‌ آن بود كه ماده را از ثقل و سنگينى و تاريكى و سكون خارج كرد و به درخشش واداشت و حياتى سرزنده و خروشان را در زندگى امت اسلامي‌ دميد و از فرش تا عرش را تابنده گردانيد. معماري‌‏هاى شكوهمند دوران اسلامي‌ كه مزيّن به آيينه‏‌كارى و كاشي‌‏كارى است و خطوط فرازمند يافته است، بارقه‌اي از انوار الهى و نورالانوار است كه در كمال آشكارگى حاكى از تجسّم صور تنزيه‌ى بر عرصه‌ي عالَم خاكى است. مادّه در دست هنرمند مسلمان در پرتو انوار روحى پرفتوح امكان درخشش پيدا كرده است تا شمس حقيقت از افق تاريكى سر زند و حضورى ملكوتى را نويد دهد. جاذبه‌ي هنرهاى اسلامي‌ از چنين امرى نشئت مي‌‏گيرد.
ماهيت هنر اسلامي‌‏:
آن‏‌چه هنر اسلامي‌ ناميده مي‌‏شود، مجموعه‌ي ميراث به جا مانده از فرهنگ و تمدنى است كه به عالَم اسلام متعلق بوده است. عالَم اسلام نيز از حقيقتى معنوى نشئت گرفته است. اين حقيقت از بطن سنّت متجلى شده و امر مقدس به مثابه قلب تپنده‌ي آن به حيات انسانى معنا و غايتى الهى بخشيده است. اين بخشش، ظهور اسم وهّاب است كه به بركت نور محمد (ص) به دوران تاريك و جاهلانه‌ي مبتنى بر سنن خرافى پايان داده و به آن جمال و جلال اعطا كرده و بخش عظيمي‌ از جهان خاكى را روشنى بخشيده است. عالَم اسلام هيچ‏‌گاه محدود به جغرافيا، قوم ونژادى خاص نبوده، بلكه در هر دورى از دوران زيست آدمي‌، حقيقت اسلام ظهورى غيرتاريخى داشته است.
اسلام به معنى تسليم شدن در برابر امر الهى (سنت الهى) است. جوهره‌ي اسلام فرمانبردارى از حق (الله) و همانند همه‌ي اديان توحيدى است. از اين منظر، آثار هنرى متعلق به هر فرهنگ و تمدنى را كه دينى باشد مي‌‏توان هنر اسلامي‌ به معناى كلّى كلمه دانست. توحيد نقطه‌ي مركزى، باطن، مبدأ و اساس مشترك اديان الهى است و در تمام صور دينى مشاهده مي‌‏شود. دين اسلام نيز همانند ساير اديان ابراهيمي‌ (توحيدى) تجلّى سنن الهى است و با امر مقدس كه باطن سنت است، ربطى ذاتى دارد. به همين جهت، بوركهارت هنر اسلامي‌ را بدين‏‌گونه توصيف كرده است:
«هنر اسلامي‌ از سويى انتزاعى است و شكل‌‏هاى آن در عين اين كه عميقاً داراى مشخصات اسلامي‌ هستند، مستقيماً از قرآن كريم يا احاديث نبوى سرچشمه گرفته‏‌اند. [...] در ابتدا، اسلام هيچ‏‌گونه هنرى خاص را نمي‌‏شناخت؛ از آن‏رو كه خاستگاه آن بيابانى يا نيمه‏‌بيابانى، با گذرانى بسيار ساده بود. درست است كه بازرگانان و كاروان‌سالاران عرب با تمدن‏‌هاى بيزانس و ايران و حتى هند سروكار داشتند ولى ايشان بيشتر خواهان جنگ‏‌افزار و زينت‌‏آلات و جامه‌‏هاى گوناگون بودند و در زادگاه خويش به همان وضع كهن شبانى وفادار مانده بودند. در واقع، ضرورت رها ساختن زندگى بدوى و محيط بيابانى عربى و برخورد با ميراث هنرى مردم سرزمين‌‏هاى تازه گشوده شده يا گرايش به آبادي‏نشينى و زندگى ثابت بود كه مايه‌ي پيدايش هنرى سازگار با اسلام شد.»
هنر اسلامي‌ دميدن نفخه‌اي الهى در كالبد هنرهايى بود كه به فرهنگ و تمدن‏‌هاى ديگرى تعلق داشت. جوهره‌ي هنر اسلامي‌ صورت‏‌هاى هنرى ساير تمدن‏‌ها را مناسب نگرشى توحيدى و تنزيه‌ى دگرگون كرد و مُهر و نشان خود را به هر آن‏‌چه كه به نحوى از انحا در حوزه‌ي اسلام به معناى وسيع كلمه قرار مي‌‏گرفت، زد و روحى قدسى در قالب هنرها دميد بدان‏سان كه صورت‏‌هاى مختلف هنرى به واسطه‌ي هنرمند مسلمان، اَشكال خود را به محتواى معنوى و جوهره‌ي توحيدى اسلام معطوف ساختند.
هنر اسلامي‌ از هنر مقدس كه قلب هنر سنتى است نشئت مي‌‏گيرد و از ظهور صورتى متعالى حكايت مي‌‏كند و به معنويت دلالت دارد. تولد هنر مقدس اسلامي‌ كه شايان چنين عنوانى است، لزوماً با ديدى نبوى يا پيغمبرگونه كه نمودار اعماق درون سنت و پيوند ميان هنر مقدس و معنويت است، پيوند دارد.
آرمان عالى صنعتگران همانا رسيدن به درجه‌ي استادى است، اما صنعت در هنر اسلامي‌ به يك نظام معنوى تبديل مي‌‏شود و ابزار كار چيزى جز خدمتكار (عبد) نيست. از اين‌‏رو، زيبايى اثرى كه از زير دست صنعتگر دوره‌ي اسلامي‌ بيرون مي‌‏آيد، همانا بازتاب كيفيت خداوند (ربّ) است.
هنر يا صنعت اسلامي‌ داراى دو جنبه و مستلزم كسى است كه روش به فعل آوردن امرى معنوى را بداند. هنر اسلامي‌ عبارت از تبديل ماده‌اي نسبتاً بي‌‏شكل به سرمشقى كامل است. اين به شكل كشيدن ماده‌اي بي‌‏شكل، بي‌‏گمان تصويرى است از كوششى كه مردى مبذول مي‌‏دارد تا با تفكر و اشراق به حقايق وجود الهى نزديك شود و بدين‏‌گونه خويشتن و نفس خود را به سوى كمال برد. در واقع، گوهر وجود هنرمند همان ماده‌ي بي‌‏شكل است كه بالقوه مي‌‏تواند به صورت مبدل شود. از سويى، هدف خاص تفكر و اشراق همانا زيبايى است كه در انديشه و حسّيات مردم هست و جلوه‌اي از مثال زيبايى مطلق يگانه و بي‌‏كران است.
هنر اسلامي‌ علاوه بر زيبايى صورت كه تجلّى اسم اعظم «مصوّر» در عالَم هنر است، واجد كاركردهاى انتفاعى و همگانى نيز است. جلوه‏‌هاى زيبايي‌‏شناختى و كاربردى اين هنر در كليت فرهنگ و تمدن اسلامي‌ به صورت‏‌هاى بديع و متنوع كه حاكى از خلاقيت الهى است، قابل مشاهده است.
مفهوم سنت در هنر اسلمي‌ و ماهيت هنر جديد:
پل ريكور، متفكّر فرانسوى، در مورد مفهوم سنت چنين گفته است:«شايد اين مفهوم سنت، دشوارترين مفاهيم باشد، زيرا ما بيزارى زيادى از اين واژه داريم. ما به سنت چون انباشتى يا چيزى مرده مي‌‏انديشيم، در صورتى كه شايد يك سنت شايستگى اين را كه سنت ناميده شود. بيابد، فقط اگر ديالكتيك خود را داشته باشد، چرا كه اين‏جا نيز رسوب‏زدايى و نوآورى، همواره در كار است.[...] نوآوري‌‏ها گونه‌اي رسوب‏‌زدايى را چون پس‏زمينه‌ي خود دارايند و سازنده‌ي سنت هستند و سنت مي‌‏تواند همچون تنشى ميان رسوب‏‌زدايى و نوآورى دانسته شود.»
بنابراين، سنت نيرويى دارد كه همواره مي‌‏تواند به نوآورى در عرصه‌ي هنر بينجامد و اين نوآورى خود به سنت هنري‌‏اى تبديل شود كه زمينه‌اي براى نوآوري‌‏هاى بعدى باشد. در نگرش الهى و تفكر دينى و معنوى، سنن الهى به ماهيت نگرش هنرمند نسبت به جهان هستى شكل مي‌‏دهند. نگرش هنرمند نيز به هويت هنرمند تعيّن مي‌‏بخشد و آن را در اثر هنرى آشكار مي‌‏كند. از اين‌‏رو، اثر هنرى ماهيت‏‌هايى خاص پيدا مي‌‏كند كه همگى از هويت هنرمند نشئت مي‌‏گيرند. هنر سنتى و معنوى و قدسى نيز زائيده‌ي ماهيت‏‌هاى سيّال و غيرقابل تكرار در آثار هنري‌‏اند و سنت‏‌هاى هنرى نويى را رقم مي‌‏زنند. هر آن‏‌چه كه به عنوان سنت زيبايي‌‏شناسى هنرى در عالَم اسلام به معنى اخص كلمه ظهور پيدا كرده يا خواهد كرد، از حقيقتى قدسى و معنوى نشئت مي‌‏گيرد كه نه شرقى و نه غربى است و نه به تاريخ و جغرافيايى خاص محدود مي‌‏ماند. در نتيجه، هنر اسلامي‌، هنرى فراگير و بي‌‏زمان و بي‌‏مكان است و در هر عصرى قابليت ظهور دارد و هيچ تزاحمي‌ با معاصر بودن پيدا نمي‌‏كند.
در نظر سنت‏گرايان سرشناس، عصر جديد هنر سنتى را زوال يافته، پوسيده، سترون و فاقد كاركرد مي‌‏داند و دوران آن را پايان يافته اعلام مي‌‏كند. از سوى ديگر، هيچ‌‏گاه با نگرش انسان دوران مدرنيته نمي‌‏توان وارد عوالم قدسى و سنتى هنر شد. در نتيجه، هر قضاوتى در مورد هنر سنتى، قضاوتى بيرونى و بر مبناى اصالت سوژه‌اي ناپايدار است كه انكار هر چيزى را مبناى اصلى نگرش خويش قرار داده است (خودبنيادى).
تفاوت مهم هنر سنتى و هنر جديد آن است كه هنر سنتى، تجلي‌‏گر باطن و حقيقت اشيا (Esoteric) است يا حداقل مي‌‏كوشد كه آينه‌ي حقيقتى باشد كه لاشئى را شى‏ء كرده است. اما هنر جديد براساس نگرش حسى و تجربى (اصالت حس و تجربه‌ي فاعل شناسايى) منحصر به بيرونى ديدن اشيا (Exoteric) است. معيار سنت‏‌گرايان در هنر، ديدن اشيا از وجهى الهى است؛ در حالى كه معيار هنر جديد ديدن اشيا از وجوه نفسانى انسان است. سنت، وجود يك حقيقت بي‌‏زمان است، به همان‏‌گونه كه آيات الهى در قرآن كريم به آن اشاره مي‌‏كند. به گفته‌ي ريكور: «قاعده‌ي طبيعى سنت، انتقال به توليد مورد نو از راه تأويل مجدد است.» بنابراين، هر سنت هنرى در حقيقت نوآوري‌‏اى بوده كه به‏‌تدريج به امرى اصيل و سرشتى لايتغير تبديل شده است. سنن هنر دينى در عين تنوع و نوآورى، از امرى واحد و يگانه كه بر سنن جاودانه و ازلى و ابدى الهى مبتنى است نشئت مي‌‏گيرند.
هنر معنوى اسلامي‌ بارقه‌‏هايى از انوار الهى را به طرق و اَشكال گوناگون در معمارى و خوشنويسى مجسم كرده است. در هنر اسلامي‌، هر نقشى حكايت از نقاش ازل دارد و چون در صنع الهى، تكرار نيست (لاتكرار في‌‏التجلى)، پس نقش‏‌ها هر يك بيان‌گر جلوه‌اي از خلق مدام‌‏اند. تكرار در هنر اسلامي‌، همانند تكرار فصول سال‌‏اند كه در هر نوبت، طبيعت لباسى جديد و جامه‌اي نگارين در بر مي‌‏كند. از اين‏‌رو، تكرار در دل نوآورى است؛ زيبايى جمال است كه تكرار آن حلاوت ديدار را دو صد چندان مي‌‏كند.
سنت در هنر، مجموعه‌اي از فرايندهاى خلاقه‌ي هنرمندان در آثار هنري‌‏شان است. در نتيجه، طبيعتاً هيچ‏گاه يگانه، ثابت، هم‏شكل و تكرارى نيست، بلكه زايش و پويش ذاتى آن، بطن سنت را به صورت‏‌هاى تازه و متنوع هنرى شكل بخشيده است. سنت و نوآورى دو ماهيت متفاوت نيستند، بلكه نوآورى، ذات سنت است. هر سنتى براساس سرشت ذاتى هنر، نوآوري‌‏اى است كه جوهره‌ي پوياى هنر را به صورت‏‌هايى بديع به ظهور مي‌‏رساند و اين نوآوري‌‏ها در اثر هنرى، كل سنن هنرى يك تمدن را به وجود مي‌‏آورد.
بديهى است كه هر نوآوري‌‏اى به سنت تبديل نمي‌‏شود. هرچند در هنر جديد به اَعمال جنون‌‏آميز لفظ نوآورى را اطلاق كرده‌‏اند، اما نوآورى از امر مقدس و سنت الهى ناشى مي‌‏شود. در اين صورت، امكانى از امكانات تحقق سنن هنرى فراهم خواهد شد. مجموعه‌ي امكانات فراهم شده به صورت آثار هنرى متجلى مي‌‏گردد و سنن هنرى فرهنگ‏‌ها و تمدن‏‌ها را به وجود مي‌‏آورند. پل ريكور در اين‏‌باره گفته است هنگامي‌ كه جامعه‌اي با ويرانى از خارج يا داخل تهديد شود، ناگزير راه بازگشت به ريشه‏‌ها و سرچشمه‏‌هاى هويت خويش را پى مي‌‏گيرد و همين فراشدِ درزمانىِ تأويل‏‌هاى مكرر سنت معناى نوآورى است.
سنت‏‌هاى اجتماعى به اَشكال گوناگون با سنت‏‌هاى فرهنگى و هنرى ارتباط پيدا مي‌‏كنند؛ مانند ارتباطى كه دين به عنوان امرى اجتماعى با هنر دارد. سنت‏‌هاى هنرى با پيروى از سنت‏‌هاى اجتماعى و سنن دينى، به كاركردهاى هنرى معنا مي‌‏دهند. ممكن است سنت‌‏هاى اجتماعى با سنن دينى جامعه تعارض پيدا كنند؛ كما اين‌كه هنر عرفى و هنرى كه تجلى سنن دينى است با يكديگر متضاد مي‌‏شوند. هنر دوران جديد غرب با هنر مقدس، دينى و اسلامي‌ از لحاظ صورت و محتوا در تقابل است. اين تقابل، دائم است و هيچ راهى براى رفع آن وجود ندارد، مگر آن كه انسان دوران جديد در همه‌ي مبانى فكر خويش تجديدنظر كند و به نداى وجدان و هستى گوش فرادهد و زمينه‏‌ساز جلوه‌اي تازه از هنر شود.
موضوع هنر در هنرهايى كه سنت‌‏هاى هنرى آن از سنن دينى نشئت گرفته يا پيروى مي‌‏كنند، ماهيت خود را از بطن سنت و رموز دينى مي‌‏گيرند؛ مانند شعر عرفانى كه در ادبيات فارسى به مضامين و موضوعات معنوى دلالت دارد. اصطلاحات ادبى و صورت‏‌هاى تجسمي‌ در هنر دينى، محل ظهور موضوع هنر از بستر سنن دينى و قدسى در اَشكال نمادين و صور رمزي‌‏اند و سنن هنرى را تحقق مي‌‏بخشند. در اين قبيل نمونه‌‏ها، سنن اجتماعى به پيروى از سنن دينى و هنرى به معناى فنون و شگردها، ابداعات و خلاقيت‏‌هاى جامعه را رقم مي‌‏زنند. در اين‏‌جا، سنن اجتماعى، دينى و هنرى هويتى يكپارچه دارند و پيوندشان ناگسستنى است. به بيانى ديگر، تضاد هنرعرفى و هنر سنتى محو مي‌‏شود.
هنر اسلامي‌، تعاريف‏:
در ديباچه‌ي كتاب هنر اسلامي‌، زبان و بيان نوشته‌ي بوركهارت مي‌‏خوانيم كه اگر كسى به ناگزير با اين پرسش روبه‌‏رو شود كه «اسلام چيست؟» بايد چنين پاسخ گويد كه به يكى از شاهكارهاى هنر اسلامي‌ مانند مسجد قرطبه يا مسجد ابن‏‌طولون در قاهره يا يكى از مدرسه‌‏هاى سمرقند يا حتى تاج محل مراجعه كنيد. در واقع، منظور بوركهارت آن است كه هنر اسلامي‌ خود نمودار همان مفهومي‌ است كه از نامش بدون هيچ ابهامي‌ برمي‌‏آيد. گذشته از عالم معنا كه تنها در دسترس خِرد اولياءالله است و در قلمرويى كاملاً مجزا قرار دارد، هنر اسلامي‌ ممتاز است به اين كه پيوسته با روح اسلام سازگارى داشته است. به نظر بوركهارت، اين سازگارى دست‏كم در مظاهر اصلى آن مانند معمارى مكان‏‌هاى مقدس نمودار شده است؛ به شرط آن‏‌كه تحت‌‏تأثير عوامل انحرافى نفوذ بيگانه قرار نگرفته باشد، مانند سبك پر تكلف باروك عثمانى و فن‌‏آورى امروزى‏. اين مطلب نبايد شگفت‌‏انگيز به نظر آيد و عجيب نيست كه هنر به عنوان بيروني‌‏ترين مظهر يك دين يا تمدنى مانند اسلام كه بر حسب تعريف، بايد جلوه‌‏گاه برونى آن باشد، به نمودار جهان درونى آن تمدن تبديل شده است.
زيبايى، جوهر هنر است و اين امر در انديشه‌ي اسلامي‌ كيفيتى الهى است و بدين لحاظ دو جنبه دارد: يكى در طبيعت كه همانند پوششى زيبا است كه چيزهاى زيبا را مي‌‏پوشاند. ديگر اين كه وجود خدا در ذاتِ هستى، زيبايى مطلق و خالصى است. از اين‏‌رو، زيبايى از ميان همه‌ي صفات الهى كه در اين جهان متجلى شده، بيش از همه يادآور هستى مطلق اوست. پس به عبارت ديگر، بررسى هنر اسلامي‌ يا هرگونه هنر مقدسى چون با گونه‌اي انديشه‌ي معنوى بازنگريسته شود، رو سوى دركى كمابيش باطنى از واقعيات موجود دارد كه در ژرفاى همه‌ي افلاك و جهانِ بشريت پنهان است.
احياى هنر انسان سنتى:‏
همان‏‌طور كه گفته شد، سنت به معنى عام كلمه امر الهى است كه در هستى به صورت‏‌هاى گوناگون و غيرقابل تكرار متجلى شده است. به همين جهت در دوران جديد، تكرار تجربيات هنرى هنرمندان پيشين دوران اسلامي‌ ميسر نيست. اگر بازسازى و تكرار تجربيات هنر اسلامي‌ هم ميسر شود، محصول كار حداكثر در حد گرته‌‏بردارى ماهرانه‌اي است كه يادآور گذشته‌اي از كف‏ر رفته است. هيچ‌‏گاه چنين تكرارى نمي‌‏تواند با حيات انسان معاصر پيوندى استوار داشته باشد، اما مي‌‏توان با احياى معارف سنتى و دينى، بسترى مناسب را براى تولد هنرى متعالى فراهم آورد. چنين امرى در تمدن جديد كه براساس تقدّس‌‏زدايى شكل گرفته است، تنها با رويكرد دوباره به امر معنوى امكان‌‏پذير خواهد شد. بازگشت به جهان معنوى نيازمند عزمي‌ ملى و جهانى است. تحقق چنين خواستى در دوران جديد دشوار است زيرا كه قدرت الهى را از صحنه‌ي حيات اجتماعى خويش نفى و قدرت انسانى را جايگزين آن كرده‌‏اند. به اين ترتيب، خميرمايه‌ي معنوى و قدسى زندگى بشريت را كه از بطن زندگى و حيات دينى او نشئت مي‌‏گرفت، نابود ساخته‌‏اند. در كتاب معرفت و معنويت نوشته سيدحسين نصر مي‌‏خوانيم كه كاربرد اصطلاح سنت در تمدن غربى در مرحله‌ي نهايى تقدّس‌‏زدايى از معرفت و از عالمي‌ كه انسان متجدد را احاطه كرده است، مورد توجه قرار گرفته است. تا پيش از دوران مدرن، سنت داراى ماهيتى ثابت بود كه در طول اعصار و قرون استمرار داشت. به عبارت ديگر، سنت حقيقتى بود كه انسان‏‌ها تقريباً در همه طول تاريخ خود از طريق آن زندگى مي‌‏كردند. سنت همان واقعيتى بود كه خميرمايه‌ي زندگى بشريت را طى اعصار و قرون شكل مي‌‏داد. استغراق انسان ماقبل دوران جديد در عالمي‌ آفريده‌ي سنت، عميق‌‏تر از آن بود كه او را به تعريفى جامع‌‏تر از سنت نياز افتد. انسان معمولى در عوالمي‌ چنان سرشار از چيزى كه اينك سنت مي‌‏ناميم، زندگى مي‌‏كرد كه هيچ‌‏گونه دركى از مفهوم جداگانه‌اي به نام سنت، آن گونه كه تعريف تازه‌اي از آن در جهان جديد ضرورت يافته است، نداشت.
سنت، ذاتى متمايز از رسوم، عادات، الگوهاى فكرى و عقيدتى موروثى و مانند آن دارد. تداوم در سراسر يك دور وجود بشرى، صورت يا معرفت قدسى يا حكمت كه در قلب قانون حاكم بر آن دور قرار دارد، مفاهيمي‌‏اند كه سنت را توضيح مي‌‏دهند. اصطلاحات بنيادينى چون «دارما» در آيين هندو و بودايى، «دائو» در آيين دائويى و اصطلاح «الدّين» در اسلام، گرچه پيوندى ناگسستنى با معناى حقيقى سنت دارند ولى عين آن نيستند. البته عوالم و تمدن‌‏هاى پديدآمده از طريق آيين‌‏هاى هندو و آيين دائو و اديان يهوديت، مسيحيت و اسلام و همچنين هر دين اصيل ديگرى همگى سنتي‌‏اند.
