اصول نظرى هنر اسلامي
لفظ هنر، به نحوهي حيات و استقرار آدمي در هستى از وجه زيباييشناختى معطوف است. زيبايى و هستى هر دو نشئت گرفته از ظهورات وجود مطلقاند. وجود مطلق در موجودات (مخلوقات) به شكلى مستمر و ازلى و ابدى، صفات جمالى و جلالى خود را ظاهر كرده است. اين ظهورات حاكى از اسم اعظم بديع (بديعالسموات والارض)و خالق و مصور است كه اشيا را به صورتى جميل انشا كرده است.
درك هنر اسلامي مشروط به شناخت هنر دينى و هنر مقدس (قدسى) است، زيرا هنر اسلامي به نحوى بارز، استمرار جوهرهي هنر مقدس و هنر دينى در حيات معنوى و مادّى آدمي است؛ هنرهايى كه ميتوان آنها را زير عنوان كلّى هنر معنوى قرار داد و شاخصهي اصلى هنر در تاريخ اجتماعى بشر دانست كه بر جنبههايى از سنن دينى، فرهنگ و تمدنى مبتنى است و منشأ تحقق آثار هنرى در هر دورهاي به شمار ميرود. به عبارت ديگر، هنر معنوى حاكى از تجلى عرصهاي غيرتاريخى و لامكانى از حقيقت و ذات هنر است كه آثار هنرى هر تمدن سنتى و دينياى از آن نشئت گرفته است.
در هر دورهاي از تاريخ بشر، حقيقت با كيفيتى مختص به همان دوره (تجلّى اسمي از اسماء الهى) متجلى ميشود؛ حقيقتى غيرتاريخى كه به اَشكال گوناگون در هر دورهاي از تاريخ رخ مينماياند. هنر اسلامي نيز تجلّى ذات زيبايى و حقيقت محمدى (ص) است كه در دوران اسلامي با عبارات قدسى بسمالله الرحمنالرحيم و اقراء باسم ربك الذى خلق تمدن درخشانى را براى بشريت به ارمغان آورد.
ميتوان تمام آثار هنرى تمدنهاى سنتى را كه براساس امر قدسى شكل گرفتهاند، هنر اسلامي ناميد؛ زيرا هر تمدن سنتى و دينياى كه از توحيدپرستى و دعوت به تسليم شدن در برابر حق و ستايش ذات اقدس الهى نشئت گرفته باشد، فرهنگ و تمدنى دينى و الهى است كه براساس سنن الهى شكل گرفته است. از اينرو، ميتوان به معناى دقيق كلمه، فرهنگ و تمدن اسلامي را به آن اطلاق كرد، زيرا اسلام تسليم بودن در برابر حق و پذيرش توحيد است و اين تسليم، تسليمي عاشقانه و اختيارى و ظهور اسم اعظم الهى «سلام» است.
مقدمه:
تاريخ حاكى از ارتباط عميق هنر و زندگى است. ماهيت زندگى آدميان صورتهاى هنرى هر دورهاي از دوران تاريخ تمدن بشر را رقم ميزند. هنر همواره جنبهاي كاركردگرا داشته و هيچگاه اثر هنرى به عنوان شيئى فى نفسه زيبا كه فقط زيباست، حياتى مستقل از زندگى انسان نداشته است. آنچه اهميتى اساسى در كيفيت ساخت اشياى هنرى دارد، تجلى ذوق زيباييشناختى آدمي و پاسخ به نياز معنوى اوست كه در باورهاى دينى و ماورايياش ريشه دارد. در تفكر انسان دينى (homo religiosus)، جهان به مثابه تحقق امر مقدس (كُن فَيكُون) است كه نسبت به خلق آدمي در آفرينش، تقدّم ذاتى و زمانى داشته است. موجوديت آدمي نيز بر اساس امر مقدس (ونَفَخَ فيه مِنْ رُوحه) محقق شده است. آفرينش جهان، نگارشى مقدس و تجلّى امر معنوى است. به سخن ديگر، قلمرو هر امر معنوى در ساحت قدسى، خود، تجلّى ذات اقدس است.
منشأ و مبدأ تحقق عالَم هنر نيز بر عشق استوار است كه بايستى منزّه و مبرا از همهي شوائب باشد. چنين عشقى، شهود زيبايى را ميسّر ميكند. ذات اثر هنرى شهود زيبايى است. از اينرو، هنر با وحدت حقيقى ملازمت دارد. شهود زيبايى با سوبژكتيويسم (خودبنيادى) منافات اما با ذات هستى (ديگربنيادى) قرابت دارد. موجودى كه با مرگ و عدم قرين است، دچار خودبنيادى ميشود و از ذات هستى دور ميگردد و به گفتهي هايدگر در غيبت به سر ميبرد زيرا:
«امروزه اين (Dasein) در غيبت به سر ميبرد. اين عبارت از آن موجودى است كه نه فقط موجودى در ميان ديگر موجودات نيست، بلكه اگر از وجههي اُنتيك [وجودى (ontic) و هستيشناختى (ontologic)] بنگريم، اين موجود در وجود خويش در دايرهي اين وجود سير ميكند.»
از اينرو، در عالَم خودبنيادى، هنر به معناى صورتبردارى از حقيقت ازلى و ابدى ميميرد و با تنوع و لذّت گذرا همسان ميشود؛ مرز بيان حقيقت و واقعيت فرو ميريزد و بُتِ سترگى به نام سوژه (subject) رخ مينمايد كه محور هر چيز واقع ميشود. ابژه (object) نيز در حدّ مورديت نزول مييابد و خود در واقع سوژهاي ميشود كه عينيت يافته است. ذهن و عين و حقيقت و واقعيت از هم منفك و هر دو عقيم ميگردند و ربط آنها با معناى وجود زائل ميشود.
مارتين بوبر گفته است كه كسوف خداوند، خود پيامآور طلوع الوهيتى جديد است. ميدانيم كسوف پديدهاي است كه ميان خورشيد و چشمان ما رخ ميدهد و نه در خود خورشيد. همچنين او معتقد است كه رويارويى با خداوند، در پس حجاب ظلمت دست نخورده باقى ميماند.
هر جا كه نور ظاهر شود، تاريكى ميگريزد. هنر اسلامي براساس حقيقت ذاتى نور در عرصهي زيبايى كلام و آيات وحى و خوشنويسى و تذهيب قرآن كريم طلوع خيرهكنندهاي يافت و تمام عرصههاى زندگى مسلمانان را فراگرفت. الله نور السموات والارض، خودبنيادى و ظلمات نفسانى را به حضورى الهى و نورانى مبدّل ساخت، از اينرو، هنر منشأ اصيل و حقيقى خود را يافت و در صورتهاى هنرى همانند ادبيات (شعر و داستان)، خوشنويسى كتاب مقدس، معمارى و باغآرايى (معمارى منظر)، شهرسازى، كتابآرايى و نقشپردازى (تذهيب و تشعير)، هنرهاى نمايشى و آيينى ظاهر شد.
شكوه، جلال و جمال هنر اسلامي آنچنان ظهورى داشت كه تممي عرصههاى زندگى امت اسلام را در بر گرفت و آن را به خود تخصيص داد و اين همه به بركت تسليم در برابر حقيقت و ستايش ذات، كمال و جمال الهى رخ داد تا آنجا كه جامه و تُنگ آبخورى و سلاح جهاد و در يك كلمه، زندگى و مرگ و هر آنچه كه با هستى مادى و معنوى انسان مرتبط بود، رنگ اسلام گرفت.