واژه‌ي سنت از لحاظ ريشه‌ي لغوى با انتقال ارتباط دارد و در گستره‌ي معنايش مفهوم انتقال معرفت، آداب، فنون، قوانين، قوالب و بسيارى عناصر ديگر را كه ماهيتى ملفوظ يا مكتوب دارند، جاى مي‌‏دهد. سنت بسان وجود حىّ و حاضرى است كه گرچه نشان خويش را بر جاى مي‌‏نهد، ولى قابل تحويل به آن نشان نيست. به تعبير سيدحسين نصر، آن‌چه را كه سنت منتقل مي‌‏كند ممكن است همچون كلماتى مكتوب بر روى پوست به نظر آيد؛ ولى علاوه بر اين مي‌‏تواند حقايقى حك‏ شده بر جان آدميان و به لطافت دَمي‌ يا حتى برق چشمي‌ باشد كه از رهگذر آن تعاليم خاصى منتقل مي‌‏شود. سنت به معناى حقايق و اصولى است كه منشأ الهى دارد و از طريق شخصيت‏‌هاى مختلفى معروف به آموزگاران، پيامبران، اَوَتار(avatar)ها، لوگوس (logos) يإ؛ ديگر عواملِ انتقال، براى اَبناى بشر شناخته مي‌‏شود. به كارگيرى اين اصول در حوزه‏‌هاى مختلف اعم از ساختار اجتماعى، حقوقى و هنر با رمزگرايى آميخته است و البته اين معرفت متعالى، با وسائطى براى تحصيل آن معرفت همراه است.
ازلى بودن، ذات سنت است و قوانين دائمي‌ الهى بر تمامي‌ عرصه‏‌هاى هستى حاكم و اصلِ اصيل و تعيين‏‌كننده‌ي ماهيت سنت است. از طريق سنت و مبادى آن است كه اديان شكل مناسب دوران خويش را پيدا مي‌‏كنند و به عبارتى، سنت منشأ هر دينى است كه اصول آن در تمامي‌ عرصه‌ي زندگى مادى و معنوى انسان‌‏ها ظاهر مي‌‏شود. در هنر، اصول دين كه نشئت‏‌گرفته از سنت است، كيفيت صورت‏‌هاى هنرى را محقق مي‌‏كند. هنر اسلامي‌ نيز داراى كيفيات صورى نشئت ‏گرفته از دين اسلام و سنت ابراهيمي‌ است كه كل حيات فردى و اجتماعى مسلمانان را شكل و جهت بخشيده است.
هنر اسلامي‌ ـ سنتى و مركزيت قدسى آن در آيات الهى‏:
آغاز هنر اسلامي‌ با كلام وحى و قرائت آن توسط جبرئيل در غار حرا آغاز شد. از اين‌‏رو، مي‌‏توان منشأ هنر اسلامي‌ را جبرييل امين كه حامل وحى الهى بود و قرائت قرآن را كه نخستين شكل تحقق‌‏يافته‌ي هنر اسلامي‌ است، دانست. هنر اسلامي‌ از دل غار حرا كلام مقدس را مبدأ فرهنگ و تمدن اسلامي‌ قرار داد كه يكى از جلوه‌‏هاى درخشان هنرى است و به كلام مقدس و خوشنويسى مقدس (خوشنويسى قرآن كريم) و معمارى مساجد (معمارى قدسى) وابسته است.
كلام الهى غير از حروف و عبارات زبان عرب نيست با اين تفاوت كه ماده‌ي لفظ، در وحى الهى صورتى خيره‌‏كننده از اعجاز را محقق كرده است؛ بدان‏‌گونه كه هيچ‌‏يك از فصحاى عرب قادر نبوده‌اند كه از تركيب الفاظ و عبارات زبان عرب، چنين صورتى بيافرينند. آن‏‌چه كه در هنر اسلامي‌ اهميت دارد، صورت بيان است كه در آوا (هنر قرائت قرآن) و نوشتار (كتابت آيات) و در معمارى مسجد (عبادت‏گاه) مخاطب را مجذوب چنين صور الهى كرده است. قرآن كريم مدعيان را به انشا و ابداع حتى يك سوره‌ي همانند قرآن كريم دعوت كرده است اما كسى قادر به اين كار نشده است.
زيبايى صور قرائت و معانى قرآن از امر مقدس نشئت گرفته است. از اين‌‏رو، باطن سنت قرائت قرآن كريم، امر مقدس است. هنر اسلامي‌ (در هنرهاى صوتى مانند موسيقى و هنرهاى تجسمي‌ همچون خوشنويسى و معمارى و ساخت وسايل و ابزارآلات آيينى) از مضامينى نشئت گرفته است كه امر قدسى (وحى) را به شكل سنت در جامعه‌اي اسلامي‌ (دينى) تحقق بخشيده است. پيام هنر اسلامي‌ بر وحى قرآنى مبتنى است كه با سوره‌ي علق آغاز شد. به اين ترتيب، هنر اسلامي‌ با همين نخستين كلمات كتاب قدسى در صورت و محتواى بيان، ظهور پيدا كرده است.
ريشه‌ي نخستين هنر اسلامي‌ قرائت قرآن است. معناى قرآن همان‏‌طور كه از ظاهرش مستفاد مي‌‏شود خواندن، «قرائت»، به معناى كامل كلمه است. دومين هنر اسلامي‌ خطاطى (خوشنويسى) است. خداوند نوشتن با قلم را به انسان آموخت. از اين‌‏رو، خطاطى قرآن كريم هنر مقدس بوده است. قرائت قرآن در توالى اصوات به شكلى زيبا در زمان جارى مي‌‏شود، اما خطاطى آواها را به صورت ديدارى در مكان تثبيت مي‌‏كند. بنابراين، خواندن و نوشتن دو الگو و سرچشمه‌ي هنر اسلامي‌‏اند.
هنر اسلامي‌ قالب بيان پيام وحياني‌‏اى است كه از عالَم معنوى نازل شده است. اين قالب در عرصه‌ي هنر اسلامي‌ اختصاصاتى دارد كه از سنن دينى گذشته (هنر سنتى)، هم در صورت و هم در محتوا، نشئت گرفته است. به همان گونه كه كتاب‏‌هاى آسمانى مؤيد يكديگرند، مي‌‏توان اين تأييد را علاوه بر محتوا به قالب بيان هنرى هم تسرّى داد. از اين‌‏رو، در هنر يهودى و هنر اسلامي‌ دورى از شمايل‏‌نگارى و پرهيز از تصوير موجودات ذي‌‏روح (همچون حيوانات و انسان) اصلى مشترك در بيان تصويرى است.
هنر اسلامي‌ از قوانين ظهور زيبايى در طبيعت پيروى مي‌‏كند، اما نتيجه‌ي آن تقليد از طبيعت نيست، بلكه ترسيم جهانى انتزاعى است. بنابراين، قوانين زيبايي‌‏شناسى نوينى را براساس قوانين زيبايي‌‏شناسى طبيعت آفريده است. اين آفرينش، آفرينش الهى ولى توسط هنرمند انجام پذيرفته است. نظم و ضرباهنگ موجود در نقوش اسلامي‌ كه اغلب با الهام از طبيعت و تجلى نظام معنوى جهان در روح هنرمند محقق شده است، جنبه‌‏هاى تزيينى عالم را در هنرهاى تجسمي‌ آشكار مي‌‏كند. از اين‌‏رو، تزيين در هنر اسلامي‌ جوهره‌اي الهى دارد و از بطن كلام وحيانى نشئت مي‌‏گيرد.
فلسفه‌ي وجود آدمي‌، پرستش خدا است و اين مستلزم آن است كه همه‌ي وجود آدمي‌ عبادت كردن و ذكرگفتن در برابر صانعش باشد. بر همين اساس، به نظر مي‌‏رسد كه تكرار نقوش و عمل هنرىِ هنرمند مسلمان، به مثابه‌ي تجسم ذكرى است كه عابد مي‌‏گويد يا ستايشى است كه انجام مي‌‏دهد. اين تكرار اغلب حول محورى مركزى شكل مي‌‏گيرد و ضرباهنگى دايره‌اي را در كليتى كه تجلى وحدتى اصيل در اجزايى كثير است، به نمايش مي‌‏گذارد. اجزا در وحدتى نظام‏‌مند، زيبايى را در قالب محسوس مجسم مي‌‏كنند، به طورى كه نمي‌‏توان جزئى از اثر را از نظام كلى آن جدا كرد.
هنر اسلامي‌ از سرمشق خود كه وحدتى متعالى است، پيروى مي‌‏كند و به ابداع صور متعالى مي‌‏پردازد. به همين جهت، هنر اسلامي‌ بالذات از تصاوير طبيعى تقليد نمي‌‏كند. از اين‌‏رو، علت اصلى منع شبيه‏‌سازى در هنر اسلامي‌ را بايست در اين نكته جست‏‌وجو كرد. همچنين توجه به اين موضوع ضرورى است كه روح هنر اسلامي‌ سنت و سيره‌ي نبوى است و كالبد هنر اسلامي‌ محمل روح اسلام است كه از زيبايى حقيقى و وحدتى اصيل سرچشمه گرفته و به اَشكال و الوان متنوع نمايان شده است. ذكر و ياد خداوند محرك حيات اجتماعى و كمال هنرى است و «لازم است كه اعضاى جامعه‌ي اسلامي‌ اسبابى فراهم كنند كه در تممي‌ لحظات زندگى ـ نه فقط نمازهاى روزانه و آيينى ـ محيط زندگي‌‏شان از فضايى مناسب براى ياد خدا سرشار باشد.»
هدف هنر اسلامي‌ ايجاد مكانى كيفى است كه ظهور معنويت و امر قدسى را بشارت مي‌‏دهد. از طريق شريعت محمديه (ص) و پيروى از قوانين دينى و وحيانى در حيات اجتماعى مؤمنان، الگوهاى رفتارى تقدس‏‌يافته در فرد و جامعه ظاهر مي‌‏شود. آثار هنرى نيز در فضاى قدسى آيينه‌ي جهان معنوى و روحاني‌‏اند. در اين باره، سيدحسين نصر در كتاب هنر و معنويت چنين نوشته است:
«وظيفه‌ي هنرمند ترجمه‌ي اصول اسلام به زبان زيبايي‌‏شناسى است؛ انتقال دادن آن‌‏ها به قالب صورت‌‏ها و مضامين بايد در ساختارها تجسم بيابند و در تزيين همه‌ي اشيا از محراب‏‌ها و قصرها گرفته تا حقيرترين ابزارهاى خانگى مورد استفاده واقع شوند. خلاقيت هنرى چيزى نيست مگر استعدادى كه خداوند در آدمي‌ نهاده است تا او را در سلوك در راهى كه به خدا مي‌‏رسد يارى كند.»
هنر اسلامي‌ و هر هنرى كه به تمدن‏‌هاى سنتى و دينى تعلق دارد، بر پايه‌ي ايمان به غيب استوار است. هنر به معناى اخصّ كلمه در چنين بسترى رشد و تحول پيدا مي‌‏كند و تمامي‌ جنبه‏‌هاى زندگى را در بر مي‌‏گيرد. در دوران جديد كه امر معنوى از حيات انسانى مفارقت كرده است، هنر معنوى و سنتى نيز از زندگى آدميان رخت بربسته و تنها جرقه‌‏هايى از آن را مي‌‏توان در تمدن‏‌هايى كه هنوز كاملاً با امر معنوى بيگانه نشده‌‏اند، يافت. امروزه، هنر معنوى و سنتى را در مقياس وسيع نمي‌‏توان خلق كرد، مگر اين كه جامعه متحول شود و لنگرگاه معنوي‌‏اش را باز يابد؛ زيرا هميشه امكان دست‏يابى به عالم معنا وجود دارد و اين بازگشت به سنت از خود سنت نشئت گرفته است؛ سنتى كه قلب آن هنر قدسى است. هنرمند عالم معنا را در اثر هنري‌‏اش منعكس مي‌‏كند و خداوند هادى او در اين راه است. اگر هنرمند در راه الهى گام نهد، عالَم معنا مسير هدايت و تكامل را روشن مي‌‏كند و خود راه به او مي‌‏گويد كه چه‌‏سان بايد رفت: والَّذينَ جاهَدُوا فْينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَاِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (عنكبوت، 69): و كسانى كه در راه ما كوشيده‏‌اند، به يقين راه‏‌هاى خود را بر آنان مي‌‏نماييم و در حقيقت، خدا با نيكوكاران است.
ميان معناى هنر اسلامي‌ (به معنى اعم كلمه) و هنر دوران اسلامي‌ (به معنى اخص آن) تفاوت وجود دارد. هر عالَمي‌ صورت مطابق با ماهيت خود را در عرصه‌ي هنر تحقق مي‌‏بخشد؛ همچنان‌‏كه عالَم جديد (دوران مدرنيته و مابعد آن كه پسامدرنيته ناميده مي‌‏شود) صورت‏‌هاى هنرى مطابق ماهيت خود را رقم زده است. گنون در فصل سى و يكم كتاب سيطره كميت و علائم آخر زمان زير عنوان «سنت و سنت‌‏جويى» با اشاره به روحيه ضدسنتى دوران جديد چنين نوشته است:
«در اين مرحله (دوران جديد و قلب [= واژگونى‏] معنى سنت)، مفهوم سنت به حدى منهدم شده است كه كسانى كه جوياى بازيافتن آن هستند نمي‌‏دانند در چه جهتى گام بردارند و حاضرند همه نوع مفاهيم نادرستى را كه به‌جاى مفهوم سنت راستين و به نام آن عرضه مي‌‏شود، بپذيرند. [...] همه‌ي كاربردهاى نابجاى كلمه سنت ممكن است كم و بيش به تحقق هدفى كه گفتيم كمك كند و مبتذل‏‌تر از همه اين است كه كلمه سنت را با عرف و عادت مترادف بدانند و بدين‏‌ترتيب باعث شوند كه سنت با پست‌‏ترين امور بشرى كه از هرگونه معنى عميق به‌‏كلى عارى است، خَلط و اشتباه شود. اما تصرفات ظريف‌‏تر و در نتيجه خطرناك‌‏ترى نيز وجود دارد. روي‌‏هم‏رفته، صفت مشترك همه اين تصرفات تنزل دادن مفهوم سنت به مرتبه‌اي صرفاً بشرى است، در حالي‌‏كه امر حقيقتاً سنتى كاملاً به عكس در صورتى وجود دارد و مي‌‏تواند وجود داشته باشد كه عنصرى فوق بشرى را متضمن باشد و اين در حقيقت نكته‌اي اساسى يعنى نكته‌اي است كه تقريباً تعريف سنت و همه امور متعلق به آن رإ تشكيل مي‌‏دهد.»
سيد حسين نصر نيز معتقد است كه سنت به معناى رسم و عادت يا انتقال قهرى افكار و مضامين معرفت از نسلى به نسل ديگر نيست، بلكه عبارت از مجموعه اصولى است كه از عالم بالا فرود آمده‌‏اند و عين تجلى ذات الهي‌‏اند كه در مقاطع زمانى مختلف و در شرايط متفاوت براى يك بشريت خاص به كار بسته شده‌‏اند. از اين رو، سنت در اساس امرى قدسى و مقدس است.
«سنت» در زبان فارسى و عربى همان «دين» به معناى وسيع كلمه است. بدين گونه، تمدن سنتى تمدنى است كه در آن همه‌ي جوانب زندگى، از مناسك مذهبى در عبادتگاه‏‌ها گرفته تا سياست و اقتصاد و حتى شيوه‌ي پخت نان برمبناى اصولى خاص كه از وحى نشئت گرفته‏‌اند، تنظيم مي‌‏شود. در واقع، هر تمدن معنوى داراى سنتى است كه از امر مقدس سرچشمه مي‌‏گيرد و امر مقدس در بطن سنن معنوى و سرشت آن نهفته است. هنر معنوى جلوه‌اي از جلوه‌‏هاى تمدنى است كه امر مقدس و سنت معمار آن بوده‌‏اند و در هر نمودى كه وابسته به تمدن معنوى باشد، هم در معمارى و هم در موسيقى و هم در آداب اجتماعى و حتى نحوه‌ي لباس پوشيدن و زندگى و مراسم آيينى و اَعمال عبادى جلوه‏‌گرى مي‌‏كند.
كوماراسومي‌ ادامه‌‏دهنده‌ي راه گنون و رسالت اوست. او دين را انكشاف امر قدسى بر انسان مي‌‏داند و سنت را ادامه‌ي انتقال اين بصيرت مقدس در زندگى روحانى، نفسانى و عملى انسان معنا مي‌‏كند. از اين‌‏رو به نظر او مجموعه‌ي اصول و آموزه‌‏هايى كه درباره‌ي خداى متعال، خلقت و انسان است و در سنت مطرح مي‌‏شود، فلسفه‌ي جاودان يا حكمت خالده (sophia peremanens) ناميده مي‌‏شود كه هر شكلى كه به خود بگيرد، هميشه و همه جا يكى است.
قرآن كريم در جميع شئونات ظهور آتش هنر قدسى است. هنر قدسى قلب تمدن سنتى و دينى است. روح و منشأ هنر اسلامي‌، قرآن مجيد است. قرآن كريم، سنت زوال‏‌ناپذير را چنين بيان كرده است: لاتَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحويلا (الاسراء، 77). بنابراين، قرآن سنت را به معناى حقيقى آن در آيات الهى اين گونه بيان كرده است:
كافران را بگو كه اگر از كفر خود دست كشيده و به راه ايمان بازآيند، هر چه از پيش كرده‌‏اند بخشيده شود و اگر به كفر و عصيان روى آرند، سنت الهى گذشته است. (الانفال، 38)
پيامبر را در حكمي‌ كه خدا بر او مقرر كرده گناهى نيست. سنت الهى در ميان آنان كه در گذشتند نيز هم اين است و فرمان خدا حكمي‌ نافذ و حتمي‌ خواهد بود. (الاحزاب، 38)
كافران به آن ايمان نمي‌‏آورند و عادت اُمم سابق هم بر همين انكار و استهزا گذشت. (الاحزاب، 13)
خلاصه آن كه سنت الهى تغييرناپذير است و هيچ‏‌گاه به ضد خود تبديل نمي‌‏شود. حق، سنت خداوندى است كه درهم شكننده‌ي باطل در تمام اَشكال اعتباري‌‏اش است. سنت خداوند ازلى، ابدى، جاودان و هميشگى است و عين خلقت الهى و براساس كمال و حق است و همواره در هستى جارى و به عبارتى دقيق، عين هستى است.
هر تمدن سنتى و دينى از باطن و حقيقت سنت كه امر مقدس حتمي‌ و قطعى است نشئت گرفته است. هنر دينى در چنين تمدنى يكى از تجليّات آن سنت است. هنر دينى به معناى اخص كلمه از قوانين سنت و امر معنوى پيروى مي‌‏كند و معرفت به جوهره‌ي آن را سرمشق خود قرار مي‌‏دهد. مفهوم سنت با معرفت به امر قدسى قابل درك است و هر سه (امر قدسى، سنت، معرفت) با يكديگر پيوند و وحدتى ناگسستنى دارند. حق به معناى دقيق كلمه ذات مقدس است كه منشأ هر امر قدسى است. از اين‏‌رو، هنر قدسى و دينى با شهود تجليات ذات اقدس، صورت محسوس پيدا مي‌‏كند. به همان گونه كه ماهيّات تجليات متنوع وجودى اصيل هستند، هنرهاى قدسى و دينى و هنر اسلامي‌ كه آخرين دين و آيين الهى است از آن نشئت گرفته است.
نتيجه‌‏گيرى:‏
سنت، به معناى حقيقى و اصيل، قالبى است كه محتواى خود (ذات سرمدى و قدسى) را در كل حيات انسانى به انحاء متنوع و گوناگون نمايان مي‌‏كند. سنت در عين وحدت و يگانگى، متكثّر است و در تكثّر نيز رو به سوى وحدت دارد و به عبارتى ديگر منشأ اين تكثر، وحدت است (وحدت در عين تكثر و تكثر در عين وحدت). چنين معنايى در سراسر زندگى و فرهنگ و تمدن‏‌هاى سنتى وجود دارد و نمي‌‏توان آن را از تاروپود حيات بشرى جدا ساخت و به عبارتى دقيق‏‌تر، سنت و امر قدسى تار و پود كل حيات مادى و معنوى انسان است و از اين رهگذر، عرصه‌ي هنر، تجلّي‌‏گاه حيات قدسى انسان است كه در هر دوره‌اي با عنوان هنر يهودى، هنر مسيحى و ساير هنرهاى دينى و در كامل‏‌ترين شكل در هنر اسلامي‌ به محتواى قدسى، صورتى محسوس و معنوى بخشيده است.
هنر اسلامي‌ به دوران تاريخى اسلام محدود نيست، بلكه اين هنر بالذات داراى قوايى بالنده است كه در هر عصرى قادر به تحقق صور قدسى در قالب‏‌هاى بيان هنرى است. زمينه‌ي تحقق چنين خواستى با رجوع به سنت و امر قدسى ميسر است. بعيد نيست كه هنر جديد بتواند با تأكيد و بازگشت به امر متعالى، نيرويى در درون خود بيافريند كه اين نيرو منشأ تحقق صور هنري‌‏اى قرار گيرد كه همچون گذشته، بيانى تازه در صورت و محتوايى متعالى در معنا داشته باشد. براى دست يافتن به چنين هدفى، انسان دوران جديد بايستى در همه‌ي مبانى فكرى و نظري‌‏اش تجديدنظر و جوهره‌ي هستى را كه سنت است، احيا كند و از تكرار گذشته بپرهيزد. تنها با رويكردى مجدد به امر معنوى است كه مي‌‏توان به احياى معارف سنتى و دينى، توفيق يافت و از اين طريق، بسترى مناسب براى ظهور هنرى متعالى (اسلامي‌، دينى، الهى و معنوى و قدسى و سنتى) فراهم كرد. بازگشت به جهان معنوى و زندگى سنتى در هر عصرى امكان‏‌پذير است. تحقق چنين خواستى، عزمي‌ ملى و جهانى را طلب مي‌‏كند.