همهي هنرها در جهان اسلام كمابيش تحتتأثير امر معنوى، صورت و كيفيتى مناسب محتوا پيدا كردند. توحيد مبناى وحدتبخش صورتهاى هنرى شد. از اينرو، هنرها به كمال رسيدند و جلال و جمال الهى را متجلى ساختند. اعجاز هنر اسلامي آن بود كه ماده را از ثقل و سنگينى و تاريكى و سكون خارج كرد و به درخشش واداشت و حياتى سرزنده و خروشان را در زندگى امت اسلامي دميد و از فرش تا عرش را تابنده گردانيد. معماريهاى شكوهمند دوران اسلامي كه مزيّن به آيينهكارى و كاشيكارى است و خطوط فرازمند يافته است، بارقهاي از انوار الهى و نورالانوار است كه در كمال آشكارگى حاكى از تجسّم صور تنزيهى بر عرصهي عالَم خاكى است. مادّه در دست هنرمند مسلمان در پرتو انوار روحى پرفتوح امكان درخشش پيدا كرده است تا شمس حقيقت از افق تاريكى سر زند و حضورى ملكوتى را نويد دهد. جاذبهي هنرهاى اسلامي از چنين امرى نشئت ميگيرد.
ماهيت هنر اسلامي:
آنچه هنر اسلامي ناميده ميشود، مجموعهي ميراث به جا مانده از فرهنگ و تمدنى است كه به عالَم اسلام متعلق بوده است. عالَم اسلام نيز از حقيقتى معنوى نشئت گرفته است. اين حقيقت از بطن سنّت متجلى شده و امر مقدس به مثابه قلب تپندهي آن به حيات انسانى معنا و غايتى الهى بخشيده است. اين بخشش، ظهور اسم وهّاب است كه به بركت نور محمد (ص) به دوران تاريك و جاهلانهي مبتنى بر سنن خرافى پايان داده و به آن جمال و جلال اعطا كرده و بخش عظيمي از جهان خاكى را روشنى بخشيده است. عالَم اسلام هيچگاه محدود به جغرافيا، قوم ونژادى خاص نبوده، بلكه در هر دورى از دوران زيست آدمي، حقيقت اسلام ظهورى غيرتاريخى داشته است.
اسلام به معنى تسليم شدن در برابر امر الهى (سنت الهى) است. جوهرهي اسلام فرمانبردارى از حق (الله) و همانند همهي اديان توحيدى است. از اين منظر، آثار هنرى متعلق به هر فرهنگ و تمدنى را كه دينى باشد ميتوان هنر اسلامي به معناى كلّى كلمه دانست. توحيد نقطهي مركزى، باطن، مبدأ و اساس مشترك اديان الهى است و در تمام صور دينى مشاهده ميشود. دين اسلام نيز همانند ساير اديان ابراهيمي (توحيدى) تجلّى سنن الهى است و با امر مقدس كه باطن سنت است، ربطى ذاتى دارد. به همين جهت، بوركهارت هنر اسلامي را بدينگونه توصيف كرده است:
«هنر اسلامي از سويى انتزاعى است و شكلهاى آن در عين اين كه عميقاً داراى مشخصات اسلامي هستند، مستقيماً از قرآن كريم يا احاديث نبوى سرچشمه گرفتهاند. [...] در ابتدا، اسلام هيچگونه هنرى خاص را نميشناخت؛ از آنرو كه خاستگاه آن بيابانى يا نيمهبيابانى، با گذرانى بسيار ساده بود. درست است كه بازرگانان و كاروانسالاران عرب با تمدنهاى بيزانس و ايران و حتى هند سروكار داشتند ولى ايشان بيشتر خواهان جنگافزار و زينتآلات و جامههاى گوناگون بودند و در زادگاه خويش به همان وضع كهن شبانى وفادار مانده بودند. در واقع، ضرورت رها ساختن زندگى بدوى و محيط بيابانى عربى و برخورد با ميراث هنرى مردم سرزمينهاى تازه گشوده شده يا گرايش به آبادينشينى و زندگى ثابت بود كه مايهي پيدايش هنرى سازگار با اسلام شد.»
هنر اسلامي دميدن نفخهاي الهى در كالبد هنرهايى بود كه به فرهنگ و تمدنهاى ديگرى تعلق داشت. جوهرهي هنر اسلامي صورتهاى هنرى ساير تمدنها را مناسب نگرشى توحيدى و تنزيهى دگرگون كرد و مُهر و نشان خود را به هر آنچه كه به نحوى از انحا در حوزهي اسلام به معناى وسيع كلمه قرار ميگرفت، زد و روحى قدسى در قالب هنرها دميد بدانسان كه صورتهاى مختلف هنرى به واسطهي هنرمند مسلمان، اَشكال خود را به محتواى معنوى و جوهرهي توحيدى اسلام معطوف ساختند.
هنر اسلامي از هنر مقدس كه قلب هنر سنتى است نشئت ميگيرد و از ظهور صورتى متعالى حكايت ميكند و به معنويت دلالت دارد. تولد هنر مقدس اسلامي كه شايان چنين عنوانى است، لزوماً با ديدى نبوى يا پيغمبرگونه كه نمودار اعماق درون سنت و پيوند ميان هنر مقدس و معنويت است، پيوند دارد.
آرمان عالى صنعتگران همانا رسيدن به درجهي استادى است، اما صنعت در هنر اسلامي به يك نظام معنوى تبديل ميشود و ابزار كار چيزى جز خدمتكار (عبد) نيست. از اينرو، زيبايى اثرى كه از زير دست صنعتگر دورهي اسلامي بيرون ميآيد، همانا بازتاب كيفيت خداوند (ربّ) است.
هنر يا صنعت اسلامي داراى دو جنبه و مستلزم كسى است كه روش به فعل آوردن امرى معنوى را بداند. هنر اسلامي عبارت از تبديل مادهاي نسبتاً بيشكل به سرمشقى كامل است. اين به شكل كشيدن مادهاي بيشكل، بيگمان تصويرى است از كوششى كه مردى مبذول ميدارد تا با تفكر و اشراق به حقايق وجود الهى نزديك شود و بدينگونه خويشتن و نفس خود را به سوى كمال برد. در واقع، گوهر وجود هنرمند همان مادهي بيشكل است كه بالقوه ميتواند به صورت مبدل شود. از سويى، هدف خاص تفكر و اشراق همانا زيبايى است كه در انديشه و حسّيات مردم هست و جلوهاي از مثال زيبايى مطلق يگانه و بيكران است.
هنر اسلامي علاوه بر زيبايى صورت كه تجلّى اسم اعظم «مصوّر» در عالَم هنر است، واجد كاركردهاى انتفاعى و همگانى نيز است. جلوههاى زيباييشناختى و كاربردى اين هنر در كليت فرهنگ و تمدن اسلامي به صورتهاى بديع و متنوع كه حاكى از خلاقيت الهى است، قابل مشاهده است.
مفهوم سنت در هنر اسلمي و ماهيت هنر جديد:
پل ريكور، متفكّر فرانسوى، در مورد مفهوم سنت چنين گفته است:«شايد اين مفهوم سنت، دشوارترين مفاهيم باشد، زيرا ما بيزارى زيادى از اين واژه داريم. ما به سنت چون انباشتى يا چيزى مرده ميانديشيم، در صورتى كه شايد يك سنت شايستگى اين را كه سنت ناميده شود. بيابد، فقط اگر ديالكتيك خود را داشته باشد، چرا كه اينجا نيز رسوبزدايى و نوآورى، همواره در كار است.[...] نوآوريها گونهاي رسوبزدايى را چون پسزمينهي خود دارايند و سازندهي سنت هستند و سنت ميتواند همچون تنشى ميان رسوبزدايى و نوآورى دانسته شود.»
بنابراين، سنت نيرويى دارد كه همواره ميتواند به نوآورى در عرصهي هنر بينجامد و اين نوآورى خود به سنت هنرياى تبديل شود كه زمينهاي براى نوآوريهاى بعدى باشد. در نگرش الهى و تفكر دينى و معنوى، سنن الهى به ماهيت نگرش هنرمند نسبت به جهان هستى شكل ميدهند. نگرش هنرمند نيز به هويت هنرمند تعيّن ميبخشد و آن را در اثر هنرى آشكار ميكند. از اينرو، اثر هنرى ماهيتهايى خاص پيدا ميكند كه همگى از هويت هنرمند نشئت ميگيرند. هنر سنتى و معنوى و قدسى نيز زائيدهي ماهيتهاى سيّال و غيرقابل تكرار در آثار هنرياند و سنتهاى هنرى نويى را رقم ميزنند. هر آنچه كه به عنوان سنت زيباييشناسى هنرى در عالَم اسلام به معنى اخص كلمه ظهور پيدا كرده يا خواهد كرد، از حقيقتى قدسى و معنوى نشئت ميگيرد كه نه شرقى و نه غربى است و نه به تاريخ و جغرافيايى خاص محدود ميماند. در نتيجه، هنر اسلامي، هنرى فراگير و بيزمان و بيمكان است و در هر عصرى قابليت ظهور دارد و هيچ تزاحمي با معاصر بودن پيدا نميكند.
در نظر سنتگرايان سرشناس، عصر جديد هنر سنتى را زوال يافته، پوسيده، سترون و فاقد كاركرد ميداند و دوران آن را پايان يافته اعلام ميكند. از سوى ديگر، هيچگاه با نگرش انسان دوران مدرنيته نميتوان وارد عوالم قدسى و سنتى هنر شد. در نتيجه، هر قضاوتى در مورد هنر سنتى، قضاوتى بيرونى و بر مبناى اصالت سوژهاي ناپايدار است كه انكار هر چيزى را مبناى اصلى نگرش خويش قرار داده است (خودبنيادى).
تفاوت مهم هنر سنتى و هنر جديد آن است كه هنر سنتى، تجليگر باطن و حقيقت اشيا (Esoteric) است يا حداقل ميكوشد كه آينهي حقيقتى باشد كه لاشئى را شىء كرده است. اما هنر جديد براساس نگرش حسى و تجربى (اصالت حس و تجربهي فاعل شناسايى) منحصر به بيرونى ديدن اشيا (Exoteric) است. معيار سنتگرايان در هنر، ديدن اشيا از وجهى الهى است؛ در حالى كه معيار هنر جديد ديدن اشيا از وجوه نفسانى انسان است. سنت، وجود يك حقيقت بيزمان است، به همانگونه كه آيات الهى در قرآن كريم به آن اشاره ميكند. به گفتهي ريكور: «قاعدهي طبيعى سنت، انتقال به توليد مورد نو از راه تأويل مجدد است.» بنابراين، هر سنت هنرى در حقيقت نوآورياى بوده كه بهتدريج به امرى اصيل و سرشتى لايتغير تبديل شده است. سنن هنر دينى در عين تنوع و نوآورى، از امرى واحد و يگانه كه بر سنن جاودانه و ازلى و ابدى الهى مبتنى است نشئت ميگيرند.
هنر معنوى اسلامي بارقههايى از انوار الهى را به طرق و اَشكال گوناگون در معمارى و خوشنويسى مجسم كرده است. در هنر اسلامي، هر نقشى حكايت از نقاش ازل دارد و چون در صنع الهى، تكرار نيست (لاتكرار فيالتجلى)، پس نقشها هر يك بيانگر جلوهاي از خلق مداماند. تكرار در هنر اسلامي، همانند تكرار فصول سالاند كه در هر نوبت، طبيعت لباسى جديد و جامهاي نگارين در بر ميكند. از اينرو، تكرار در دل نوآورى است؛ زيبايى جمال است كه تكرار آن حلاوت ديدار را دو صد چندان ميكند.
سنت در هنر، مجموعهاي از فرايندهاى خلاقهي هنرمندان در آثار هنريشان است. در نتيجه، طبيعتاً هيچگاه يگانه، ثابت، همشكل و تكرارى نيست، بلكه زايش و پويش ذاتى آن، بطن سنت را به صورتهاى تازه و متنوع هنرى شكل بخشيده است. سنت و نوآورى دو ماهيت متفاوت نيستند، بلكه نوآورى، ذات سنت است. هر سنتى براساس سرشت ذاتى هنر، نوآورياى است كه جوهرهي پوياى هنر را به صورتهايى بديع به ظهور ميرساند و اين نوآوريها در اثر هنرى، كل سنن هنرى يك تمدن را به وجود ميآورد.
بديهى است كه هر نوآورياى به سنت تبديل نميشود. هرچند در هنر جديد به اَعمال جنونآميز لفظ نوآورى را اطلاق كردهاند، اما نوآورى از امر مقدس و سنت الهى ناشى ميشود. در اين صورت، امكانى از امكانات تحقق سنن هنرى فراهم خواهد شد. مجموعهي امكانات فراهم شده به صورت آثار هنرى متجلى ميگردد و سنن هنرى فرهنگها و تمدنها را به وجود ميآورند. پل ريكور در اينباره گفته است هنگامي كه جامعهاي با ويرانى از خارج يا داخل تهديد شود، ناگزير راه بازگشت به ريشهها و سرچشمههاى هويت خويش را پى ميگيرد و همين فراشدِ درزمانىِ تأويلهاى مكرر سنت معناى نوآورى است.
سنتهاى اجتماعى به اَشكال گوناگون با سنتهاى فرهنگى و هنرى ارتباط پيدا ميكنند؛ مانند ارتباطى كه دين به عنوان امرى اجتماعى با هنر دارد. سنتهاى هنرى با پيروى از سنتهاى اجتماعى و سنن دينى، به كاركردهاى هنرى معنا ميدهند. ممكن است سنتهاى اجتماعى با سنن دينى جامعه تعارض پيدا كنند؛ كما اينكه هنر عرفى و هنرى كه تجلى سنن دينى است با يكديگر متضاد ميشوند. هنر دوران جديد غرب با هنر مقدس، دينى و اسلامي از لحاظ صورت و محتوا در تقابل است. اين تقابل، دائم است و هيچ راهى براى رفع آن وجود ندارد، مگر آن كه انسان دوران جديد در همهي مبانى فكر خويش تجديدنظر كند و به نداى وجدان و هستى گوش فرادهد و زمينهساز جلوهاي تازه از هنر شود.
موضوع هنر در هنرهايى كه سنتهاى هنرى آن از سنن دينى نشئت گرفته يا پيروى ميكنند، ماهيت خود را از بطن سنت و رموز دينى ميگيرند؛ مانند شعر عرفانى كه در ادبيات فارسى به مضامين و موضوعات معنوى دلالت دارد. اصطلاحات ادبى و صورتهاى تجسمي در هنر دينى، محل ظهور موضوع هنر از بستر سنن دينى و قدسى در اَشكال نمادين و صور رمزياند و سنن هنرى را تحقق ميبخشند. در اين قبيل نمونهها، سنن اجتماعى به پيروى از سنن دينى و هنرى به معناى فنون و شگردها، ابداعات و خلاقيتهاى جامعه را رقم ميزنند. در اينجا، سنن اجتماعى، دينى و هنرى هويتى يكپارچه دارند و پيوندشان ناگسستنى است. به بيانى ديگر، تضاد هنرعرفى و هنر سنتى محو ميشود.
هنر اسلامي، تعاريف:
در ديباچهي كتاب هنر اسلامي، زبان و بيان نوشتهي بوركهارت ميخوانيم كه اگر كسى به ناگزير با اين پرسش روبهرو شود كه «اسلام چيست؟» بايد چنين پاسخ گويد كه به يكى از شاهكارهاى هنر اسلامي مانند مسجد قرطبه يا مسجد ابنطولون در قاهره يا يكى از مدرسههاى سمرقند يا حتى تاج محل مراجعه كنيد. در واقع، منظور بوركهارت آن است كه هنر اسلامي خود نمودار همان مفهومي است كه از نامش بدون هيچ ابهامي برميآيد. گذشته از عالم معنا كه تنها در دسترس خِرد اولياءالله است و در قلمرويى كاملاً مجزا قرار دارد، هنر اسلامي ممتاز است به اين كه پيوسته با روح اسلام سازگارى داشته است. به نظر بوركهارت، اين سازگارى دستكم در مظاهر اصلى آن مانند معمارى مكانهاى مقدس نمودار شده است؛ به شرط آنكه تحتتأثير عوامل انحرافى نفوذ بيگانه قرار نگرفته باشد، مانند سبك پر تكلف باروك عثمانى و فنآورى امروزى. اين مطلب نبايد شگفتانگيز به نظر آيد و عجيب نيست كه هنر به عنوان بيرونيترين مظهر يك دين يا تمدنى مانند اسلام كه بر حسب تعريف، بايد جلوهگاه برونى آن باشد، به نمودار جهان درونى آن تمدن تبديل شده است.