يادداشت‌‏ها
(1). 6 متفكر اصلى نحله‌ي سنت‏‌گرايان عبارت‏‌اند از: 1. رنه‏‌گنون، 2. آنانداكوماراسومي‌، 3. فريتوف شووان، 4. تيتوس بوركهارت، 5.سيدحسين نصر، 6. مارتين لينگز.
(2). واژه‌ي تراديسيون (Tradition) از ريشه‌ي Tradere لاتين به معناى فرادادن و انتقال دادن است كه آن را سنت، رسم و عرف ترجمه كرده‌‏اند. مأثورات، رسوم مستقر گذشته، سيرت و كهن آيين را نيز در معنى Tradition آورده‌‏اند. Traditional به معنى سنتى، ديرينه، مرسوم، قديمي‌، كهن، تقليدى، قراردادى است و Traditionalism معنى سنتي‌‏گرايى مي‌‏دهد. Traditionalism، سنت‌‏گرايى، سنت آيينى، سنتي‌‏گرى، سنت‏‌پرستى، اعتقاد به اصالت اخبار و احاديث و كهن‌‏گراى ترجمه شده است. معنى Traditions علم حديث و Traditionalism سنت‌‏گرايى است. (در اين خصوص نك: فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى، جلد دوم، گردآورى و تدوين: مارى بريجانيان، مؤسسه‌ي مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران 1371،ص 905)
Tradition يك باور پايدار و ثابت، رسم، عرف، عادت است و ماهيتى مرسوم و هميشگى دارد؛ راه و رسم و روشى كه از ديرزمان بوده است . باورهاى سنتى و فراگير، رسوم اجتماعى كه نسل‏‌ها ادامه داشته است و كار يا فكر يا ساختن شيئي‌‏اى كه همواره به گونه‌اي يكسان و بدون تغيير از دير زمان، تاكنون ادامه يافته است، همه در حوزه‌ي سنت قرار مي‌‏گيرند.
فقط بعضى از عادات، نهادها، گفتارها، لباس‌‏ها، قوانين، آوازها و قصه‌‏ها جنبه‌ي سنتى دارند، و لفظ سنت در عين حال ناظر به ارزش عصرى است كه از نسلى به نسل ديگر انتقال يافته است؛ مثلاً آداب و رسوم يك قوم يا مردم يك ناحيه، شيوه و روش و رفتارى كه جنبه عادت پذيرفته است. اعتقاد به ارزش‏مندى سنت اصلى است كه بدون آن سنت نمي‌‏تواند دوام داشته باشد. ماندگارى و تداوم يك سنت معطوف به اهميت و ارزش آن در زندگى بشر است. سنت تنها يك واقعيت مشهود همچون وجود آداب و رسوم يا انتقال مداوم يك داستان نيست، بلكه انديشه و ايده‌اي است كه ارزشى را بيان مي‌‏كند.
در اديان مسيحيت، اسلام، يهوديت و آيين بودايى، يك عنصر سنتى وجود دارد كه حاكى از انتقال چيزى معين و دقيق از قرن‏‌هاى پيشين است. اين چيز شامل كتاب و نوشته‌ي مقدسى است كه براى آن ارزش فوق‏‌ا‌لعاده‌اي قايل هستند زيرا كلام خدا محسوب مي‌‏شود، و يا چنان با ذات خداوند ارتباط دارد كه هر چه درباره‌ي آن بنويسند، حتى ماده‌اي كه روى آن نوشته مي‌‏شود، جنبه‌ي تقدس مي‌‏پذيرد. انتقال اين نوشته‌ي مقدس، يعنى عينيت يافتن سنت به صورت مادى ناقل خود است. استعمال لفظ سنت به معناى تاريخي‌‏اش نيز در اين موارد مستتر است، زيرا اين كه مي‌‏گوييم اين كتاب مرجعيت تاريخى دارد گفتارى سنتى است، و اين ارزش را پيروان متقى و راستكار آن دين بدان نسبت مي‌‏دهند.
در الهيات، سنت نه تنها به معناى كلى آن‏‌چه از نسل گذشته انتقال پذيرفته و به ما رسيده است مي‌‏باشد، بلكه معناى انتقال و نگهدارى به عنوان يك وديعه را مي‌‏دهد. تشبيه «عنصر سنتى» به وديعه، به چيز گرانقدرى مانند لباس است كه به شخص خاص معتمدى سپرده مي‌‏شود. لباس اساس بحث سنت در الهيات است كه همانند وديعه‌اي بايد به نسل بعد سپرده شود و بايد به دقت انتخاب گردد و دست نخورده حفظ شود و چيزى بر آن افزوده و يا از آن كاسته نگردد و تغييرى در آن پديد نيايد. از اين‌‏رو، حفظ و نگهدارى آن بالاترين وظيفه است، اين همه ناشى از مانند كردن «عنصر سنتى» با «وديعه» است. گفتنى است كه مفهوم «وديعه» يكى از قديمي‌‏ترين و رايج‏‌ترين منابع براى وظايف اخلاقى در جهان است. عدم قبول «وديعه» يا اهمال در نگهدارى و حفظ و باز دادن آن، در اعتقاد عوام، شديدترين شانه خالى كردن از انجام وظيفه محسوب مي‌‏شود.
بنابراين، سنت از جنبه‌ي مذهبى عبارت از انتقال و تحويل يك وديعه‌ي گرانبها است كه منشأ آن ذات‏‌بارى دانسته مي‌‏شود و به گروه برگزيده‌اي از اشخاص متعلق است. در مسيحيت سلسله‌ي روايات و سنن با حواريون ارتباط دارد، و اشخاص مختلفى كه سنت دين مسيحى را به هم منتقل ساخته‌‏اند، به ترتيب نام برده شده‌‏اند. در تمام اين مثال‏‌ها، موضوع سنت، مجموعه‌اي از انديشه‏‌ها، اَعمال و داوري‌‏هاست كه اغلب ارتباط آشكارى با نوشته‌اي مقدس كه وظيفه‌ي سنت، حفظ آن است دارد. پاسداران سنت افراد معينى هستند كه اغلب سازمان روحانى بسته‌اي را به وجود مي‌‏آورند. اما چون خصيصه‌ي اصلى اين افراد «امانت‏‌دارى» است، انديشه‌ي موجود در سنت در صورتى حفظ خواهد شد كه رسماً اعلام گردد كه هر آن‏‌چه جزء اين سنن باشد قدمتش به اندازه‌ي سند مكتوبى است كه بنيان دين بر آن نهاده شده است. از اين‏‌جاست كه انديشه‌ي معصوميت پاپ را در آن‏‌چه درباره‌ي دين مي‌‏گويد، عده‌اي به قدمت كليساى نخستين مسيحيت مي‌‏دانند؛ و حال آن كه زمان تنظيم و داخل كردن اين انديشه در فهرست اعتقادات مسيحى بسيار متأخر است. همين‌‏طور يهوديان يك سلسله روايات مربوط به فرمانروايى اشخاص مختلف را قرن‌‏‌ها پس از نزول تورات بر موسى، به عنوان امرى اصلى و بديهى مي‌‏پذيرند. اين اعتقادات را آن‏‌ها كه به تدوينشان پرداخته‌‏اند، اختراع نكرده‌‏اند، بلكه از خيلى پيش وجود داشته‌‏اند و درباره‌ي اصل و منشأ آن‏‌ها، حتى مخالفان نيز چيزى نمي‌‏دانند. اين شرايط، يعنى نامعلومي‌ منشأ و قدمت نسبى، شرايط مساعدى براى پيدايش سنت‏‌ها است.
گاهى سننى كه جنبه‌ي مذهبى ندارند، اما به موضوعات تاريخى مربوط‌اند، تابع سنن مذهبى مي‌‏شوند و با آن ارتباط مي‌‏يابند. سنت‏‌هايى درباره‌ي غذا، لباس، و نحوه‌ي ايما و اشارات وجود دارد كه معانى نمادين خاصى دارند.
گروهى كه سنتى را به خاطر دارند، معمولاً گروهى كوچ‏روند و ممكن است طى مدت زمانى به‏‌كلى آن را از ياد ببرند. اما اگر انديشه‌اي كه سنت ناقل آن است در يك نهاد اجتماعى وجود داشته باشد، ممكن است خاطره‌ي آن برانگيخته شود و در نتيجه سنت احيا گردد. سنت هنر يونانى و تفوق روميان، حتى وقتى كه كسى از معابد يونانيان به عنوان يك سرمشق هنرى استفاده نمي‌‏كرد و يا رم شهرى متروك و آشفته بود، هرگز از ميان نرفت. خاطره‌ي ماندگار سنت قديم موجب شد كه در مراحل مختلف عده‌اي از اشخاص آن را به ياد آورند و سرمشق كار خويش قرار دهند.
نهادهايى كه علي‌‏رغم از بين رفتن نقش و وظيفه خاص‏شان باقى مي‌‏مانند نيز ممكن است زمانى كانون نهضت‌‏هاى پرقدرتى گردند كه آگاهانه بنيان موجوديت خويش را بر سنت‏‌هاى فراموش شده گذارند. اين واقعيت كه در پايان قرن هيجدهم در فرانسه خاطره‌ي مجالس ملى Etats generaux باقى بود، ناقل سنتى قديمي‌ محسوب مي‌‏شد كه نخستين حركت را به انقلاب فرانسه داد. اگر انديشه‌اي كه قرار است سنت آن را احيا كند كلاً براى منبعى كه بايد آن را ترويج و توصيه كند، يا براى عصرى كه قرار است در آن به كار بسته شود بيگانه باشد، سنت نمي‌‏تواند به وظيفه‌ي خود عمل كند.
تا زمانى كه هنر جزئى از زندگى عمومي‌ مردم است، يعنى تا زمانى كه تمايز شديدى ميان هنرهاى زيبا و هنرهاى كاربردى رايج نيست، سنت بر هنر همانند فعاليت‏‌هاى ديگر انسانى تأثير دارد.
هنگامي‌ كه هنرهاى زيبا از هنرهاى كاربردى افتراق پيدا مي‌‏كند و مشغله‌ي روشنفكران و نخبگان مي‌‏شود، وجود سنت با مشكلاتى مواجه مي‌‏گردد. در اين مورد هر چه آن قسمت از اجتماع كه با هنر سروكار دارد خاص‏تر باشد، ميل به تازگى انگيزه‌ي بيشترى مي‌‏يابد. اما اين نوگرايى تقاضاى هيجان بيشتر نيست، بلكه به خاطر آن است كه در چنين طبقه‌ي خاصى گروه آفريننده و تمجيدكننده‌ي هنر هر دو در فرايند هنرى شركت دارند و نياز به تجربه آن را هر دو گروه حس مي‌‏كنند. در هنر، سنت مقابل تجربه قرار دارد. از اين‌‏رو، تقليد روش‏‌هايى كه به عنوان زيبايى ارزش‏يابى شده‌‏اند، مغاير كوشش براى يافتن صورت‏‌هاى جديد زيبايى است. اما بايد دانست كه در اين مورد سنت معادل محافظه‏‌كارى نيست، زيرا محافظه‌‏كارى كمتر به تقليد معيارهاى قديمي‌ و بيشتر به ادامه‌ي تلذذ و بهره‌‏گيرى از آن‌‏ها توجه دارد.
تجربه ممكن است در انديشه‏‌ها و عقايد متناقض و بي‌‏بندوبار هنرمند به انحطاط بگرايد، و اغلب نيز چنين مي‌‏شود، و نيز ممكن است علاقه‌ي به تجربه، پيروى كوركورانه و ناسنجيده از شيوه‏‌هاى جارى باشد. اما امكان آن هم هست كه شيوه‌اي چنان قوت يابد و در ميان جرگه‌‏هاى جديدتر ستايندگان هنر رواج گيرد كه خود به صورت سنتى در آيد. مثلاً داستان رمانتيك سنتى در روزگار خود تجربه‌ي آگاهانه‌اي بود و رواج طولانى آن شاهد اين حقيقت است كه هر بخشى از جامعه به نوبه خود براى نيل به باريك‌‏بيني‌‏هاى ادبى كوشيده است. در هر نسلى طبقه‌ي جديد باسواد، ارزش‌‏هاى منتقدان فكرى و اجتماعى خود را مي‌‏پذيرفتند و بدان خرسند بودند؛ اما وقتى خواندن داستان عموميت خود را از دست داد، ميل به تجربه و نوآورى پديدار گرديد.
بنابراين تا وقتى كه واژه‏‌هاى سنت و سنتى بدون دقت و بي‌‏قيد و بند به كار برده مي‌‏شود، معنايى مترادف كهنه و قديمي‌ و سال‌دار و يا احياناً منسوخ و متروك پيدا مي‌‏كند. براى مغرب‏‌زمين‌يان دين سنتى يعنى مسيحيت، متافيزيك سنتى يعنى متافيزيك افلاطون و ارسطو، و صورت سنتى قانون‏‌گذارى يعنى قوه تقنينيه دو مجلسى، زيرا پارلمان انگليس، قديمي‌‏ترين مرجع قانون‏‌گذارى اروپايى، داراى دو مجلس بوده است.
سنت تنها وقتى اهميت اجتماعى دارد كه يك انديشه‌ي قديمي‌ و متداوم در نظر عده‌اي يا تمام اعضاى يك جامعه، صورت چيزى ارزشمند پيدا كند و زمان و اصل آن تنها از جهت تأييد ارزش آن مورد ملاحظه قرار گيرد. سنت در يك قوم يا ملت، تلاش‏‌هاى گروهى را برمي‌‏انگيزد، بنابراين در به وجود آوردن و يا استقرار گروه‌‏ها و جماعات، بالاترين اثر را دارد. سنت در تمام وجوه خود خصوصيات اصلى خويش را كه ابهام و مقبوليت عام و ريشه در زمان‏‌هاى دور داشتن است حفظ مي‌‏كند، زيرا اين خصوصيات و ويژگي‌‏هاست كه آن را براى طرفدارانش فوق‌‏العاده قوى، و براى مخالفانش بسيار ضعيف جلوه مي‌‏دهد.
(اين مطلب از دايره‏‌المعارف 15 جلدى علوم اجتماعى كه عنوان و مشخصات چاپ آن به شرح زير است، توسط فريدون بدره‌اي به فارسى ترجمه شده است:
.E.R.A :in chief .ed .in Encyclopaedia of SocialSciences , "Tradition " ,Max Radin
.1930-1935 ,MacMillan ,.N.Y .AlvinJohnson .ed .assoc ,Seligman
نقل شده در فرهنگ و زندگى شماره‌ي 4و 5، ارديبهشت 1350، تهران، نشريه‌ي دبيرخانه‌ي شوراى عالى فرهنگ و هنر (صص 15-20)
منابع‏
1. مارتين هيدگر، درآمدِ وجود و زمان، ترجمه‌ي منوچهر اسدى (تهران: نشر پژوهش، 1380)، ص‏47.
2. همان، صص 9-10.
3. داريوش شايگان، افسون‏‌زدگى جديد، ترجمه‌ي فاطمه‌ي وليانى (تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ سوم، 1381)، ص‏258.
4. تيتوس بوركهارت، هنر اسلامي‌، زبان و بيان، ترجمه مسعود رجب‏نيا (تهران: انتشارات سروش، 1365)، ص‏22.
5. نك. همان، صص 22، 127 و 240.
6. پل ريكور، زندگى در دنياى متن، ترجمه‌ي بابك احمدى (تهران: نشر مركز، 1373)، صص 46-47.
7. همان، ص 58.
8. نك. همان، صص 80، 82 و 100.
9. بوركهارت، هنر اسلامي‌، زبان و بيان، پيشين، ص‏16.
10. همان.
11. سيدحسين نصر، معرفت و معنويت، ترجمه‌ي انشاءالله رحمتى (تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردى، مركز بين‏‌المللى گفت‏‌وگوى تمدن‏‌ها، چاپ دوم، 1381)، صص 151-153.
12. همان، صص 154-156.
13. لژان - لوئيس ميكون، «از وحى قرآنى تا هنر اسلامي‌» در هنر و معنويت، (مجموعه مقالاتى از شوان، گنون، كوماراسومي‌، نصر و ديگران) ترجمه و تدوين: انشاءالله رحمتى (تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1383)، صص 199-200.
14. همان، ص‏200.
15. سيدحسين نصر، معرفت و معنويت، پيشين، ص 203.
16. همان، ص 204.
17. رنه گنون، سيطره‌ي كميّت و علائم آخر زمان، ترجمه‌ي على محمد كاردان (تهران: مركز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، 1365)، صص 242-244.
18. سيدحسين نصر، حكمت جاويدان (نگاهى به زندگى و آثار سنت‏‌گرايان معاصر)، گردآورى و تدوين حسين خندق‌‏آبادى (تهران: موسسه‌ي توسعه‌ي دانش و پژوهش ايران، 1380)، ص‏52.
19. سيدحسين نصر، «هنر قدسى در فرهنگ ايران» در جاودانگى و هنر (تهران: انتشارات برگ)، ص‏38.
20. آناندا كوماراسومي‌، حكمت جاويدان (نگاهى به زندگى و آثار سنت‏‌گرايان معاصر)، پيشين، ص‏18.

ویرایش توسط چرو : 07-14-2013 در ساعت 06:18 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از چرو به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #3  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نور و نقش آن در هنر اسلامی


رنگ و نور

رنگ ها هر یک بنابر ممیزات خویش متضمن معنایی سمبولیک هستند. حالات روحانی و نفسانی آدمی و نحوه تحقق وجود موجودات و اموردر عالم همواره با بیان سمبولیک در ساحت هنر توأم بوده است. در سمبولیسم طبیعی رنگ¬ها بسیار ساده در کار می¬آیند، چنان¬که سبز و سفید و آبی و بی¬رنگ مظاهر تازگی، پاکی، آسمان وبی تعقلی است. اما در هنر دینی و اساطیری حد مظهریت رنگ¬ها از این فراتر می¬رود. فی¬المثل در فرهنگ اسلامی سمبولیسم رنگ سبز متضمن عالی¬ترین معانی عرفانی است و به¬این¬ صورت بالاخص در اطراف نام حضرت خضر(ع) تجلی می¬کند. خضر سبزپوش جاوید است. عطار در منطق¬الطیر از قول طوطی می¬گوید:
خضر مرغانم از آنم سبزپوش تا توانم کرد آب خضر نوش
و مقصود از «آب خضر» البته «آب حیات» است. طوطی سبزپوش که به مصداق سخن سعدی ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده، در نقش سالکی جلوه¬گر می¬شود که کار است که علت و مایه اصلی رنگ «رودخانه زرد» و «دریای زرد» را که نام دیگر دریای چین است، تشکیل می¬دهد. این رنگ دل¬آگانه مظهر معانی تقدس قرار گرفته است، چنان¬که راهبان بـــودایـی خود را در لباس زردرنگ زعفرانی می¬پوشانند.
سکنی گزیدن در عالم اسلامی، هر امر دینی و دنیوی را برای آدمی رنگی ایمانی می¬زند. از این¬رو در نقاشی، هنرمند به نحوی تحت سیطره کل متعالی اسلام است، هر چند که اساساً نقاشی در عصر اسلامی کمتر مضامین دینی دارد.
حضور این کل، صورت خیالی هنرمند مسلمان را از طریقه صورتگری یونانی دور کرده و فضایی مثالی در پرده¬های نقاشی او ظاهر ساخته بود. به همین طریق راه و رسم تعلیم صورتگری نیز می¬بایست از این فضا متأثر باشد و چنین نیز شد. بدین طریق که نیکان را قیاس از خود می¬گیرد و سبزی ظاهر خویش را با سرسبزی معنوی خضر مقایسه می¬کند و در جستجوی زندگی جاوید است. بنابراین رنگ سبز سمبــولیسم جـاودانگــی و نیکویی است که صورتش از عالم طبیعت و محسوس اخـــذ شده، امــا معنایش از عالم معانی و نامحسوس.
رنگ سرخ که رنگ خون است از گذشته چونان سمبولی برای تجدید حیات در کار آمده است.در عین حال خشم و غضب و جنگ و جهاد نیز با زبان خون ظاهر شده است و شیاطین و دیوسیرتان در لباسی قرمز رنگ در نظر آمده¬اند. علی¬رغم این تلقی ثانوی رنگ سرخ از حیث زیبایی گاه سرآمد رنگ¬ها محسوب گردید، چنان¬که در زبان روسی مفاهیم سرخ و زیبا بسیار به هم نزدیکند. بدین¬سان نوعی سمبولیسم دوگانه از رنگ سرخ القا شده است که در مورد رنگ سیاه نیز صدق می¬کند.
تقـدس رنگ زرد را در شرق¬ دور از نظر طبیعــی مــولود خاک حاصلخیز لوئس¬(Loess) که قسمت¬های وسیعی از غرب و شمال¬غـرب چین را می¬پوشاند دانسته¬اند. همین خاک به تدریج راه و رسم و آداب خاصی که حاکی از نحوی غلبه صبغه رمزی و معنوی برای کار بود باطن این هنر و صنعت را به سوی امر قدسی کشاند. ظاهر به تناسب باطن از رسوم و آداب متعارف می¬گذشت. استاد در این طریق راز و رمز کار تصویری را به اقتضای روحیه و قابلیت معنوی شاگرد به او می¬آموخت تا مرحله¬ای که به او اجازه می¬داد خود به ابداع یافت¬ها و عــالم درون و باطنی خود بپردازد. هر مرحله از این مراحل از رنگ¬سایی تا طلاکاری و آماده ¬کردن قلم و کاغذ با نشانه و رمزی ترتیب پیدا می¬کرد. شاگرد در اینجا چون سالک بود و استاد چون مراد و قطب و پیر او، و کار چون سیر و سلوکی معنوی، و بسان مراحلی از ریاضت که به دنبالش سالک مراتب معنوی و منازل و مقامات روحانی عالم هنری را طی می¬کند. نور و رنگ نیز در حکــم رمــزی برای سیـر و سلـوک به¬کار می¬آمد، چنان¬که صوفیه از آن برای بیان عوالم بهره گرفته¬اند. از نظرگاه شارح «گلشن راز» سیاهی و تاریکی که در مرتبـــه¬ای برای ارباب کشف شهـــود و در دیده بصیرت سالک ظاهر می¬شود، همانا نور ذات مطلق است. بدین¬صورت که از غایت نزدیکی، تاریکی در چشم بصیرت سالک پیدا می¬آید و در درون تاریکی، نـور ذات که مقتضی فنا است آب¬ حیـات بقا بالله که موجب حیـات سرمدی است پنهان است.
هرکو نه بدین مقام جا کرد دعــوی قلنــدری خطا کرد
این فقر حقیقتی است الحـق آنجاست سواد وجــه مطلق
شمشیر فنا در این نیام است آن نور سیه درین مقام است
نور سیاه به گفته عین¬القضات در «تمهیدات» نور ابلیس است که از آن، زلف این شاهد عبارت کرده¬اند و نسبت با نور الهی ظلمت خوانند و در مقایسه چون مهتاب است در برابر آفتاب.نجم¬الدین کبری «نورسیاه یا ظلمت را از عالم قهر خداوندی و مظهر صفات جلال حق» می¬داند چنان¬که عرفا قائلند ظهور نور وجود مطلق را مراتبی است. اولین مرتبه که آفتاب جمال حق در حجاب عزت وجلال محجوب است، عبارت است از «هویت غیب» نور سیاه در این مرتبه ظاهر است که سالک دیگر فانی می¬شود و از شرح آن عاجـز و قاصـر است در برابر این نور صفات جــلال، نور صفات جمال است. نجم رازی در این¬ باره چنین می¬گوید که «چون نظر کنی هر کجا در دو عالم، نور و ظلمت است از پــرتـو انـوار صفـات لطف و قهــر اوست... خلق¬السمـوات¬ والارض و جعل¬الظلمات والنور ... خواجه علیه¬السلام در استدعا «ارناالاشیاءکماهی» ظهور انـوار صفات لطف و قهــر می¬طلبید. زیرا که هز چیز را که در دو عالم وجودی است یا از پرتو انوار صفات لطف اوست یا از پرتو انوار صفات قهر او، و الّا هیچ چیز را وجود حقیقی که قایم به ذات خود بود نیست، و وجود حقیقی حضــرت لایـزالی و لم¬یـزلی راست، چنــان¬که فــرمـود: «هوالاول والاخر والظاهر والباطن» .
دل مغز حقیقت است، تن پوست ببین در کسوت روح صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد یا سایه نور اوست یا اوست ببین
نور سیاه از نهایت قرب به حق برای آدمی ظاهر می¬شود و این حکایت از نهایت ظهور جمال حق می¬کند که سالک از شدت ظهور می¬سوزد و از این¬روست که گفته¬اند جمال و جلال ظهور و بطون یکدیگر و نور ذات مقتضی اختفاء اسماء و صفات الهی است.
چون مبصر با بصر نزدیک گردد بصر ز ادراک او تاریک گردد
مناسب این مقام، شیخ محمد لاهیجی از مشاهدات قلبی و احوالات خود در باب رنگ¬ها چنین ذکر می¬کند: «دیدم که در عالم لطیف نورانی¬ام و کوه و صحرا تمام از الوان انوار است از سرخ و زرد و سفید و کبود و این فقیر واله این انوار، و از غایت ذوق و حضور شیدا و بیخودم. به یک بار دیدم که همه عالم را نور سیاه فرو گرفت و آسمان و زمین و هوا هرچه بود تمام همین نور سیاه شد و این فقیر در آن نور سیاه فانی مطلق و بی¬شعور شدم؛ بعد از آن به خود آمدم.» پس رنگ و نور سیاه مظهر حالی از احوالات است که در مرتبه مواجهه با جلال الهی دست می¬دهد.
کار هنری، هنگامی ¬که به ¬مثابه سیر و سلوک معنوی تلقی می¬شود، هر رنگی با تغییر حالات سالک همراه است. هنرمند چنان خود را در کار غرق می¬کند که دیگر نمی¬توان ظاهر کار را بدون در نظر گرفتن باطن آن که مواجید اوست دریافت. از طرفی چون هر رنگ و نوری مظهر عالمی تلقی گردیده، سالک خویش را در هر مرحله از کار در منزل و مقامی روحانی می¬بیند و رابطه روحی با جهان غیبی پیدا می¬کند. سالک در طی مراحل سلوک رنگ¬ها و پرده¬های رنگین را که هر یک ظهور عالمی از عوالم است در صورت خیالی خویش می¬بیند.