زيبايى، جوهر هنر است و اين امر در انديشهي اسلامي كيفيتى الهى است و بدين لحاظ دو جنبه دارد: يكى در طبيعت كه همانند پوششى زيبا است كه چيزهاى زيبا را ميپوشاند. ديگر اين كه وجود خدا در ذاتِ هستى، زيبايى مطلق و خالصى است. از اينرو، زيبايى از ميان همهي صفات الهى كه در اين جهان متجلى شده، بيش از همه يادآور هستى مطلق اوست. پس به عبارت ديگر، بررسى هنر اسلامي يا هرگونه هنر مقدسى چون با گونهاي انديشهي معنوى بازنگريسته شود، رو سوى دركى كمابيش باطنى از واقعيات موجود دارد كه در ژرفاى همهي افلاك و جهانِ بشريت پنهان است.
احياى هنر انسان سنتى:
همانطور كه گفته شد، سنت به معنى عام كلمه امر الهى است كه در هستى به صورتهاى گوناگون و غيرقابل تكرار متجلى شده است. به همين جهت در دوران جديد، تكرار تجربيات هنرى هنرمندان پيشين دوران اسلامي ميسر نيست. اگر بازسازى و تكرار تجربيات هنر اسلامي هم ميسر شود، محصول كار حداكثر در حد گرتهبردارى ماهرانهاي است كه يادآور گذشتهاي از كفر رفته است. هيچگاه چنين تكرارى نميتواند با حيات انسان معاصر پيوندى استوار داشته باشد، اما ميتوان با احياى معارف سنتى و دينى، بسترى مناسب را براى تولد هنرى متعالى فراهم آورد. چنين امرى در تمدن جديد كه براساس تقدّسزدايى شكل گرفته است، تنها با رويكرد دوباره به امر معنوى امكانپذير خواهد شد. بازگشت به جهان معنوى نيازمند عزمي ملى و جهانى است. تحقق چنين خواستى در دوران جديد دشوار است زيرا كه قدرت الهى را از صحنهي حيات اجتماعى خويش نفى و قدرت انسانى را جايگزين آن كردهاند. به اين ترتيب، خميرمايهي معنوى و قدسى زندگى بشريت را كه از بطن زندگى و حيات دينى او نشئت ميگرفت، نابود ساختهاند. در كتاب معرفت و معنويت نوشته سيدحسين نصر ميخوانيم كه كاربرد اصطلاح سنت در تمدن غربى در مرحلهي نهايى تقدّسزدايى از معرفت و از عالمي كه انسان متجدد را احاطه كرده است، مورد توجه قرار گرفته است. تا پيش از دوران مدرن، سنت داراى ماهيتى ثابت بود كه در طول اعصار و قرون استمرار داشت. به عبارت ديگر، سنت حقيقتى بود كه انسانها تقريباً در همه طول تاريخ خود از طريق آن زندگى ميكردند. سنت همان واقعيتى بود كه خميرمايهي زندگى بشريت را طى اعصار و قرون شكل ميداد. استغراق انسان ماقبل دوران جديد در عالمي آفريدهي سنت، عميقتر از آن بود كه او را به تعريفى جامعتر از سنت نياز افتد. انسان معمولى در عوالمي چنان سرشار از چيزى كه اينك سنت ميناميم، زندگى ميكرد كه هيچگونه دركى از مفهوم جداگانهاي به نام سنت، آن گونه كه تعريف تازهاي از آن در جهان جديد ضرورت يافته است، نداشت.
سنت، ذاتى متمايز از رسوم، عادات، الگوهاى فكرى و عقيدتى موروثى و مانند آن دارد. تداوم در سراسر يك دور وجود بشرى، صورت يا معرفت قدسى يا حكمت كه در قلب قانون حاكم بر آن دور قرار دارد، مفاهيمياند كه سنت را توضيح ميدهند. اصطلاحات بنيادينى چون «دارما» در آيين هندو و بودايى، «دائو» در آيين دائويى و اصطلاح «الدّين» در اسلام، گرچه پيوندى ناگسستنى با معناى حقيقى سنت دارند ولى عين آن نيستند. البته عوالم و تمدنهاى پديدآمده از طريق آيينهاى هندو و آيين دائو و اديان يهوديت، مسيحيت و اسلام و همچنين هر دين اصيل ديگرى همگى سنتياند.
واژهي سنت از لحاظ ريشهي لغوى با انتقال ارتباط دارد و در گسترهي معنايش مفهوم انتقال معرفت، آداب، فنون، قوانين، قوالب و بسيارى عناصر ديگر را كه ماهيتى ملفوظ يا مكتوب دارند، جاى ميدهد. سنت بسان وجود حىّ و حاضرى است كه گرچه نشان خويش را بر جاى مينهد، ولى قابل تحويل به آن نشان نيست. به تعبير سيدحسين نصر، آنچه را كه سنت منتقل ميكند ممكن است همچون كلماتى مكتوب بر روى پوست به نظر آيد؛ ولى علاوه بر اين ميتواند حقايقى حك شده بر جان آدميان و به لطافت دَمي يا حتى برق چشمي باشد كه از رهگذر آن تعاليم خاصى منتقل ميشود. سنت به معناى حقايق و اصولى است كه منشأ الهى دارد و از طريق شخصيتهاى مختلفى معروف به آموزگاران، پيامبران، اَوَتار(avatar)ها، لوگوس (logos) يإ؛ ديگر عواملِ انتقال، براى اَبناى بشر شناخته ميشود. به كارگيرى اين اصول در حوزههاى مختلف اعم از ساختار اجتماعى، حقوقى و هنر با رمزگرايى آميخته است و البته اين معرفت متعالى، با وسائطى براى تحصيل آن معرفت همراه است.
ازلى بودن، ذات سنت است و قوانين دائمي الهى بر تمامي عرصههاى هستى حاكم و اصلِ اصيل و تعيينكنندهي ماهيت سنت است. از طريق سنت و مبادى آن است كه اديان شكل مناسب دوران خويش را پيدا ميكنند و به عبارتى، سنت منشأ هر دينى است كه اصول آن در تمامي عرصهي زندگى مادى و معنوى انسانها ظاهر ميشود. در هنر، اصول دين كه نشئتگرفته از سنت است، كيفيت صورتهاى هنرى را محقق ميكند. هنر اسلامي نيز داراى كيفيات صورى نشئت گرفته از دين اسلام و سنت ابراهيمي است كه كل حيات فردى و اجتماعى مسلمانان را شكل و جهت بخشيده است.
هنر اسلامي ـ سنتى و مركزيت قدسى آن در آيات الهى:
آغاز هنر اسلامي با كلام وحى و قرائت آن توسط جبرئيل در غار حرا آغاز شد. از اينرو، ميتوان منشأ هنر اسلامي را جبرييل امين كه حامل وحى الهى بود و قرائت قرآن را كه نخستين شكل تحققيافتهي هنر اسلامي است، دانست. هنر اسلامي از دل غار حرا كلام مقدس را مبدأ فرهنگ و تمدن اسلامي قرار داد كه يكى از جلوههاى درخشان هنرى است و به كلام مقدس و خوشنويسى مقدس (خوشنويسى قرآن كريم) و معمارى مساجد (معمارى قدسى) وابسته است.
كلام الهى غير از حروف و عبارات زبان عرب نيست با اين تفاوت كه مادهي لفظ، در وحى الهى صورتى خيرهكننده از اعجاز را محقق كرده است؛ بدانگونه كه هيچيك از فصحاى عرب قادر نبودهاند كه از تركيب الفاظ و عبارات زبان عرب، چنين صورتى بيافرينند. آنچه كه در هنر اسلامي اهميت دارد، صورت بيان است كه در آوا (هنر قرائت قرآن) و نوشتار (كتابت آيات) و در معمارى مسجد (عبادتگاه) مخاطب را مجذوب چنين صور الهى كرده است. قرآن كريم مدعيان را به انشا و ابداع حتى يك سورهي همانند قرآن كريم دعوت كرده است اما كسى قادر به اين كار نشده است.