با تمام این مراتب باید بدین نکته توجه داشت که از آنجا که هنرمند با مواد سروکار دارد و صورت¬های خیالی او نمی¬تواند از این مواد و ابزارها رهایی یابد، هیچ¬گاه نمی¬توان سیر و سلوک نقاش را چون سیر و سلوک عارف دانست. به تعبیری می¬توان پایة مادی و اساس این جهانی یا به تعبیری صورت نازل عرفان را درکار هنری-
در آنجا که کار هنری به ¬صــور مختلف با مـــواد و محسـوسات و به عبـارتی کثــرات ارتباط دارد؛ به ترتیب متنازل از شعر تا صنایع مستظرفه – دید و هنگامی که هنــــرمند از صــور مادی و جسمانـی رهایی پیدا می¬کند قدم به عرصه عــرفان می¬نهد، بدین¬معنی هنر جسم¬ و تن¬ عرفان و عرفان روح و جان هنـــــر می¬گردد. به عبارت اُخری از هنر خاص به هنر عام انتقال می¬یابد.
تکرار نقوش

یکی از ممیزات عالم اساطیری شرق و عالم دینی مسیحی و اسلامی تکرار طرح و نقش و الحان در آثــار هنـــری آنها است. این وضع در همه هنرهای اساطیری و دینی مشترک است. بنابراین باید بینش واحدی وجود داشته باشد تا همه هنــرمندان با وجـــود گــذر هزاران سال همــواره یک نقش را با قـدری تغییر نامحسوس ابداع کنند.
این بینش در نگاه هنرمندان اعصار گذشته نسبت به زمان و تاریخ و ماهیت اثر هنری حضور پیدا می¬کند، بدین معنی که هنرمند از زمان، احساسی مکانیکی و تدریجی که در افق مکان تکوین یابد و نابود شود، ندارد. بلکه زمان و مکان چون انسان واجد مراتبی است که هر مرتبه دانی جلوة امر عالی است. انسان همواره نسبت به زمان و مکان احساس بستگی می¬کند اما این احساس امری تاریخی است. گاه چنان تصوری از زمان و مکان در او پیدا می¬شود که با زمان و مکان در دوره دیگر متفاوت است.
به هر تقدیر زمان و مکان در نگاه انسان مفهومی تاریخی دارد. چنان¬که تاریخ نیز سیر معنوی انسان در زمان و مکان و از آنجا در عوالم است. بدین¬ معنی انسان همواره کون در زمان و مکان دارد و در هر دوره احساس او از عالم متفاوت می¬شود. به همین جهت نیز پیشینیان سیر تاریخ را ادواری تلقی می¬کردند. هندوان به چهار دوره تاریخی کریتا، تریتا، دواپارا و کالی که هر دوره ممیزات خاص خود را دارد قایل بودند. در دوره اول که همان عصر طلایی یا کمال است، حقایق ودایی (کتاب مقدس) نیازی به تفسیر و تعبیر نداشتند.
آدمیان حقـــایق آن¬ها را با مکاشفه درک می¬کردند ولیکن بر اثر گردش دائمی چرخ گیتی و پیدایش ادوار بعدی که هر یک در حکم سقوط و فقدان تدریجی معنویت بوده، علوم شهودی رو به فناء رفتند و آیینه دل غبار آلوده شد و پلیدی¬های گوناگون نفسانی، آدمی را از درک حقایقی که نیاکان دوران عصر طلایی بدان شاعر بودند، بازداشت.
در اساطیـر یونان چنـان¬که «هسیود» طرح می¬کند و در تفکر چینی و ایرانی و مصری و بین¬النهرینی نیر از عصر طلایی و در مقابل آن از عصر آهن سخن به میان آمده است. در این نظرگاه همان¬طوری که عصــر طلایـی کامل¬ترین ادوار است. کامل¬ترین آثار فکری، هنری و تدابیر سیاسی و اعمال اخلاقی و حماسی نیز در این دوره به¬وجود آمده است. پس برای هر کس هر نظــر و عمل و ابداعی که در این عصر وقـوع حاصل کرده، حقیقــی¬تـرین و به ¬عبارتی نزدیک¬ترین امور به حقیقت است. هنرمند با تأسی به نمونه اصلی و نقش و نگارهای عرشی (Archetype) اثر هنری که در گذشته ابداع شده و «صورت نوعی ازلی» آثار هنری محسوب می¬شود، سعی به تقرب به این نمونه دارد. پس او به گذشتة طلایی که هنرمند به حقیقت تقرب داشته نزدیک می¬شود و رو به سوی آن دارد و به این جهت نقشی که می¬زند یا هر اثری که ابداع می¬کند از نظری تکرار محسوب می¬شود، در حالی که در واقع الهام جدیدی در سعی هنرمند برای تقرب به حقیقت و صورت نوعی ازلی در کار است که هنرمند در دوره¬ای متأخر نسبت به آن دچار بُعد و دوری است. او در اینجا سعی می¬کند به مبدأ نزدیک شود و به معرفت نیاکان عصرطلایی خویش و به بهشت گم شده و فراموش گشته تقرب جوید.
در مقابل این بینش و نگاه دینی و میتولوژیک، هنرمند دوره جدید همه چیز را در افق پیشرفت و سیر تکاملی می¬بیند، مشکل هنرمندان جدید انحراف و دوری تدریجی از مبدأ حقایق الهی نیست. آنان عصر طلایی را در آینده می¬جویند. به¬ همین سبب نیز هر چه از عصر رنسانس دور می¬شود تفاوت میان سبک¬های جدید بسیار فزونی می¬یابد. اگر مقایسه¬ای میان مکتب هرات و تبریز یا مکاتب هندی و چینی در نقاشی و پیکرتراشی و معماری با تفاوت سبک¬ کلاسیک و رومانتیـک و کوبیسم داشته باشیم، آن¬گاه درمی¬یابیم که چگونه هنرمندان دورة جدید همواره در حال گریز از گذشته و روی¬آوردن به سوی آینده اند.
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید مميزات هنر اسلامى در تاریخ هنر

مميزات هنر اسلامى در تاریخ هنر



كريستين پرايس، در كتاب تاريخ هنر اسلامى درباره آغاز هنر اسلامى چنين مى نويسد: "داستان هنر اسلامى با چكاچاك شمشير و آواى سم ستوران در بيابان ها و بانگ بلند پيروزى الله اكبر آغاز مى شود. " كلمات پايانى سخن كريستين پرايس، در واقع بيان حقيقت و باطن هنر اسلامى (الله اكبر) است. جهادى كه در آغاز كلمات آمده است، مقام نفى كننده تفكر اسلامى را نسبت به صورتِ نوعىِ شرك آميز هنر ملل و نحل بيگانه، بيان مى كند.
اين دو ساحت ظاهرى و باطنى، در همه صور هنرى عالم اسلامى كم و بيش، متجلى شده و تا آن جايى غالب گشته كه چون "روحى كلي " در هنر اسلامى به نمايش در مى آيد و به تعبير حافظ، از يك "حقيقت مطلق " نقش هاى گوناگون در آيينه اوهام افتاده است و از جلوه چنين حقيقتى است كه با وجود صور مختلف هنرى در هنر اسلامى و تأليفاتى كه از هنرهاى ملل و نحل قديم در حكم ماده براى صورت، بهره گرفته شده، هنرهاى اسلامى به وضوح قابل تشخيص است.
خاورشناس فرانسوى "ژرژ مارسه " كه از هنرشناسان و پژوهشگران هنر اسلامى است؛ در مقدمه كتابى كه درباره اين مبحث نوشته است، خواننده را به آزمايشى آموزنده دعوت مى نمايد. وى مى گويد: "فرض كنيم شما در هنگام فراغت مجموعه هاى مختلفى از عكس هاى هنرهاى بسيار گوناگون را كه در اختيار داريد، بدون نظم و ترتيب خاص تماشا مى كنيد.
در ميان اين عكس ها، تنديس هاى يونانى و نقاشي هاى مقابر مصرى و تحجيرهاى منقوش ژاپنى و نيم برجسته هاى هندى، ديده مى شود. ضمن اين بررسى و تماشا، به تناوب به آثارى چون تصوير يك قطعه گچ برى متعلق به مسجد قرطبه و سپس صفحه اى از يك قرآن تزيين شده مصرى و آن گاه به يك ظرف مسين قلمزده كار ايران برخورد مى كنيد. در اين هنگام، هر چند نا آشنا به عالم هنر باشيد با اين همه، بلافاصله ميان اين سه اثر اخير، "وجوه مشتركى " مى يابيد كه آن ها را به يكديگر، پيوسته مى سازد و همين عبارت است از روح هنر اسلامي. "
مطالب فوق، مؤيد اين حقيقت است كه تعاليم و عقايد اسلامى بر كل شؤون و صور هنرى رايج در تمدن اسلامى، تأثير گذاشته است و صورتى وحدانى به اين هنر داده و حتى هنرهاى باطل نيز نمى توانسته اند خود را از اين حقيقت متجلى، بر كنار دارند. بنابراين همه آثار هنرى در تمدن اسلامى به نحوى مهر اسلام خورده اند. همچنان كه اشتراك در دين، باعث شده تا اختلافات و تعلقات نژادى و سنن باستانى اقوام مختلف در ذيل علايق و تعلقات دينى و معنوى قرار گيرد و همه، صبغه دينى بپذيرند؛ وجود زبان دينى مشترك نيز به اين امر، قوت مى داده است.
غلبه وحدت دينى در هنر اسلامى تا آن جا پيش آمده كه تباين هنر دينى و هنر غيردينى را برداشته است، و تباينى كه بين هنر مقدس و غير مقدس در مسيحيت به وضوح مشاهده مى شود، در اين جا از بين رفته است. گرچه مساجد به جهاتى شكل و صورت معمارى خاصى پيدا كرده اند، ولى بسيارى از اصول معمارى و نيز تزئينات آن ها، درست مطابق قواعد و اصولى بوده كه در مورد ابنيه غير دينى هم رعايت شده است.
از اين رو روحانيت هنر اسلامى نه در تزئين قرآن يا معمارى مساجد بلكه در تمام شؤون حيات هنرى مسلمين، تسرى پيدا كرده و هر يك بنا به قرب و بعد به حق، صورت روحانى تر يا مادى ترى يافته اند.
از مميزات هنر اسلامى، كاهش تعينات و تشخصاتى است كه هنر مسيحى بر اساس آن تكوين يافته است. "ارنست كونل " هنرشناس غربى درباره اين مميزه، چنين مى گويد: "تقوايى هراس آلود، مانع گرديد كه علاقه به واقعيات و گرايش به سوى كثرات، بتواند موانع را از پيش پا بر دارد و اين موضوع، باعث به كار بردن طرح هايى تزئينى گرديد كه خود ملهم از واقعيت بود.
مخالفت با گروندگان به سوى طبيعت، آن چنان در طبع فرد فرد مسلمانان، رسوخ كرده بود كه حتى بدون تذكرات مؤكد پيامبر (ص) هم مى توانست پا بر جا بماند. به اين علت، فعاليت استادان هنر اسلامى فقط محدود به كارهاى معمارى و صنايع مستظرفه مى شود و به علت فقدان نقاشى و مجسمه سازى، آن طور كه در مراحل اوليه هنر اروپايى قرار گرفته بود، مورد توجه واقع نشد؛ يعنى صنايع مستظرفه، پيشاپيش از نقشى كه در راه خدمت به عهده داشت، بيرون كشيده شد و از نظرات ظرافت تكنيكى و فرم، در جهت درخشانى پيش مى رفت. "
به هر تقدير، دورى از طبيعت محسوس و رفتن به جهانى وراى آن، با صور تمثيلى از اشكال هندسى نباتى و اسليمى و خطايى و گره ها، به وضوح به چشم مى آيد. وجود مرغان و حيوانات اساطيرى بر اين حالت ماوراء الطبيعى در نقوش، افزوده است. وجود چنين تزئيناتى با ديگر عناصر از نور و حجم و صورت، فضايى روحانى به هنر اسلامى مى بخشد. اين مميزه در حقيقت، گاهى از صور خيالى قصص اسلامى به نقوش، تسرى پيدا مى كند.
اين صور كه وصف عالم و آدم و مبدأ عالم و آدم مى كنند، در قلمرو هنر اسلامى در آغاز در شعر و حكايات، جلوه گر شده است، و حتى مشركان، قرآن را در زمره اشعار و پيامبر را شاعرى از شاعران انگاشتند. بدين سان، روح هنر اسلامى، سير از ظاهر به باطن اشيا و امور است. هنرمندان اسلامى در نقش و نگارى كه در صورت هاى خيالى خويش از عالم كثرت مى بينند، هر كدام جلوه حسن و جمال و جلال الاهي را مى نمايند. بدين معنى، هنرمند همه موجودات را چون مظهرى از اسماء الله مى بيند و بر اين اساس، اثر هنرى او به مثابه محاكات و ابداع اسماء الله است.
جهان در تفكر اسلامى، جلوه و مشكات انوار الاهي است و حاصل فيض مقدس نقاش ازلى؛ و هر ذره اى و هر موجودى از موجودات جهان و هر نقش و نگارى، مظهر اسمى از اسماء الاهيه است و در ميان موجودات، انسان مظهر جميع اسماء و صفات و گزيده عالم است. هنرمند در پرتو چنين تفكرى، در مقام انسانى است كه به صورت و ديدار و حقيقت اشيا در وراى عوارض و ظواهر، مى پردازد.
او صنعتگرى است كه هم عابد است و هم زائر؛ او چون هنرمند طاغوتى با خيالاتى كه مظهر قهر و سخط الاهي است، سر و كار ندارد. وجودى كه با اثر اين هنرمند، ابداع مى شود نه آن وجود طاغوتى هنر اساطيرى و خدايان ميتولوژى است و نه حتى خداى قهر و سخط يهوديان يعنى "يهوه "؛ بلكه وجود مطلق و متعالى حق (عز شأنه) و اسماء الله الحسنى است كه با اين هنر، به ظهور مى رسد. از اين جا صورت خيالى هنر اسلامى، متكفل محاكات و ابداع نور جمال ازلى حق تعالى است؛ نورى كه جهان در آن آشكار مى شود و حسن و جمال او را چون آيينه جلوه مى دهد.
در حقيقت بود اين جهانى، رجوع به اين حسن و جمال علوى دارد و عالم فانى در حد ذات خويش، نمودى و خيالى بيش نيست
در نظر هنرمند مسلمان به قول غزالي، عالم علوى، حسن و جمال است و اصل حسن و جمال، تناسب و هر چه متناسب است، نمودگارى است از جمال آن عالم، چه هر جمال و حسن و تناسب كه در اين عالم محسوس است، همه ثمرات جمال و حسن آن عالم است. پس آواز خوش موزون و صورت زيباى متناسب هم شباهتى دارد از عجايب آن عالم.
پس او مجاز را واسطه حقيقت مى بيند و فانى را مظهر باقى؛ به عبارتى، او هرگز به جهان فانى، التفات ندارد، بلكه رخ اوست كه اين جهان را برايش خوش مى آرايد
پس او با رخ حق و جلوه رخ حق در مجالى و مظاهر اعيان ثابته كه عكس تابش حقند و ديدار وجه الاهي، سر و كار پيدا مى كند. در اين مرتبه، صورت خيالى براى هنرمند، مشاهده و مكاشفه شاهد غيبى و واسطه تقرب و حضور به اسم اعظم الاهي و انس به حق تعالى است. بدين اعتبار او "لسان الغيب " و "ترجمان الاسرار " الاهي مى گردد و قطع تعلق از ماسوى الله پيدا مى كند و به مقام و منزل حقيقى يعنى توحيد، كه مقام و منزل محمود انسانى است، سير مى كند.
هنرمند با سير و سلوك معنوى خويش بايد از جهان ظاهرى كه خيال اندر خيال و نمود بى بود و ظلال و سايه عكس است، بگذرد و به ذى عكس و ذى ظل برود و قرب بى واسطه به خدا پيدا بكند. به هر تقدير، جلوه گاه حقيقت در هنر، همچون تفكر اسلامى، عالم غيب و حق است.
به عبارت ديگر، حقيقت از عالم غيب براى هنرمند متجلى است و به همين جهت، هنر اسلامى را عارى از خاصيت مادى طبيعت مى كند. او در نقوش قالى، كاشى، تذهيب و حتى نقاشى، كه به نحوى به جهت جاذبه خاص خود مانع حضور و قرب است، نمايش عالم ملكوت و مثال را كه عارى از خصوصيات زمان و مكان و فضاى طبيعى است، مى بيند. در اين نمايش، كوششى براى تجسم بعد سوم و پرسپكتيو ديد انسانى نيست. تكرار مضامين و صورت ها، همان رفتن به اصل است. هنرمند در اين مضامين از الگويى ازلى و نه از صور محسوس، بهره مى جويد، به نحوى كه گويا صور خيالى او به صور مثالى عالم ملكوت مى پيوندد.
محمد مددپور
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید هنر اسلامی یا هنر دوران اسلامی

هنر اسلامی یا هنر دوران اسلامی


تبیین ماهیت هنر اسلامی با رویکردی تاریخی

سالهاست وجود «هنراسلامی» به منزله یکی از اقسام مهم هنر در تاریخ هنر جهان به رسمیت شناخته شده است. اما مقصود از «هنر اسلامی» چیست و استفاده از این اصطلاح در تاریخ هنر ناظر به چه نسبتی میان هنر و اسلام است.
قبل از پرداختن به موضوع هنر اسلامی لازم است به چند مقدمه در این خصوص اشاره کنیم. ازجمله اینها خاستگاه اسلام است. جزیرة العرب در اوایل قرن هفتم میلادی، سرزمینی خشک و سوزان بود و مردمانی که در این سرزمین زندگی می کردند، عمدتاً فاقد فرهنگ و تمدن بودند. در چنین موقعیتی معجزه تاریخ به وقوع پیوست و اسلام ظهور کرد.
در مدت زمان رسالت پیامبر اکرم (ص)، محدوده نفوذ و گسترش اسلام شبه جزیره عربستان بود. پس از رحلت نبی مکرم اسلام(ص) فتوحات مسلمین و گسترش قلمرو اسلامی آغاز شد و در این فتوحات مسلمین با تمدن های بسیار پیشرفته ای مواجه شدند که سابقه ای بس طولانی در فرهنگ و تمدن زمانه داشتند.
آنها از سوی شرق با تمدن غنی ایرانی و از سوی غرب با تمدن سوریه شامات و بخشی از تمدن روم آشنا شدند. سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که گفته شد بومیان جزیرة العرب که بویی از فرهنگ و تمدن نبرده بودند چگونه صاحب هنر شدند و هنر اسلامی پدید آمد برای پاسخ به این پرسش لازم می دانم به مفهوم فرهنگ اشاره ای داشته باشم.

فرهنگ، مجموعه ای پیچیده است که شامل آداب و رسوم و رفتار و کردار می شود، که این ویژگی ها ناشی از عوامل تأثیرگذار بر فرهنگهاست. مهمترین عوامل مؤثر به فرهنگ ها عبارت است از:
۱) شرایط اقلیمی جغرافیایی
۲) تفکر
۳) مذهب (البته شاید این گزینه چون اکتسابی محسوب نمی شود و فطری است را نتوان زیرمجموعه فرهنگ شمرد)
۴) ارتباط فرهنگ ها (که شامل تأثیر و تأثر فرهنگ ها بر یکدیگر می شود.) / اساساً در طول تاریخ ، فرهنگی را نخواهیم یافت که نسبت به فرهنگ های دیگر مستقل و مجزا باشد. به طور کلی خود بسندگی فرهنگی منجر به فنای فرهنگی می شود. در فرهنگ اسلامی جدید نیز ارتباط فرهنگی شکل گرفت و این فرهنگ عناصر دیگر فرهنگی را که با خودش نسبت داشت پذیرفت و ازجمله این تأثیرات در هنرهای مختلف بود.
مسلمین نیازمند عناصر مادی و فضاهای معماری خاص خود بودند که طی مواجهات فرهنگی با سرزمین های دیگر به این هدف دست یافتند. نکته قابل توجه این است که بدانیم معماری و هنر مسلمانان نه از قرآن و نه از الگوهای مسلمین اخذ شد، بلکه بر اثر ارتباطات فرهنگی، از فرهنگ های دیگر گرفته شد.
اما سؤالی که ذهن هر متفکری را در این زمینه به خود مشغول می کند این است که چرا با وجود یک ایدئولوژی و یک تفکر واحد در اسلام اما در زمینه هنر شاهد تنوع و تکثر هستیم بخشی از این علت، پیشینه های مختلف سرزمین های فتح شده توسط مسلمین بود. دلیل دیگر را می توان حمایت حکومت از هنر و هنرمندان در آن دوره دانست.

اساساً خلق اثر هنری نیازمند عواملی است. یعنی ما در هنر با دو اصل روبه رو هستیم:
۱) تکنیک و مهارت
۲) خلاقیت.
خلاقیت جوشش درونی هنرمند است و چون هنرمند در محیط و جامعه ای می زید که متأثر از فضاهای فکری گوناگون است، پس فکر او هم متأثر از این محیط است. تنها بخش آموزشی هنر، تکنیک و مهارت است.
درواقع واسطه های هنری گاه توسط خود هنرمند قابل دریافت نیست و نیاز به ابزار مهارت احساس می شود.

مطلب بعد به عناصر اجرایی اثر هنری اختصاص دارد. به عبارت دیگر عوامل تعیین کننده در چگونگی یک اثر هنری به شرح زیر است:
۱) سازنده یا خالق اثر (هنرمند)
۲) سفارش دهنده یا بانی و پشتیبان اثر هنری
۳) جامعه به عنوان مخاطب اثر هنری
همچنان که در ابتدای بحث مطرح شد در اوایل قرن هفتم میلادی، اسلام و شریعت اسلام از عربستان فراتر رفت سرزمین اسلام توسعه یافت و با فرهنگ های دیگر مواجه شد. سؤال این است که آیا این هنر می تواند عنوان هنر اسلامی به خود گیرد ، صرف این که با توجه به آنچه در باب عناصر اجرایی اثر هنری ذکر شد هنرمند، بانی و مخاطبان مسلمانند برای درک این موضوع باید به نمونه هایی از مصادیق هنر بپردازیم.
قدیمی ترین آثار هنری مسلمانان در مراکز قدرت و حکومت شکل گرفت. به عنوان مثال قبه الصخره که از قدیمی ترین آثار مسلمانان محسوب می شود اما حقیقتاً نه تنها تمام هنرهای به کار رفته در این اثر اسلامی نیست بلکه گاهاً عناصری ضد نیز در آن به چشم می خورد.

به عنوان نمونه دیگر آثار هنری دوره عباسی که بسیاری از آن در سامرا باقی مانده است نیز نمی تواند معرف هنر اسلام و هنر اسلامی باشد.
براین اساس به این نتیجه می رسیم که در مواجهه با آثار هنری دوره اسلامی یکسره آنها را هنر اسلامی قلمداد نکنیم بلکه می توانیم از اصطلاح «هنر دوره اسلامی» استفاده کنیم.
با این رویکرد، سؤال دیگری مطرح می شود که پس تکلیف هنر اسلامی چه می شود و ماهیت هنر اسلامی چه می تواند باشد و اساساً ایدئولوژی اسلام به دنبال چیست پیامبر اسلام (ص) می فرماید: اسلام برای رستگاری است و به سوی مسیر درست حرکت و هدایت کردن وظیفه اسلام و تفکر اسلامی است.
پس هر عملکردی که به انسان در جهت رشد و ارتقای معنوی مورد نظر اسلام کمک کند می تواند اسلامی تلقی شود. اگر اثر هنری مخاطب را به سمت تفکر و اندیشه سوق دهد و از طریق آن موجبات انتخاب مسیر خیر و تفکر منطقی و سازنده را فراهم کند، آنگاه این اثر را می توان «هنر اسلامی» نامید. بناهای مذهبی ما عمدتاً دارای چنین ویژگی ای هستند. با تفکر دقیق درمی یابیم که این فضاها ذهن ما را به سوی اندیشه و خردورزی رهنمون می کند.
به عنوان کلام آخر می توان در تقسیم بندی معماری اسلامی به دو گروه مذهبی و غیرمذهبی به این نکته رسید که هرکدام از این بناها و فضاها، در ذهن آدمی عکس العمل خاص و متفاوتی دارد. مسلماً بازتاب ذهن آدمی در فضای مسجد و مدرسه ای با معماری اسلامی بسیار متفاوت است با حالت ذهنی او در مواجهه با کاخ ها و قلعه های این دوره از تاریخ.
مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده سخنرانی دکتر احمد تندی با عنوان «رویکرد تاریخی به هنر اسلامی» است که در تاریخ ۱۹ شهریور ماه در مرکز هنرپژوهی نقش جهان فرهنگستان هنر ایراد شد.

نویسنده:دکتر احمد تندی
منبع: ایران
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Post هنر دینی و اسلامی از دیدگاه شهید بهشتی

هنر دینی و اسلامی از دیدگاه شهید بهشتی



اين متن سخنراني، مربوط به سال 1359 مي‏باشد كه توسط شهيد عزيزمان ايراد شده، اميد آن كه براي راهيان هنرديني روشنگر و راهگشا باشد.
هنر در اسلام كرامت و ارزش دارد ولي به يك شرط، به شرط اين كه هنر در مسايل غير اخلاقي خلاصه نشود. خيلي فرق است بين هنري كه نيازهاي ارزنده عاطفي و نيازهاي ذوقي و معنوي انسان را نوازش مي‏كند و تغذيه مي‏كند و بين هنري كه انسان را به سمت لهو و لعب و فساد جنسي يا فساد طاغوتي سوق مي‏دهد. هنرها، درست، سه گونه است:
1. هنر غير اخلاقي ، كه بخش عظيم هنر در دنيا از دير زمان تا به حال هنر غير اخلاقي است.
2. هنر طاغوتي، هنر پادشاهان، گردن‏فرازان
تاريخ، جباران، به خود بالندگان هنر و موسيقي و آهنگ و شعر و قصيده‏اي كه هر قدر بيشتر خوانده مي‏شود و بيشتر نواخته مي‏شود باد بيشتر به غبغب طاغوت مي‏افتد. ديده‏ايد اين صحنه‏ها را، خوانده‏ايد اين شعرها را، چقدر از قصايد شعراي ما خلاصه مي‏شود در اين! چقدر!
جباران را جبارتر كردن، از خود راضي‏تر كردن، اين هم يك بخش از هنر است، هنر ثناگويي و ستايشگري و غرور آفريني براي جباران و گردنكشان تاريخ.
3. هنر انساني، هنر انسانيت آن هنري كه تمام انواع و اقسامش در اسلام نه تنها جايز و مباح است كه خوب و مطلوب است. مگر نه [اين است كه ] ما همين الان از كساني كه سرودهاي انقلاب اسلامي مي‏سرايند و آهنگ‏هاي سالم متناسب با آن مي‏سازند و مي‏نوازند قدرداني مي‏كنيم؟ مگر غير از اين است؟ البته اين جا يك تذكر بايد بدهم.
اين تذكر را به هنرمندان مي‏دهم و به هنر دوستان و آن اينكه در اين چند ماهه در اين چهارده ماه، پانزده ماه كه از پيروزي انقلاب مي‏گذرد، دو جور سرود انقلاب ساخته مي‏شود، يك جور سرود انقلاب با آهنگ انقلاب. اين آن است كه از نظر ما خوبست و مطلوبست و در خور تقدير و تشويق، ولي يك جور سرود انقلاب با آهنگ ترانه‏هاي عشقي، فقط كلمات و شعرها عوض شده، اين بدرد نمي‏خورد. اين همانست كه حرام است.
اين همانست كه در روايات ما دارد كه اگر قرآن را با آهنگ غنا بخوانيد حرام است؛ بلكه حرام اندر حرام است. تقاضاي من اين است كه هنرمندان راستين انقلابي، شعر بسرايند و آهنگ بسازند، آهنگي كه شور انقلابي را در انسان بالا ببرد، باور كنيد الآن عده‏اي از اين سرودهاي انقلابي كه مي‏خوانند آدم را شل‏و ول مي‏كند، به جاي اين كه در آدم شور انقلابي به وجود بياورد، چرا؟
چون آهنگ، آهنگ عشقي و غير اخلاقي است، توي آن خواستند شعر انقلابي جا بدهند. براي آدم‏هاي هنر شناس از همان اول معلوم است كه عوضي است. اين را من در گفتگوهاي داخلي خصوصي مكرر گفته‏ام كه آيت‏اللّه‏بروجردي مرحوم شده بودند، فوت شده بودند، يك دسته‏اي به مناسبت هفتم يا چهلم ايشان گويا از رفسنجان آمده بودند قم، به مناسبت عزاي اين مرجع تقليد عامّ، اين‏ها عزاداري مي‏كردند و شعري مي‏خواندند و سينه مي‏زدند ولي به محض اين كه انسان اولين فرد، اين شعار را گوش مي‏كرد، تداعي مي‏كرد با يك ترانه عشقي كه همان روزها، راديو پخش مي‏كرد. آهنگ، آهنگ آن ترانه بود. شعر، شعر مرثيه بود! با هم نمي‏خواند با ريتمش مي‏شد سينه بزني اما دل نمي‏شكست، چون آهنگ، آهنگ شاد بود.
بايد ميان محتواي انقلابي سرودها و آهنگي كه براي آن مي‏سازند سنخيت كامل باشد و انتظار دارم به خصوص دستگاه عظيم صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران در اين مورد دقت كند و اين نوع سرودها را حذف كند و زمينه را خالي كند براي اين كه سرودسازان، سرودسرايان و آهنگ‏سازان خلاّق علاقمند به انقلاب اسلامي ما بدانند نياز فراوان است و سرودها و آهنگ‏هاي واقعاً انقلابي بسازند.
هنر، هنر تعالي بخش، هنري كه كمك كند به انسان كه از زباله دان زندگي منحصر در مصرف، اوج بگيرد، بالا بيايد، معراج انسانيت را با سرعت بيشتر در نوردد، اين هنر، هنر اسلام است. الآن كه مسأله انقلاب فرهنگي در جامعه ما به حق، مطرح است البته حال فقط مطرح نيست از پيش مطرح بود ولي روي آن تأكيد شايسته‏اي مي‏شود بايد در اين انقلاب فرهنگي جاي والايي به انقلاب هنري داده بشود تا معلوم بشود اسلام هنرپرور و هنردوست و هنرخواه است، نه ضد هنر، فقط بايد معين كرد كدام هنر؟
ما حرف‏هايمان هم راست و پوست كنده است، تعارف با كسي نداريم. در انقلاب صداقت و صراحت هست با هنر غير اخلاقي ، پوست كنده مي‏گويم مخالفيم. با هنر شاهنشاسي و طاغوتي پوست كنده مي‏گويم مخالفيم، هنر تعالي بخش انساني و انسانيت‏ساز را صادقانه تقدير مي‏كنيم و تشويق مي‏كنيم. پس اين را مي‏بينيد وقتي اسلام مي‏خواهد به نياز هنري انسان بنگرد كاملاً متوجه است كه هنر نردبان عروج و تكامل باشد نه وسيله سقوط و تباهي. هنري باشد كه انسان را، انسانتر كند، نه انسان را به حيوانيت و سبعيّت يا حيوانيت شهوت، يا حيوانيت طاغوتي و جباريت و سبعيت بكشاند.
بعد فردي و اجتماعي انسان