زيبايى صور قرائت و معانى قرآن از امر مقدس نشئت گرفته است. از اينرو، باطن سنت قرائت قرآن كريم، امر مقدس است. هنر اسلامي (در هنرهاى صوتى مانند موسيقى و هنرهاى تجسمي همچون خوشنويسى و معمارى و ساخت وسايل و ابزارآلات آيينى) از مضامينى نشئت گرفته است كه امر قدسى (وحى) را به شكل سنت در جامعهاي اسلامي (دينى) تحقق بخشيده است. پيام هنر اسلامي بر وحى قرآنى مبتنى است كه با سورهي علق آغاز شد. به اين ترتيب، هنر اسلامي با همين نخستين كلمات كتاب قدسى در صورت و محتواى بيان، ظهور پيدا كرده است.
ريشهي نخستين هنر اسلامي قرائت قرآن است. معناى قرآن همانطور كه از ظاهرش مستفاد ميشود خواندن، «قرائت»، به معناى كامل كلمه است. دومين هنر اسلامي خطاطى (خوشنويسى) است. خداوند نوشتن با قلم را به انسان آموخت. از اينرو، خطاطى قرآن كريم هنر مقدس بوده است. قرائت قرآن در توالى اصوات به شكلى زيبا در زمان جارى ميشود، اما خطاطى آواها را به صورت ديدارى در مكان تثبيت ميكند. بنابراين، خواندن و نوشتن دو الگو و سرچشمهي هنر اسلامياند.
هنر اسلامي قالب بيان پيام وحيانياى است كه از عالَم معنوى نازل شده است. اين قالب در عرصهي هنر اسلامي اختصاصاتى دارد كه از سنن دينى گذشته (هنر سنتى)، هم در صورت و هم در محتوا، نشئت گرفته است. به همان گونه كه كتابهاى آسمانى مؤيد يكديگرند، ميتوان اين تأييد را علاوه بر محتوا به قالب بيان هنرى هم تسرّى داد. از اينرو، در هنر يهودى و هنر اسلامي دورى از شمايلنگارى و پرهيز از تصوير موجودات ذيروح (همچون حيوانات و انسان) اصلى مشترك در بيان تصويرى است.
هنر اسلامي از قوانين ظهور زيبايى در طبيعت پيروى ميكند، اما نتيجهي آن تقليد از طبيعت نيست، بلكه ترسيم جهانى انتزاعى است. بنابراين، قوانين زيباييشناسى نوينى را براساس قوانين زيباييشناسى طبيعت آفريده است. اين آفرينش، آفرينش الهى ولى توسط هنرمند انجام پذيرفته است. نظم و ضرباهنگ موجود در نقوش اسلامي كه اغلب با الهام از طبيعت و تجلى نظام معنوى جهان در روح هنرمند محقق شده است، جنبههاى تزيينى عالم را در هنرهاى تجسمي آشكار ميكند. از اينرو، تزيين در هنر اسلامي جوهرهاي الهى دارد و از بطن كلام وحيانى نشئت ميگيرد.
فلسفهي وجود آدمي، پرستش خدا است و اين مستلزم آن است كه همهي وجود آدمي عبادت كردن و ذكرگفتن در برابر صانعش باشد. بر همين اساس، به نظر ميرسد كه تكرار نقوش و عمل هنرىِ هنرمند مسلمان، به مثابهي تجسم ذكرى است كه عابد ميگويد يا ستايشى است كه انجام ميدهد. اين تكرار اغلب حول محورى مركزى شكل ميگيرد و ضرباهنگى دايرهاي را در كليتى كه تجلى وحدتى اصيل در اجزايى كثير است، به نمايش ميگذارد. اجزا در وحدتى نظاممند، زيبايى را در قالب محسوس مجسم ميكنند، به طورى كه نميتوان جزئى از اثر را از نظام كلى آن جدا كرد.
هنر اسلامي از سرمشق خود كه وحدتى متعالى است، پيروى ميكند و به ابداع صور متعالى ميپردازد. به همين جهت، هنر اسلامي بالذات از تصاوير طبيعى تقليد نميكند. از اينرو، علت اصلى منع شبيهسازى در هنر اسلامي را بايست در اين نكته جستوجو كرد. همچنين توجه به اين موضوع ضرورى است كه روح هنر اسلامي سنت و سيرهي نبوى است و كالبد هنر اسلامي محمل روح اسلام است كه از زيبايى حقيقى و وحدتى اصيل سرچشمه گرفته و به اَشكال و الوان متنوع نمايان شده است. ذكر و ياد خداوند محرك حيات اجتماعى و كمال هنرى است و «لازم است كه اعضاى جامعهي اسلامي اسبابى فراهم كنند كه در تممي لحظات زندگى ـ نه فقط نمازهاى روزانه و آيينى ـ محيط زندگيشان از فضايى مناسب براى ياد خدا سرشار باشد.»
هدف هنر اسلامي ايجاد مكانى كيفى است كه ظهور معنويت و امر قدسى را بشارت ميدهد. از طريق شريعت محمديه (ص) و پيروى از قوانين دينى و وحيانى در حيات اجتماعى مؤمنان، الگوهاى رفتارى تقدسيافته در فرد و جامعه ظاهر ميشود. آثار هنرى نيز در فضاى قدسى آيينهي جهان معنوى و روحانياند. در اين باره، سيدحسين نصر در كتاب هنر و معنويت چنين نوشته است:
«وظيفهي هنرمند ترجمهي اصول اسلام به زبان زيباييشناسى است؛ انتقال دادن آنها به قالب صورتها و مضامين بايد در ساختارها تجسم بيابند و در تزيين همهي اشيا از محرابها و قصرها گرفته تا حقيرترين ابزارهاى خانگى مورد استفاده واقع شوند. خلاقيت هنرى چيزى نيست مگر استعدادى كه خداوند در آدمي نهاده است تا او را در سلوك در راهى كه به خدا ميرسد يارى كند.»
هنر اسلامي و هر هنرى كه به تمدنهاى سنتى و دينى تعلق دارد، بر پايهي ايمان به غيب استوار است. هنر به معناى اخصّ كلمه در چنين بسترى رشد و تحول پيدا ميكند و تمامي جنبههاى زندگى را در بر ميگيرد. در دوران جديد كه امر معنوى از حيات انسانى مفارقت كرده است، هنر معنوى و سنتى نيز از زندگى آدميان رخت بربسته و تنها جرقههايى از آن را ميتوان در تمدنهايى كه هنوز كاملاً با امر معنوى بيگانه نشدهاند، يافت. امروزه، هنر معنوى و سنتى را در مقياس وسيع نميتوان خلق كرد، مگر اين كه جامعه متحول شود و لنگرگاه معنوياش را باز يابد؛ زيرا هميشه امكان دستيابى به عالم معنا وجود دارد و اين بازگشت به سنت از خود سنت نشئت گرفته است؛ سنتى كه قلب آن هنر قدسى است. هنرمند عالم معنا را در اثر هنرياش منعكس ميكند و خداوند هادى او در اين راه است. اگر هنرمند در راه الهى گام نهد، عالَم معنا مسير هدايت و تكامل را روشن ميكند و خود راه به او ميگويد كه چهسان بايد رفت: والَّذينَ جاهَدُوا فْينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَاِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (عنكبوت، 69): و كسانى كه در راه ما كوشيدهاند، به يقين راههاى خود را بر آنان مينماييم و در حقيقت، خدا با نيكوكاران است.
ميان معناى هنر اسلامي (به معنى اعم كلمه) و هنر دوران اسلامي (به معنى اخص آن) تفاوت وجود دارد. هر عالَمي صورت مطابق با ماهيت خود را در عرصهي هنر تحقق ميبخشد؛ همچنانكه عالَم جديد (دوران مدرنيته و مابعد آن كه پسامدرنيته ناميده ميشود) صورتهاى هنرى مطابق ماهيت خود را رقم زده است. گنون در فصل سى و يكم كتاب سيطره كميت و علائم آخر زمان زير عنوان «سنت و سنتجويى» با اشاره به روحيه ضدسنتى دوران جديد چنين نوشته است:
«در اين مرحله (دوران جديد و قلب [= واژگونى] معنى سنت)، مفهوم سنت به حدى منهدم شده است كه كسانى كه جوياى بازيافتن آن هستند نميدانند در چه جهتى گام بردارند و حاضرند همه نوع مفاهيم نادرستى را كه بهجاى مفهوم سنت راستين و به نام آن عرضه ميشود، بپذيرند. [...] همهي كاربردهاى نابجاى كلمه سنت ممكن است كم و بيش به تحقق هدفى كه گفتيم كمك كند و مبتذلتر از همه اين است كه كلمه سنت را با عرف و عادت مترادف بدانند و بدينترتيب باعث شوند كه سنت با پستترين امور بشرى كه از هرگونه معنى عميق بهكلى عارى است، خَلط و اشتباه شود. اما تصرفات ظريفتر و در نتيجه خطرناكترى نيز وجود دارد. رويهمرفته، صفت مشترك همه اين تصرفات تنزل دادن مفهوم سنت به مرتبهاي صرفاً بشرى است، در حاليكه امر حقيقتاً سنتى كاملاً به عكس در صورتى وجود دارد و ميتواند وجود داشته باشد كه عنصرى فوق بشرى را متضمن باشد و اين در حقيقت نكتهاي اساسى يعنى نكتهاي است كه تقريباً تعريف سنت و همه امور متعلق به آن رإ تشكيل ميدهد.»
سيد حسين نصر نيز معتقد است كه سنت به معناى رسم و عادت يا انتقال قهرى افكار و مضامين معرفت از نسلى به نسل ديگر نيست، بلكه عبارت از مجموعه اصولى است كه از عالم بالا فرود آمدهاند و عين تجلى ذات الهياند كه در مقاطع زمانى مختلف و در شرايط متفاوت براى يك بشريت خاص به كار بسته شدهاند. از اين رو، سنت در اساس امرى قدسى و مقدس است.
«سنت» در زبان فارسى و عربى همان «دين» به معناى وسيع كلمه است. بدين گونه، تمدن سنتى تمدنى است كه در آن همهي جوانب زندگى، از مناسك مذهبى در عبادتگاهها گرفته تا سياست و اقتصاد و حتى شيوهي پخت نان برمبناى اصولى خاص كه از وحى نشئت گرفتهاند، تنظيم ميشود. در واقع، هر تمدن معنوى داراى سنتى است كه از امر مقدس سرچشمه ميگيرد و امر مقدس در بطن سنن معنوى و سرشت آن نهفته است. هنر معنوى جلوهاي از جلوههاى تمدنى است كه امر مقدس و سنت معمار آن بودهاند و در هر نمودى كه وابسته به تمدن معنوى باشد، هم در معمارى و هم در موسيقى و هم در آداب اجتماعى و حتى نحوهي لباس پوشيدن و زندگى و مراسم آيينى و اَعمال عبادى جلوهگرى ميكند.
كوماراسومي ادامهدهندهي راه گنون و رسالت اوست. او دين را انكشاف امر قدسى بر انسان ميداند و سنت را ادامهي انتقال اين بصيرت مقدس در زندگى روحانى، نفسانى و عملى انسان معنا ميكند. از اينرو به نظر او مجموعهي اصول و آموزههايى كه دربارهي خداى متعال، خلقت و انسان است و در سنت مطرح ميشود، فلسفهي جاودان يا حكمت خالده (sophia peremanens) ناميده ميشود كه هر شكلى كه به خود بگيرد، هميشه و همه جا يكى است.
قرآن كريم در جميع شئونات ظهور آتش هنر قدسى است. هنر قدسى قلب تمدن سنتى و دينى است. روح و منشأ هنر اسلامي، قرآن مجيد است. قرآن كريم، سنت زوالناپذير را چنين بيان كرده است: لاتَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحويلا (الاسراء، 77). بنابراين، قرآن سنت را به معناى حقيقى آن در آيات الهى اين گونه بيان كرده است:
كافران را بگو كه اگر از كفر خود دست كشيده و به راه ايمان بازآيند، هر چه از پيش كردهاند بخشيده شود و اگر به كفر و عصيان روى آرند، سنت الهى گذشته است. (الانفال، 38)
پيامبر را در حكمي كه خدا بر او مقرر كرده گناهى نيست. سنت الهى در ميان آنان كه در گذشتند نيز هم اين است و فرمان خدا حكمي نافذ و حتمي خواهد بود. (الاحزاب، 38)
كافران به آن ايمان نميآورند و عادت اُمم سابق هم بر همين انكار و استهزا گذشت. (الاحزاب، 13)
خلاصه آن كه سنت الهى تغييرناپذير است و هيچگاه به ضد خود تبديل نميشود. حق، سنت خداوندى است كه درهم شكنندهي باطل در تمام اَشكال اعتبارياش است. سنت خداوند ازلى، ابدى، جاودان و هميشگى است و عين خلقت الهى و براساس كمال و حق است و همواره در هستى جارى و به عبارتى دقيق، عين هستى است.
هر تمدن سنتى و دينى از باطن و حقيقت سنت كه امر مقدس حتمي و قطعى است نشئت گرفته است. هنر دينى در چنين تمدنى يكى از تجليّات آن سنت است. هنر دينى به معناى اخص كلمه از قوانين سنت و امر معنوى پيروى ميكند و معرفت به جوهرهي آن را سرمشق خود قرار ميدهد. مفهوم سنت با معرفت به امر قدسى قابل درك است و هر سه (امر قدسى، سنت، معرفت) با يكديگر پيوند و وحدتى ناگسستنى دارند. حق به معناى دقيق كلمه ذات مقدس است كه منشأ هر امر قدسى است. از اينرو، هنر قدسى و دينى با شهود تجليات ذات اقدس، صورت محسوس پيدا ميكند. به همان گونه كه ماهيّات تجليات متنوع وجودى اصيل هستند، هنرهاى قدسى و دينى و هنر اسلامي كه آخرين دين و آيين الهى است از آن نشئت گرفته است.
نتيجهگيرى:
سنت، به معناى حقيقى و اصيل، قالبى است كه محتواى خود (ذات سرمدى و قدسى) را در كل حيات انسانى به انحاء متنوع و گوناگون نمايان ميكند. سنت در عين وحدت و يگانگى، متكثّر است و در تكثّر نيز رو به سوى وحدت دارد و به عبارتى ديگر منشأ اين تكثر، وحدت است (وحدت در عين تكثر و تكثر در عين وحدت). چنين معنايى در سراسر زندگى و فرهنگ و تمدنهاى سنتى وجود دارد و نميتوان آن را از تاروپود حيات بشرى جدا ساخت و به عبارتى دقيقتر، سنت و امر قدسى تار و پود كل حيات مادى و معنوى انسان است و از اين رهگذر، عرصهي هنر، تجلّيگاه حيات قدسى انسان است كه در هر دورهاي با عنوان هنر يهودى، هنر مسيحى و ساير هنرهاى دينى و در كاملترين شكل در هنر اسلامي به محتواى قدسى، صورتى محسوس و معنوى بخشيده است.
هنر اسلامي به دوران تاريخى اسلام محدود نيست، بلكه اين هنر بالذات داراى قوايى بالنده است كه در هر عصرى قادر به تحقق صور قدسى در قالبهاى بيان هنرى است. زمينهي تحقق چنين خواستى با رجوع به سنت و امر قدسى ميسر است. بعيد نيست كه هنر جديد بتواند با تأكيد و بازگشت به امر متعالى، نيرويى در درون خود بيافريند كه اين نيرو منشأ تحقق صور هنرياى قرار گيرد كه همچون گذشته، بيانى تازه در صورت و محتوايى متعالى در معنا داشته باشد. براى دست يافتن به چنين هدفى، انسان دوران جديد بايستى در همهي مبانى فكرى و نظرياش تجديدنظر و جوهرهي هستى را كه سنت است، احيا كند و از تكرار گذشته بپرهيزد. تنها با رويكردى مجدد به امر معنوى است كه ميتوان به احياى معارف سنتى و دينى، توفيق يافت و از اين طريق، بسترى مناسب براى ظهور هنرى متعالى (اسلامي، دينى، الهى و معنوى و قدسى و سنتى) فراهم كرد. بازگشت به جهان معنوى و زندگى سنتى در هر عصرى امكانپذير است. تحقق چنين خواستى، عزمي ملى و جهانى را طلب ميكند.