به بعد فردي انسان نگاه كنيد. فرد، يك انسان فرد از ديدگاه اسلام يك موجودي است كه داراي سهمي از استقلال و آزاديست. ببينم اگر ما گفتيم انسان يك موجودي است محو شده در اجتماع، ديگر آزادي براي فرد انسان معني پيدا مي‏كند؟ شوخي است بگوييم انسان هم آزاد است، هم قطره‏اي است محو شده در دريا. اگر قطره‏ايست محو شده در دريا، ديگر چگونه خود انتخاب مي‏كند؟ اصولاً چگونه «خودي» دارد؟ هر «خودي» هست مال جامعه است.
بنابراين، ديگر، تك انساني، چند انساني از ميان جامعه طاغوتي بپاخيزند، عليه نظام طاغوتي، تا او را فرو ريزند اين يعني چه؟ ببينيم اگر انسان جزئي از جامعه و اجتماع خويش است محو شده در او، فاني در او، «بي‏خود» در او، «خودي» ديگر ندارد يعني چه! اين چندتا انسان‏ها دو سه گل، در لجنزاري مي‏رويند و آن قدر ريشه مي‏كنند و شاخه مي‏دهند و آن قدر با لجن و لجنزار در مي‏آويزند تا آن را به گلستان فراخ تبديل كنند، اين مكانيسم در جامعه اسلامي چگونه پيش مي‏آيد؟
وقتي كه معلوم باشد انسان به عنوان فرد فاني در جمع نيست، تابعي از جمع نيست، تابعي از محيط نيست انسان فرد، انسان هم خودساز است، هم جامعه ساز است، هم محيط‏ساز است، اين است مي‏بينيد در نگرش اسلام با انسان مسأله اصالت نسبي فرديت انسان مورد توجه است. آن طرف هم، راستي، انسان يك فرد مستقلي است كه از محيطش كاملاً مستقل است؟ نخير. روي انسان خودبخود، بي‏اثر نيست.
تأثير مي‏گذارد روي انسان، نمي‏شود از تأثير محيط در انسان غفلت كرد. نمي‏شود يك بعدي نگاه كرد و گفت انسان آزاد است، خودساز است، مسلط است بر خود و محيط خود، همين و تمام. اينجور نيست. محيط در انسان اثر مي‏گذارد. علت اين كه اسلام مي‏گويد هر انساني بايد به تمام مسايل محيطش بينديشد و خود را در برابر مسايل محيط مسؤول بداند همين است كه انسان از نظر اسلام موجودي است كه رابطه متقابل دارد. هم از محيط اثر مي‏گيرد و هم در محيط اثر مي‏گذارد...
اي انسان تو بايد از نظر عواطف نه يكسره مهر باشي و نه يكسره قهر و كين باشي.
اخلاق اجتماعي انسان، اخلاق مهر و كين با هم است. اخلاق تولي و تبري با هم است حتي از اين بالاتر را توضيح مي‏دهم. انسان نرم مزاجِ سراپا محبت نسبت به همه، اين يك انسان مسلمان بايد به موقع بتواند خشم و كين داشته باشد، قهر داشته باشد دربيفتد، بجنگد، بكشد و كشته بشود.
آدمي كه آنقدر دلرحم است كه حتي نمي‏تواند ببيند جلويش مرغ را سر مي‏برند اين مي‏دانيد از كجا بالاخره سر در مي‏آورد؟ جامعه اين‏گونه آدم‏ها، از جامعه حمايت حيوانات غربي سر در مي‏آورد كه انجمن‏هاي فراوان حمايت حيوانات يكسرش است، نيروهاي دژخيم [عليه[ فلسطين و اريتره و فيليپين و ويتنام و طبس يكسر ديگرش است!
تو اي انسان مسلمان، از نظر اخلاق بايد دلرحم باشي كه خدا دوست دارد انسان‏هاي دلرحم را و هم قدرت جهاد داشته باشي كه خدا دوست دارد انسان‏هايي را كه در راه او قتال مي‏كنند با صف‏هاي منسجم و بهم پيوسته. علي‏گونه. اين انسان در برخورد با يك زن شوهر از دست داده يتيم‏دار، چنان دلسوز و دلرحم است كه آرام نمي‏گيرد تا به خانه او برود، برايش آرد ببرد، بچه‏هايش را نوازش كند، با آن‏ها بازي كند تا مادر برود نان بپزد و باز مادر و فرزند نشناسد كه اين نوازشگر دلرحم اميرمؤمنان علي عليه‏السلام است و درست همان موقع افتخار مي‏كند، مي‏گويد من آن شمشيرزن در راه خدا هستم كه صدها نفر را كه با غرور عبادت و بندگي و نماز شب خواندن عامل فتنه و فساد و انحراف در امت اسلام شدند با فرماني قاطع از دم شمشير گذراندم و نابود كردم...
نویسنده : شهيد مظلوم آيت‏اللّه‏ دكتر بهشتي
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Post حكمت انسی و معرفت شناسی هنر اسلامی

حكمت انسی و معرفت شناسی هنر اسلامی


پرسش از حقیقت و ماهیت اثرهنری و شعری، و پیدایی و ابداع اثر هنری و شعری، به اعتبارات مختلف مورد تعرّض متفكران قرار گرفته است. مؤسس مباحث نظری هنر غرب، افلاطون بوده است! اما در حقیقت مفصلترین مباحث عقل نظری یونانی در باب هنر را در آثار ارسطو می توان مشاهده كرد. البته ذكر این نكته بی وجه نیست كه آرای فیثاغورث درباره ی میمسیس mimesis بیشتر به عالم اساطیری مربوط می شود. حكمای یونانی قبل از سقراط نیز كه پوییسیس poiesis را مبنای هنر و شعر می دانستند، به طریق غیرفلسفی به طرح آن پرداخته بودند. یعنی زمانی كه هنر اصیل دینی و اساطیری شرق در غرب چونان حكمت به پایان می رسد، و تعلّق به علم حس و خیال بشری پیدا می كند.
همانطوری كه مابعدالطبیعه ارسطو در حقیقت بسط فلسفه ی افلاطونی است، آراء او در باب هنر نیز تفصیل آراء افلاطون و بازاندیشی در مبادی متافیزیك یونانی است. اما در بحث حاضر كه در واقع بر اساس علل چهارگانه و پنجگانه مادی، صوری، فاعلی، و مثالی غایی افلاطونی ارسطویی كه در نظر او مبنای پرسش از علل و مبادی وجودی موجودات، بوده- تنظیم شده، تفكر ارسطویی صرفاً در مقام صورت بحث در كار آمده است، در حالی كه اصل و اساس معنوی تیوری ابداع اثر هنری بر حكمت انسی اسلامی و مبانی نظری هنر دینی مبتنی است، و طرح حكمت یونانی هنر، بیشتر در جهت بیان تباین ذاتی هنر دینی و اساطیری ماقبل یونانی با هنر متافیزیك یونانی است.
حكمت انسی به معنی شناسایی عرفانی و معرفت اصیل، اساس هنر دینی است. این عرفان اصیل كه هنر حقیقی با آن تحقق می یابد نمی تواند مسبوق به خوف اجلال و مراحل آن ترس آگاهی و مرگ آگاهی نباشد. ترس حالتی است نفسانی كه به دنبال ادراك جزیی خطر عاجل یا آجل برای موجود زنده دست می دهد و انسان و حیوان در آن مشتركند. اما فقط انسان است كه گذشته از خوف و ترس عافیت، دارای خوف، اجلال و ترس آگاهی است.
با این خوف، وجود بشری انسان می سوزد و انس به خدا حاصل می شود و انس نیز با شناسایی هم معنی است و همچنین با گنوسیس gnosis یونانی. حكمت انسی به عبارتی همان دل آگاهی (حق الیقین، یقین حقیقی) است و دل آگاهی قرب بی واسطه (حضوری) ای است كه انسان با اسمی كه مظهر آن است پیدا می كند. تمام این مراتب در ادبیات فارسی عصر اسلامی به هنر تعبیه شده و منظور هنر عام است، در حالی كه تحقق هنر خاص با صورت های خیالی است.
حال پس از این مقدمه اجمالی به طرح مبانی نظری هنر اسلامی و بنیادهای حكمت انسی و معرفت شناسی اشراقی و الهامی آن می پردازیم.
پیدایی اثر هنری به مثابه حاصل كار فكری عملی و پیش از این الهامی قلبی و حضوری، مقتضی گذار از قوه به فعل، و به تعبیری از نیستی به هستی است، این گذار از نظرگاه ارسطویی به چهار علت و افلاطونی پنج علت نیازمند است كه در مقدمه مذكور افتاد.
● ماده اثر هنری: خیال و تخیّل

ماده شعر و علت مادی آن، محاكات و تخییل شاعر است در باب آنچه كه مقصود و منظور و مورد محاكات شاعرانه اوست. فی المثل، عارف شاعری موضوع محاكاتش عالم قدسی و اسماء و صفات الهی است و احوالات و مواجید خویش را در صورت خیالی تألیف و تركیب ابداعی می كند. در این وضع و مقام، شاعر با حقایقی مواجه است كه از سنخ صور خیال نیستند، اما او در عالم خویش این حقایق را متمثل می كند و جامه صورت خیالی به آنها می پوشاند، و یا شاعری كه مورد محاكاتش احوالات و خواطر باطنی این جهانی است، صورت خیالی را در تركیب ابداعی خود در كار می آورد.
باید توجه داشت كه محاكات در اینجا تكرار صرف نیست بلكه به قول هگل ، حالتی است كه در آن كرمی بخواهد هنگام خزیدن از فیل تقلید كرده باشد. در این محاكات غالباً زیبایی ظهور می كند و آن گاه كه هنرمند باطن زشت خویش را محاكات می كند، زیبایی چون جلوهٔ جمالی وجود نهان می شود.
محاكات در اینجا به معنی یونانی آن تلقی شده، بلكه آن را صرفاً صورت ابداع هنری و شعری در نظریه می آوریم از اینجا ابداع به معنی poiesis، ورای محاكات به معنی mimesis به یونانی است. در تفصیل بحث در باب ابداع باید گفت هنر نحوی تجلی حقیقی وجود موجود و كشف حجاب است. با هنر و صورت خیالی، وجودی كه برای انسان نهان است به پیدایی می آید و بدین معنی كار هنرمند ابداع است، یعنی پیدا آوردن.
آنچه را كه به نام شعر می خوانیم و یونانیان به پوییسیس (پویزی به فرانسه و پویتری به انگلیسی) تعبیر می كنند (یعنی ابداع به عربی) در تاریخ حكمت و فلسفه مورد بحث نظری بوده است. پویسیس ساحتی از وجود انسان در فلسفه ارسطو است كه معطوف به فن یعنی تخنه techne به یونانی است كه به فارسی هنر به معنی خاص و جدید لفظ است. ارسطو تخنه یعنی هنر را به دو معنی تفسیر كرده است: اول، هنری كه متوجه تكمیل كار طبیعت (كالاهای ساخته شده) است. و دوم هنری كه كارش محاكات و تقلید است كه همان هنرهای زیبا باشد.
بنابراین با این ساحت وجود انسانی (ابداع)، حقیقتی در هنر به پیدایی می آید و متحقق می شود. بر این اساس با هنر اسلامی نیز حقیقتی به ظهور می رسد كه همان اسم الله و عالم اسلامی است؛ و نهایتاً تجلی حقیقتی بدون اشاره حسی و عقلی به معنی كشف سبحات جلال؛ و در این مقام است كه موهوم محو می شود و معلوم صحو.
اما شعر و هنر در آغاز در صورت معرفت در وجود شاعر القاء می شود و تجلی می كند. این القاء و تجلی مستلزم روشنی و تاریكی و بسط و قبض روحانی شاعر در برابر معنایی است كه در قلب او قذف شده و قلب او در این مقام عرش رحمان می گردد. و گاه نیز در احوالاتی دیگر ممكن است قلب شاعر فرش شیطان شود و زشتی در قلب او القاء گردد و شعری ابداع شود كه تخییل و تشبیه و محاكات آن مذموم باشد، اما صورتی زیبا به خود بگیرد.
هنری كه با حق شرعی سروكار دارد و ابداع حق شرعی در آن صورت می گیرد، خیالش خیال محمود ممدوح و هنری كه با باطل شرعی سروكار دارد و ابداع باطل شرعی در آن متحقق می شود، خیالش خیال مذموم است، چه این خیال زشتی را محاكات كند، و یا زیبایی را بنابر موردش حق و باطل و محمود و مذموم می شود، از اینجا زیبایی گاه زیبایی هادی می شود و گاه زیبایی مضل .
بنابر نظر حكمای انسی حق و باطل قسمتی اند از اقسام حق حقیقتی كه وجود مطلق است و این حق است كه به صور جمالی و جلالی ظهور می نماید. از اینجا كفر و ایمان، زشتی و زیبایی همه مظاهر حقند، ولی تفاوتشان به حسب تفاوت استعداد است. از این نظر زیبایی نیز حق و باطل است. زیبایی باطل، اگرچه در صورت باطل شرعی است اما در حقیقت همان حق است به صورت جلالی.
كجا شهـوت دل مردم ربــاید
كه حق گه گه زبـاطل می نماید
و این باطل بودن از ناحیه آن است كه خلق را با آن نسبت است وگرنه به اعتبار نیست با حق، حق است، چنانكه شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز می نویسد: ملاحظهٔ پرتو نور حقیقی در لباس حق شرعی، دین حق و صراط مستقیم و مشاهدهٔ حق در صورت باطل، كار شیطان و نفس و هواست. خلاصه سخن آن است كه اگر عشق مجازی به صورت حسن به طریق پاكی و قطع نظر از شهوات نفسانیه باشد، مشاهدهٔ حق در كسوت حق است و از باطل دور و البته نسبت به عشق حقیقی می رساند.
حق اندر كسوت حق دین حق دان
حق اندر باطل آمد كار شیطان
با توجه به مراتب فوق، علت مادی شعر و هنر عبارت است از محاكات و تخییل و تركیب صور خیالی ابداعی. اما علت فاعلی آن غیر از محاكات است.
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ماهيِت هنر اسلامی



« وما ارسلناک الا رحمة للعالميِن » پيِامبر خاتم و قطب عالم امکان رحمت حق است بر عالميِن ، و اوليِن رحمت حق وجود است که به فيِض اقد س و سپس مقدس براعيان و اکوان جاری می شود .وجود مقدس آن حضرت واسطه فيِض است که « لولاک لما خلقت الافلاک » اگر حقيت جامع و ذات کامل او نبود هرگز افلاک و عوالم روحانی و جسمانی منطوی در آن از کتم عدم به صحرای وجود قدم نمی گذاشتند .
اگر او نبود و حقيت او که بر زخيت کبراست و حکم مبدييت که متوقف بر وجود آن حضرت است نبود،هرگز هيچ موجودی ظاهر نمی شد .وجود ايشان در حکم مبديت برای ساير موجودات ،و تحقق همه امور متوقف به مبديت ايشان است . پس هیچ موجودی نيست در هيچ يک از مراتب عالم ،مگر از مشکوک حضرت،وجود بدان اضافه گردد.
هر نبی نيز از زمان آدم تا خاتم مظهری است از مظاهر حقيقت نبوت حضرت اختمی مرتبت ،
از اين روهم اوست اول در امر نبوت آن چنان که فرمود «کنت نبيأب و آدم بين الماء و الطين» و هم آخر است در امر رسالت . در طول تاريخ هر يک از انبيا ء بنابر مظهريت ،دوره و مرتبط خود و استعداد امت خويش شأنی از دعوت به حق و توحيد کلمه و کلمه توحيد را اظهار می کند و مرتبه ای از اسم اعظم را که امظهر اتم آ ن حقييت محمدی است ،آشکار می کند تا نبوت به خاتم انبياء می رسد که تمامی حقايق الهی بر انسان جلوه گر می شود و حجت حق و سنت الهی کامل می گردد که « انا اول الانبياء خلقأ آخرهم بعثأ» سر تفضل بعضی از انبياء بر بعض ديگر در اين امر نهفته است .
« و لقد فضلنا بعض النبين علی بعض » هر يک از انبياء مظهر برخی از اسماء دون ديگری هستند و دعوت به پرستش آن اسم می کنند وتنها پيامبر اسلام مظهر جامع اسما الهی و اسم اعظم حق يعنی « الله » است و تفاوت و تفاضلی که در ميان انبياء و رسل است به حسب قا بليت و استعدادشان برای دعوت به شأنی از حقيقت اسلام است .
پيامبر در خبر از اين مقام می فر مايد « اوتيت جوامع الکلم» که کلمات يا اشارت است به خود انبياء و رسل چه آنان کلمات ا... و کتاب اعظم هستند و يا اشارت است به مقامات و مراتب و علوم وحقايق ايشان که در هر دو صورت نبی اکرم (ص) جامع هر دو مقام و هر دو صور ت است.
تمام هنرهای اسلامی تا آنجا که آينه دار حقيقت اسلام هستند شأن ومرتبه ای از بواطن حقيقت کلام الهی را بنا بر استعداد خويش اظهار می کنند و از ميان هنرهای تصويری ، هنری که قابليت همجواری با کلام حق در کتا بت قرآن را داشته ، تذهيب است .