يادداشتها
(1). 6 متفكر اصلى نحلهي سنتگرايان عبارتاند از: 1. رنهگنون، 2. آنانداكوماراسومي، 3. فريتوف شووان، 4. تيتوس بوركهارت، 5.سيدحسين نصر، 6. مارتين لينگز.
(2). واژهي تراديسيون (Tradition) از ريشهي Tradere لاتين به معناى فرادادن و انتقال دادن است كه آن را سنت، رسم و عرف ترجمه كردهاند. مأثورات، رسوم مستقر گذشته، سيرت و كهن آيين را نيز در معنى Tradition آوردهاند. Traditional به معنى سنتى، ديرينه، مرسوم، قديمي، كهن، تقليدى، قراردادى است و Traditionalism معنى سنتيگرايى ميدهد. Traditionalism، سنتگرايى، سنت آيينى، سنتيگرى، سنتپرستى، اعتقاد به اصالت اخبار و احاديث و كهنگراى ترجمه شده است. معنى Traditions علم حديث و Traditionalism سنتگرايى است. (در اين خصوص نك: فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى، جلد دوم، گردآورى و تدوين: مارى بريجانيان، مؤسسهي مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران 1371،ص 905)
Tradition يك باور پايدار و ثابت، رسم، عرف، عادت است و ماهيتى مرسوم و هميشگى دارد؛ راه و رسم و روشى كه از ديرزمان بوده است . باورهاى سنتى و فراگير، رسوم اجتماعى كه نسلها ادامه داشته است و كار يا فكر يا ساختن شيئياى كه همواره به گونهاي يكسان و بدون تغيير از دير زمان، تاكنون ادامه يافته است، همه در حوزهي سنت قرار ميگيرند.
فقط بعضى از عادات، نهادها، گفتارها، لباسها، قوانين، آوازها و قصهها جنبهي سنتى دارند، و لفظ سنت در عين حال ناظر به ارزش عصرى است كه از نسلى به نسل ديگر انتقال يافته است؛ مثلاً آداب و رسوم يك قوم يا مردم يك ناحيه، شيوه و روش و رفتارى كه جنبه عادت پذيرفته است. اعتقاد به ارزشمندى سنت اصلى است كه بدون آن سنت نميتواند دوام داشته باشد. ماندگارى و تداوم يك سنت معطوف به اهميت و ارزش آن در زندگى بشر است. سنت تنها يك واقعيت مشهود همچون وجود آداب و رسوم يا انتقال مداوم يك داستان نيست، بلكه انديشه و ايدهاي است كه ارزشى را بيان ميكند.
در اديان مسيحيت، اسلام، يهوديت و آيين بودايى، يك عنصر سنتى وجود دارد كه حاكى از انتقال چيزى معين و دقيق از قرنهاى پيشين است. اين چيز شامل كتاب و نوشتهي مقدسى است كه براى آن ارزش فوقالعادهاي قايل هستند زيرا كلام خدا محسوب ميشود، و يا چنان با ذات خداوند ارتباط دارد كه هر چه دربارهي آن بنويسند، حتى مادهاي كه روى آن نوشته ميشود، جنبهي تقدس ميپذيرد. انتقال اين نوشتهي مقدس، يعنى عينيت يافتن سنت به صورت مادى ناقل خود است. استعمال لفظ سنت به معناى تاريخياش نيز در اين موارد مستتر است، زيرا اين كه ميگوييم اين كتاب مرجعيت تاريخى دارد گفتارى سنتى است، و اين ارزش را پيروان متقى و راستكار آن دين بدان نسبت ميدهند.
در الهيات، سنت نه تنها به معناى كلى آنچه از نسل گذشته انتقال پذيرفته و به ما رسيده است ميباشد، بلكه معناى انتقال و نگهدارى به عنوان يك وديعه را ميدهد. تشبيه «عنصر سنتى» به وديعه، به چيز گرانقدرى مانند لباس است كه به شخص خاص معتمدى سپرده ميشود. لباس اساس بحث سنت در الهيات است كه همانند وديعهاي بايد به نسل بعد سپرده شود و بايد به دقت انتخاب گردد و دست نخورده حفظ شود و چيزى بر آن افزوده و يا از آن كاسته نگردد و تغييرى در آن پديد نيايد. از اينرو، حفظ و نگهدارى آن بالاترين وظيفه است، اين همه ناشى از مانند كردن «عنصر سنتى» با «وديعه» است. گفتنى است كه مفهوم «وديعه» يكى از قديميترين و رايجترين منابع براى وظايف اخلاقى در جهان است. عدم قبول «وديعه» يا اهمال در نگهدارى و حفظ و باز دادن آن، در اعتقاد عوام، شديدترين شانه خالى كردن از انجام وظيفه محسوب ميشود.
بنابراين، سنت از جنبهي مذهبى عبارت از انتقال و تحويل يك وديعهي گرانبها است كه منشأ آن ذاتبارى دانسته ميشود و به گروه برگزيدهاي از اشخاص متعلق است. در مسيحيت سلسلهي روايات و سنن با حواريون ارتباط دارد، و اشخاص مختلفى كه سنت دين مسيحى را به هم منتقل ساختهاند، به ترتيب نام برده شدهاند. در تمام اين مثالها، موضوع سنت، مجموعهاي از انديشهها، اَعمال و داوريهاست كه اغلب ارتباط آشكارى با نوشتهاي مقدس كه وظيفهي سنت، حفظ آن است دارد. پاسداران سنت افراد معينى هستند كه اغلب سازمان روحانى بستهاي را به وجود ميآورند. اما چون خصيصهي اصلى اين افراد «امانتدارى» است، انديشهي موجود در سنت در صورتى حفظ خواهد شد كه رسماً اعلام گردد كه هر آنچه جزء اين سنن باشد قدمتش به اندازهي سند مكتوبى است كه بنيان دين بر آن نهاده شده است. از اينجاست كه انديشهي معصوميت پاپ را در آنچه دربارهي دين ميگويد، عدهاي به قدمت كليساى نخستين مسيحيت ميدانند؛ و حال آن كه زمان تنظيم و داخل كردن اين انديشه در فهرست اعتقادات مسيحى بسيار متأخر است. همينطور يهوديان يك سلسله روايات مربوط به فرمانروايى اشخاص مختلف را قرنها پس از نزول تورات بر موسى، به عنوان امرى اصلى و بديهى ميپذيرند. اين اعتقادات را آنها كه به تدوينشان پرداختهاند، اختراع نكردهاند، بلكه از خيلى پيش وجود داشتهاند و دربارهي اصل و منشأ آنها، حتى مخالفان نيز چيزى نميدانند. اين شرايط، يعنى نامعلومي منشأ و قدمت نسبى، شرايط مساعدى براى پيدايش سنتها است.
گاهى سننى كه جنبهي مذهبى ندارند، اما به موضوعات تاريخى مربوطاند، تابع سنن مذهبى ميشوند و با آن ارتباط مييابند. سنتهايى دربارهي غذا، لباس، و نحوهي ايما و اشارات وجود دارد كه معانى نمادين خاصى دارند.
گروهى كه سنتى را به خاطر دارند، معمولاً گروهى كوچروند و ممكن است طى مدت زمانى بهكلى آن را از ياد ببرند. اما اگر انديشهاي كه سنت ناقل آن است در يك نهاد اجتماعى وجود داشته باشد، ممكن است خاطرهي آن برانگيخته شود و در نتيجه سنت احيا گردد. سنت هنر يونانى و تفوق روميان، حتى وقتى كه كسى از معابد يونانيان به عنوان يك سرمشق هنرى استفاده نميكرد و يا رم شهرى متروك و آشفته بود، هرگز از ميان نرفت. خاطرهي ماندگار سنت قديم موجب شد كه در مراحل مختلف عدهاي از اشخاص آن را به ياد آورند و سرمشق كار خويش قرار دهند.
نهادهايى كه عليرغم از بين رفتن نقش و وظيفه خاصشان باقى ميمانند نيز ممكن است زمانى كانون نهضتهاى پرقدرتى گردند كه آگاهانه بنيان موجوديت خويش را بر سنتهاى فراموش شده گذارند. اين واقعيت كه در پايان قرن هيجدهم در فرانسه خاطرهي مجالس ملى Etats generaux باقى بود، ناقل سنتى قديمي محسوب ميشد كه نخستين حركت را به انقلاب فرانسه داد. اگر انديشهاي كه قرار است سنت آن را احيا كند كلاً براى منبعى كه بايد آن را ترويج و توصيه كند، يا براى عصرى كه قرار است در آن به كار بسته شود بيگانه باشد، سنت نميتواند به وظيفهي خود عمل كند.
تا زمانى كه هنر جزئى از زندگى عمومي مردم است، يعنى تا زمانى كه تمايز شديدى ميان هنرهاى زيبا و هنرهاى كاربردى رايج نيست، سنت بر هنر همانند فعاليتهاى ديگر انسانى تأثير دارد.
هنگامي كه هنرهاى زيبا از هنرهاى كاربردى افتراق پيدا ميكند و مشغلهي روشنفكران و نخبگان ميشود، وجود سنت با مشكلاتى مواجه ميگردد. در اين مورد هر چه آن قسمت از اجتماع كه با هنر سروكار دارد خاصتر باشد، ميل به تازگى انگيزهي بيشترى مييابد. اما اين نوگرايى تقاضاى هيجان بيشتر نيست، بلكه به خاطر آن است كه در چنين طبقهي خاصى گروه آفريننده و تمجيدكنندهي هنر هر دو در فرايند هنرى شركت دارند و نياز به تجربه آن را هر دو گروه حس ميكنند. در هنر، سنت مقابل تجربه قرار دارد. از اينرو، تقليد روشهايى كه به عنوان زيبايى ارزشيابى شدهاند، مغاير كوشش براى يافتن صورتهاى جديد زيبايى است. اما بايد دانست كه در اين مورد سنت معادل محافظهكارى نيست، زيرا محافظهكارى كمتر به تقليد معيارهاى قديمي و بيشتر به ادامهي تلذذ و بهرهگيرى از آنها توجه دارد.
تجربه ممكن است در انديشهها و عقايد متناقض و بيبندوبار هنرمند به انحطاط بگرايد، و اغلب نيز چنين ميشود، و نيز ممكن است علاقهي به تجربه، پيروى كوركورانه و ناسنجيده از شيوههاى جارى باشد. اما امكان آن هم هست كه شيوهاي چنان قوت يابد و در ميان جرگههاى جديدتر ستايندگان هنر رواج گيرد كه خود به صورت سنتى در آيد. مثلاً داستان رمانتيك سنتى در روزگار خود تجربهي آگاهانهاي بود و رواج طولانى آن شاهد اين حقيقت است كه هر بخشى از جامعه به نوبه خود براى نيل به باريكبينيهاى ادبى كوشيده است. در هر نسلى طبقهي جديد باسواد، ارزشهاى منتقدان فكرى و اجتماعى خود را ميپذيرفتند و بدان خرسند بودند؛ اما وقتى خواندن داستان عموميت خود را از دست داد، ميل به تجربه و نوآورى پديدار گرديد.
بنابراين تا وقتى كه واژههاى سنت و سنتى بدون دقت و بيقيد و بند به كار برده ميشود، معنايى مترادف كهنه و قديمي و سالدار و يا احياناً منسوخ و متروك پيدا ميكند. براى مغربزمينيان دين سنتى يعنى مسيحيت، متافيزيك سنتى يعنى متافيزيك افلاطون و ارسطو، و صورت سنتى قانونگذارى يعنى قوه تقنينيه دو مجلسى، زيرا پارلمان انگليس، قديميترين مرجع قانونگذارى اروپايى، داراى دو مجلس بوده است.
سنت تنها وقتى اهميت اجتماعى دارد كه يك انديشهي قديمي و متداوم در نظر عدهاي يا تمام اعضاى يك جامعه، صورت چيزى ارزشمند پيدا كند و زمان و اصل آن تنها از جهت تأييد ارزش آن مورد ملاحظه قرار گيرد. سنت در يك قوم يا ملت، تلاشهاى گروهى را برميانگيزد، بنابراين در به وجود آوردن و يا استقرار گروهها و جماعات، بالاترين اثر را دارد. سنت در تمام وجوه خود خصوصيات اصلى خويش را كه ابهام و مقبوليت عام و ريشه در زمانهاى دور داشتن است حفظ ميكند، زيرا اين خصوصيات و ويژگيهاست كه آن را براى طرفدارانش فوقالعاده قوى، و براى مخالفانش بسيار ضعيف جلوه ميدهد.
(اين مطلب از دايرهالمعارف 15 جلدى علوم اجتماعى كه عنوان و مشخصات چاپ آن به شرح زير است، توسط فريدون بدرهاي به فارسى ترجمه شده است:
.E.R.A :in chief .ed .in Encyclopaedia of SocialSciences , "Tradition " ,Max Radin
.1930-1935 ,MacMillan ,.N.Y .AlvinJohnson .ed .assoc ,Seligman
نقل شده در فرهنگ و زندگى شمارهي 4و 5، ارديبهشت 1350، تهران، نشريهي دبيرخانهي شوراى عالى فرهنگ و هنر (صص 15-20)
منابع
1. مارتين هيدگر، درآمدِ وجود و زمان، ترجمهي منوچهر اسدى (تهران: نشر پژوهش، 1380)، ص47.
2. همان، صص 9-10.
3. داريوش شايگان، افسونزدگى جديد، ترجمهي فاطمهي وليانى (تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ سوم، 1381)، ص258.
4. تيتوس بوركهارت، هنر اسلامي، زبان و بيان، ترجمه مسعود رجبنيا (تهران: انتشارات سروش، 1365)، ص22.
5. نك. همان، صص 22، 127 و 240.
6. پل ريكور، زندگى در دنياى متن، ترجمهي بابك احمدى (تهران: نشر مركز، 1373)، صص 46-47.
7. همان، ص 58.
8. نك. همان، صص 80، 82 و 100.
9. بوركهارت، هنر اسلامي، زبان و بيان، پيشين، ص16.
10. همان.
11. سيدحسين نصر، معرفت و معنويت، ترجمهي انشاءالله رحمتى (تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردى، مركز بينالمللى گفتوگوى تمدنها، چاپ دوم، 1381)، صص 151-153.
12. همان، صص 154-156.
13. لژان - لوئيس ميكون، «از وحى قرآنى تا هنر اسلامي» در هنر و معنويت، (مجموعه مقالاتى از شوان، گنون، كوماراسومي، نصر و ديگران) ترجمه و تدوين: انشاءالله رحمتى (تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1383)، صص 199-200.
14. همان، ص200.
15. سيدحسين نصر، معرفت و معنويت، پيشين، ص 203.
16. همان، ص 204.
17. رنه گنون، سيطرهي كميّت و علائم آخر زمان، ترجمهي على محمد كاردان (تهران: مركز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، 1365)، صص 242-244.
18. سيدحسين نصر، حكمت جاويدان (نگاهى به زندگى و آثار سنتگرايان معاصر)، گردآورى و تدوين حسين خندقآبادى (تهران: موسسهي توسعهي دانش و پژوهش ايران، 1380)، ص52.
19. سيدحسين نصر، «هنر قدسى در فرهنگ ايران» در جاودانگى و هنر (تهران: انتشارات برگ)، ص38.
20. آناندا كوماراسومي، حكمت جاويدان (نگاهى به زندگى و آثار سنتگرايان معاصر)، پيشين، ص18.