حاصل کلا م آنکه حقيت محمدی (ص) مظهر اتم ذات و مجموع اسما و صفات خداوند است و خواص و احکام اسم کلی الله به جزئيات و کليات در او ظاهر و او متحقق به همه اسما و صفات الهی است، لاجرم نظر به اتحاد مظهر و ظاهر و متجلی ، فرمود :« من رآنی ، فقد رای الحق » جميع اسماء و صفات در تحت اسم الله مندرج است.
هر اسمی اعتبار ذات به قيد صفتی است مانند اسم عليم که اعتبار ذات با صفت علم است و همچنين ديگر اسما. اما اسم الله ذات مسمی به اعتبار جميع اسما و صفات است و همچنين اسم اعظم است که تاريخ اسلا م با آن آغاز می شود.پس چنانچه الله به حقيقت و مرتبه مقدم است بر جميع اسما و ظهور و تجلی بر جميع اسماء نموده ، حقيقت محمدی (ص) که مظهر اسم کلی است بايد که به ذات و به رتبه بر جميع باقی مظاهر مقدم باشد .
حال که کلماتی چند در باب جامعيت نبی اسلا م گفته آمد ،بايد افزود که چون « حضرت حق پيامبر اسلام را مظهر ذات خويش ، که جامع جميع کمالات است قرار داده ، ومبدا ومنتها ی وجود ، و منبع نبوت و خاتم آن ، و اشرف موجودات شمرده و به لحاظ صورت و معنی در ميان تمام موجودات مثل ومانندی برايش خلق نکرده ،بنابر حکمت بالغه واجب است کتاب نازل براو نيز افضل کتب باشد يعنی در ميان کتب الهی و صحف سماوی مثل ومانندی نداشته باشد .
سر ناميدن کلام نازل از حق بر قلب رسول خاتم به قرآن در اين است که کلمه قرآن در لغت به معنای جمع نيز است و قرآن مناسبت با حال و مقام نبی وموافق حال قوم وامت اوست ،زيرا مقام نبی اکرم جامع مقامات انبياء هر يک مرتبه و شأنی از حقيقت قرآن هستند .
تورات سراسرآکنده از تکميل عالم ظواهر و جسمانيات و محسوسات و خلاصه شريعت دين با اشتمال بر تکميل بعضی از بواطن است وکتا ب انجيل مشحون از تکميل عالم بواطن و روحانيت با اشتمال بر تکميل بعضی از ظواهر و جسمانيت است . اما قرآن کريم جامع و مکمل هر دو عالم يعنی ظاهر و باطن است و ناگزير آنچه جامع تمام امور و حاوی هر دو جهت است ، اشرف و اکمل از اموری است که فاقد اين معنا هستند
و از اينجاست که قبله موسی در جهت مغرب است که محل افول خورشيد صوری است ، چنان که عالم اجسام که مغرب حقيقی است ، محل افول خورشيد معنوی است؛ و قبله عيسی در شرق است که محل برآمدن خورشيد صوری است ، همچنانکه عالم ارواح که مشرق حقيقی است مکان طلوع خورشيد معنوی است و قبله محمد (ص) در جهت وسط است که عبارت از نقطه ميانگين اعتدالی و محل استوای خورشيد صوری و معنوی است و که محل جمع بين ظاهر و باطن ، روحانيت وجسمانيت و شرق و غرب صوری و معنوی عالم است . « الله نور السماوات و الا رض مثل نوره کمشکوة فيها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کانها کوکب دری يوقد من شجرة مبارکه زيتونه لا شرقيه ولاغربيه يکاد دردريتها يضيئی و لو لم تمسسه نارب نور علی نور يهدی الله لنوره من يشاء و يضرب الله الا مثال للناس و الله بکل شی عليم ».
حال چون پيامبر مظهر جامع اسما الهی است و کتا ب نازل بر قلب شريف ايشان اکمل کلام حقانی است و امت او نيز بزرگترين و شريفترين امتهاست و دوره تاريخی او از بزررگترين وشريفترين امتهاست و دوره تاريخی اواز بزرگترين و کاملترين ادوار الهی است ودر سر اين معناست که در کلام حق آمده « و کذالک جعلناکم امة وسطا لتکو نوا شهدا علی الناس و يکون الرسول عليکم شهيدأ» همان طور که امت اسلا م ميان دار امم ديگر است حضرت نبی ميان دار امت اسلام است .
ميان نداری و دارم عجب که هر ساعت ميان جمع خوبان کنی ميان داری
پس تمدن و فرهنگ و هنری که زيل حقيقت اسلا م و نبی آن متحقق می شود جامع فرهنگ و تمدن وهنر دينی اقوام گذشته و کمال آنهاست که « النهاية ترجع الی البدايه بنحوالا تم» اين فرهنگ و هنر مرهون رحمت حق بر ارسال خاتم انبيا ست که جدای از رجعت جاهليت عرب و عجم به وساطت امت نبی که حقيقت اسلام در جان ايشان رسوخ کرده و به بار نشسته ،محقق می شود.
پس می توا ن گفت مدينه وفرهنگی که بر اساس تعاليم نبی اکرم متحقق شد تمام کمالات انبيا و اوليا را شامل است که البته تحقق تام و تمام آن به ظهور منجی آخر الزمان بشارت داده آمده . اما عليرغم آنکه تنها شأنی از حقيقت اسلام در تمدن اسلامی به ظهور رسيده هنر اين دوره کمال هنر دينی در ادوار گذشته و از جهت حسن و ظرافت و جمال و قدرت و استحکام وجلال و ذوق هنری سرآمد تمام هنر هايی است که در مداين دينی به ظهور رسيده است .
ماحصل کلام آنکه نبی اسلام واسطه ظهور حقيقت جامع اسما الهی و به تبع آن قرآن نيز تجلی اتم کلام الهی است و فرهنگ و تمد ن وهنری که ذيل کلام الله متحقق می شود ،کمال هنر دينی و هنرمند مسلما ن نيز واسطه اظها ر حقيقت متجلی بر نبی اکرم اسلا م است .
تمام هنرهای اسلامی تا آنجا که آينه دار حقيقت اسلام هستند شأن ومرتبه ای از بواطن حقيقت کلام الهی را بنا بر استعداد خويش اظهار می کنند و از ميان هنرهای تصويری ، هنری که قابليت همجواری با کلام حق در کتا بت قرآن را داشته ، تذهيب است .
هنر تذهيب نيز به مانند ساير هنرهای شريف اسلامی مبشر حقيقت توحيد است. حقيقت توحيد سير از کسرات موهوم و محو دروحدت حق است که در اين مقام تمامی ظلمات موجودات در غلبه اشراق نور توحيد مضمحل می شوند .
چون دم وحدت زدی حافظ شوريده حال خانه توحيد کش بر ورق انس و جان
ادامه دارد ....
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ماهیت هنر اسلامی - بخش پایانی


در تذهيب آن چنان کثرات که مظهر تجلی جمالی حق است محو در وحدت که مظهر تجلی جلالی حق است ،می شود که در يک صورت جمعی و استکمالی گزارش گر حقيقت توحيد می شود .
در حکمت انسی اسلام و در هنرهای اسلامی و از آنجا در تذهيب حقيقت توحيد که سير از کسرت به وحدت ، از واقعيت به حقيقت ، از جزء به کل ، از تقييد به اطلاق ، از موجود به حقيقت وجود ، از جمال به جلال ودر نهايت کلام از خلق به حق است ،به نحو اتم تحقق پيدا می کند و هنرمند سالک پس از فنا و آنگاه بقا به حق در جمله اشياء تجلی جمالی و حظور حق را شهود می کند و حقيقت اشيا بروی منکشف می شود .
مرابه کار جهان هرگز التفات نبود ر خ تو در نظر من چنين خوشش آراست
در هنر تذهيب اين سير به خوبی آشکار است .نقوش اسليمی و ختائی سيری از کسرت به وحدت از واقعيت به حقيقت شی ،از ظهور به بطون است ودر آن سير نقوش چنان پالايش پيدا می کنند که ديگر تطابقی با شیء خارجی ندارد و فرمها چنان تذهيب می شوند که تنها هندسه نقش از آنها باقی می ما نند و صورت تزئينی که گزارشگر تجلی جمالی حق در عالم است محو در صورت تجريدی که مظهر تجلی جلالی حق است ،می شود .
در اين سير نقوش گياهی ، صورت کمالی خود را در حالتی از حرکت اسليمی می يابند که منزه از شوائب کثرت طبيعی شی است و برای تلطيف نقوش هندسی اسليمی ،نقوش ختائی در کنار آن قرار می گيرد ،و تذهيب کمال خود را در جمع بين جمال وجلال و کسب جمعيت از کثرات می يابد.
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم
همان طور که در مقدمه بحث اشاره شد ،دين اسلام به جهت جامعيت و خاتميت نبی آن مظهر جامع اسما الهی است و کمال هنر اسلامی نيز ظهور جامعيت اسما متقابله جماليه و جلاليه است .توضيح آنکه ذات حق به اعتبار مراتب ، مقتضی صفات متعدد متقابل است مانند لطف و قهر ، رحمت و غضب ، رضا وسخا ، وجامع اين صفات متقابل صفات جماليه و جلاليه است .هر چه که تعلق به لطف و رحمت داشته باشد صفت جمال و آنچه مقتضی قهر و هيبت و وقار باشد صفات جلاليه است
هر چند در باطن هر صفت جمالی ،جلالی و در باطن هر صفت جلالی ،جمالی مندرج است . ذات حق به اعتبارجمال به صورت جميع اشيا تجلی می کنند و اين جمال را جلالی هست و آن قهاريت و احتجاب حق است به حجاب عزت و کبريايی « سبحانک ما عرفناک حق معرفتک و ما عبد ناک حق عبادتک ».
جمالک فی کل الحقايق سائر و ليس له الا جلالک ساتر
جمال حق در تمامی حقايق سريان دارد و حجابی نيست آنرا مگر جلال حق . ازاينرو در ادب فارسی رخ وروی مه رويان به مناسبت ظهور با تجلی جمالی مشابهت دارد و زلف که حجاب رخ می شود به جهت ستر و پريشانی و ظلمت با تجلی جلالی مناسبت دارد .
تجلی که جما ل و گه جلالست رخ وزلف آن معانی را مثال است
در عرفان اسلامی جمع دو صفت جمال و جلال را مقام کمال و يا حسن گويند و حقيقت هنر اسلامی وتذهيب در مقام کمال و يا حسن گويند و حقيقت هنر اسلامی و تذهيب در مقام کمال ظهور می يابد.آن وجه از تذهيب ، که جهت تلطيف ملايمت و انبساط خاطر بکار آيد مانند نقوش ختائی و استفاده از تکنيک قلم گيری مناسبت با جمال دارد و آن وجه که ناظر هيبت ،عظمت ،وقار، ودر نهايت تجريد است مانند نقوش اسليمی مناسبت با جلال دارد و در هيئت مجموعی که اسليمی وختائی در يک کل واحد محو می شوند مرتبه حسن وکمال تذهيب است چون در صورت تأليفی نقوش ختائی نيز بر اساس نوع حرکت اسليمی شکل می گيرد .
از صفای می لطافت جام در هم آميخت رنگ جام ومدام
همه جا م است ونيست گويی می يا مدام است و نيست گويی جام
اين معنا حاصل نمی شود مگر هنر مند سالک در مقام قرب فرائض خود را فانی در حق بينند و حکم کثرت و تفرقه زائل و فانی شود و از وطن مألوف و حظوظ بشريت قطع نظر وبا قدم صدق در راه طلب طی طريق کند تا به کعبه وصال رسد که اين خود عين مقام فقر است آنچنان که بزرگان گفته اند « اذا تم الفقرب فهو الله » ،تا هنرمند خوب مهذب ودارای شأن وصفا نشود وبه مقام تجريد وتفريد وتوحيد واصل نشود ، چگونه تواند اين نقوش بد يع را از خزانه غيب شهود کند و نقش را در مقام توحيد در جوار کلام حق رقم زند و تا آينه دل سالک هنرمند از ما سوی الله و نقوش پراکنده فارغ نشود مستعد اضافه فيض حق قرار نمی گير د .
خاطرت کی رقم فيض پذيرد هيهات مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
تمام هنرهای اسلامی و خصوصأ تذهيب گذر از نقوش پراکنده و کثرت به امر وحدانی است و چنان در آنها حشو و زوايد غلبه دارد که حذف يا اضافه مختصری ، مخل صورت کلی آنها خواهد بود .از امور که مناسبت با کمال – جامعيت جهات متقابال – در تذهيب را داردمسأله تشبيه و تنزيه و نسبت آن با جمال و جلال است .از آنجا که جمال ،تجلی حق در صورت اکوان است با مقام تشبيه و جلال که اختفای ذات و مقام تعالی آن از کثرات است با مقام تنزيه مناسبت دارد .
در حکمت انسی اسلام توحيد حقيقی جمع بين تشبيه و تنزيه است .حضرت حق در مقام ذات منزه از جميع اوصاف و حدود و قيود است ومتعالی ازتمام مخلوقات و مستغنی از جميع اشياء .اما به اعتبار تعينات و صفات در صور ممکنات متجلی ومشبه .در مقام تنزيه عين جمله اشياء و در مقام تقييد است ،و کلام حق «ليس کمثله شی وهو السميع البصير » در يک آيه اشاره به جمع دارد .
آنجا که می فرمايد « ليس کمثله شی » ناظر به تنزيه و « و هو السميع البصير » که صفات عبد به حق نشان داده می شود در مقام تشبيه است و به عبارت ديگر « ليس کمثل شی فی ذاته » يعنی در مقام ذات هيچ شی ماند او نيست و د مقام کبريايی و تعالی است و « هو السميع البصير فی تجلياته » که در مقام تجليات و صفات و ظهورات در همه اشياء متجلی است .
غيرتش غير در جهان نگذاشت لاجرم عين جمله اشياء شد
غيرت حق از مقتضيات عزت و قهر اوست که « کان الله و لم يکن معه شی » و مناسبت با تنزيه و جلال حق دارد . اما اين غيرت اقتضاء کر د که عاشق غير او را دوست ندارد و به غير او محتاج نشود لاجرم خود را عين همه اشياء کرد به تجلی جمالی ، تا هر چه را دو ست دارند و به هر چه محتا ج شوند «او» باشد .
هنرهای اسلامی و تذهيب نيز شامل جمع مقام تشبيه و تنزيه است. در تذهيب امور طبيعی و انظمامی در نقو ش ختائی به صورت تشبيهی ظاهر و نقوش اسليمی در صورتی تجريدی و تنزيهی متجلی می شوند .ا ما نکته مهم در نقوش ختائی و حتی اسليمی در اين است که تشبيه آن نيز مشابه صورت طبيعی نيست که اين همان مقام کمال و جامعييت است .
يعنی هنرمند در صورت طبيعی شیء وحدت را مشاهد ه کرده در نتيجه با عين خارجی متفاوت شده است . و به عبارتی در تشبيه نيز تنزيه ودر مقام تنزيه تشبيه حضور دارد و اين همان مرتبه کمال هنرهای اسلامی است .مسئله بکارگيری رنگ در تذهيب نيز سراسر حکمت و راز است .
غلب دو رنگ طلا و لاجورد اشاره به دو مقام تشبيه و تنزيه و جمال و جلال دارد .رنگ طلا که صورت متعين و ملکی دارد با تشبيه و جمال و رنگ لا جورد که صورت نامتعين و ملکوتی دارد با تنزيه و جلال سنخيت دارد و همنشينی و نحوه بکا رگيری اين رنگها حکايت ازجامعييت مقام تذهيب دارد.
در خاتمه بايد اشاره کرد که بين هنرهای تصويری ،در مقام توحيد که جمع بين تشبيه و تنزيه ، جمال و جلال ، ظهور و بطون ، کثرت و وحد ت، و... است به نحو تام و تمام تحقق پيدا کرده و از اين رو همجوار با کلام الهی شده ،ودر اين همجواری آنچنان محو وفانی در خط شده است که ناظر در نگاه نخستين فقط کلام الهی را رويت و به مدد نقوش ،باطن قرآن را در ظاهر کلمات مشاهده می کند .
همجواری تذهيب به خط چنان قداست بصری ايجا د می کند که کلا م الهی ، معانی باطنی و مقدس خود را اظهار می کند و طهارت باطنی و ظاهری آن آشکار می شود « لا يمسه الا ال مطهرو ن » اين نحو تذهيب در کنار خط زيبا ، آشکار بيننده را در وضعی قرار می دهد که با يد با طهارت باطنی به حريم قرآن وارد شود و با معنای آن انس گيرد.
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينه پاک انداز
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 07-14-2013
چرو آواتار ها
چرو چرو آنلاین نیست.
کاربر کارآمد
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: کرمانشاه- همین حوالی
نوشته ها: 731
سپاسها: : 247

554 سپاس در 357 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


درآمدیبر زیبایی شناسی سفالینه های جانوری ایران پیش از اسلام

در بررسی مجموع آثاری که تحت عنوان سفالگری مطرح می شوند. عنایت به دو مقوله بنیادین که همواره این هنر – صنعت را تحت الشعاع قرار داده امری بایسته است. الف) جنبه های کاربردی، ب) جلوه های نمادین و ارزش های زیبایی شناسانه. در این پژوهش اخیر با احتراز مقوله “کاربردی” محصولات هنر صنعت سفالگری که باعث اطلاق وجه دوم آن یعنی صنعت می گردد؛ سفالینه های جانوری “که مصداق بارز جلوه های هنری و نمادین هنر – صنعت سفالگری است، مورد کنکاش قرار می گیرد. لذا ارایه تعریفی آغازین برای معرفی این آثار ضروری است.سفالینه های جانوری به قسمی از هنر – صنعت سفالگری اطلاق می گردد که فرم و شکل ظاهری آن در حالتی انتزاعی منبعت از جانوران مختلف، ساختاری جدید و پویا در قالب سفالگری پدید آورده است. این گونه دست ساخته های بشری به لحاظ مالامال بودن از پیام بصری، اعتبار و شانی هم طراز با آثار ارزشمند هنری یافته و شاخص های عمده آثار هنری از جمله: “محتوای ۱″؛ “بیان ۲″، و “تزیین ۳″ را یکجا در خود دارد. لذا در این مقاله به بهانه نقد مایه های ذهنی خالقین این آثار و نیز تحلیل ارزش های زیبایی شناسانه آن ضمن بررسی آثاری از قدیمی ترین سفالینه های جانوری به سه فراز از موارد درخور توجه در این مقوله پرداخته خواهد شد. الف) ارزش های زیبایی شناسانه، ب) تفوق جنبه های نمادین و هنری بر جنبه های کاربردی، ج) ظرفیت بالای سفال به عنوان محملی مناسب جهت ظهور و بروز ارزش های هنری.
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 08:15 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها