اصطلاحات زبان فارسی : حرف "چ"
اصطلاحات حرف چ
تدوین آریا ادیب منبع
http://aryaadib.blogfa.com/cat-15.aspx
زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی
( دنباله )
نگا. = نگاه کنید به
چ
چاپچی دروغ گو، لاف زن
چاپ خوردن به چاپ رسیدن
چاپ زدن چاپ کردن، دروغ گفتن
چاپی حرف دروغ و بی اساس
چاتمه چند تفنگ که یه صورت ضربدر به هم تکیه داده اند
چاتمه زدن چند تفنگ را به شکل چاتمه در جایی گذاشتن
چاچول حقه باز، شارلاتان
چاچول باز حقه باز ، شیاد
چاچول بازی حقه بازی، هوچی گری، لاف زنی
چاچول زدن گشت و گذار بی هوده، ول گردی
چاچولی زبان بازی، حقه بازی
چاخان دروغ، دروغگو، چرب زبان
چاخان بازی حقه بازی، چرب زبانی، دروغ بافی
چاخان پاخان دروغ
چاخانچی کسی که همیشه دروغ بافی می کند
چاخان کردن دروغ گغتن، چُسی آمدن
چاخان گفتن دروغ و گرافه گفتن
چادر پوشش زنان مسلمان ایرانی که پارچه ای است نیم دایره که دنباله ی آن تا پشت پا می رسد
چادر چاقچور لباس بیرون رفتن زن با حجاب ایرانی در گذشته
چادر خانه چادری که زن در خانه می پوشد
چادر دَران کردن از رفتن زن مهمان جلوگیری کردن
چادر درانی جلوگیری از رفتن زن مهمان
چادر رختخواب چادر شب، پارچه ای که رختخواب را در آن می پیچند
چادر سر کردن چادر پوشیدن
چادر شب پارچه ای که رختخواب را در آن می پیچند
چادر نماز چادری که زنان هنگام خواندن نماز بر سر می کنند
چار کوتاه شده ی عدد چهار، مترادف چشم (مانند چشم و چار)
چار انگشتی آدم بی دست و پا، چلفتی
چارپایه صندلی کوچک و بدون پشتی
چارچار زدن بی حیایی کردن
چار چار کردن داد و فریاد راه انداختن
چار چشم کسی مه عینک می زند
چار چشمی با دقت و مراقبت کامل
چار چنگولی سفت و محکم، با دست ها و پا ها
چارچوب قاب، چهار چوب که چیزی را در بر گیرند
چارخانه شطرنجی
چارخیابان میدانی که چهار خیابان به آن باز می شوند
چار خیابان زدن موی سر تراشیدن مو به شکل + که برای تنبیه دانش آموران انجام می گرفت
چار دست و پا رفتن راه افتادن کودکان که تازه به راه افتاده اند
چار دستی قمار چهار نفری
چارده معصوم پیامبر اسلام و دخترش فاطمه و امام علی و یازده امام دیگر شیعیان
چار دیواری خانه
چار راه محل تقاطع دو راه
چار زانو نشستن نوعی نشستن به طوری که زانوها در راست و چپ و پای راست زیر زانوی چپ و پای چپ زیر زانوی راست قرار گیرد،نهایت ادب و نزاکت
چار ستون بدن استخوان بندی، اسکلت بدن
چار سر حرف مفت، متلک
چار سری گفتن متلک گفتن، کلفت بار کسی کردن، حرف مفت زدن
چار سو چهار راه، جایی از بازار که در هر چهار سمت آن دکان و مغازه باشد
چار شاخ ماندن بی حرکت ماندن به علت درد کمر یا از روی ترس یا تعجب
چار شانه دارای شانه های پهن، کنایه از مرد خوش اندام
چار طاق به طور کامل
چار طاق باز گذاشتن کاملن باز گذاشتن
چارقد روسری زنانه
چارقد قالبی نوعی چارقد که آن را آهار می زدند تا راست و منظم بایستد
چارک یک چهارم
چارگوش مربع، دارای چهار زاویه، چهار خانه
چارلا چهار لا، چهار تو
چار میخ اذیت و آزار سخت
چار میخ کشیدن سخت اذیت و آزار کردن
چار نعل به سرعت، به تاخت
چار نعل رفتن تند رفتن ، به تاخت رفتن
چاروادار کسی که چهار پا را کرایه می دهد، آدم بی اصل و بی تربیت
چاروادار قمی بودن هم از توبره خوردن، هم از آخور
چاروادارکُش جنس تقلبی، چیز بد
چارواداری زشت، وقیح، بی ادبانه
چاره درمان
چاره ساز خداوند
چاسان فاسان آرایش، بزک
چاشت صبحانه، ناشتایی
چاشت بندی صبحانه، غذای اندک
چاشته بندی ته بندی
چاشت یک بنگی خوردنی کم با پول اندک
چاشنی آن چه که برای به تر کردن مزه ی غذا در آن می ریزند، آن چه که برای منفجر شدن در چیزی کار می گذارند
چاشنی زدن ریختن یا زدن چاشنی به غدا
چاشنی کردن چیزی را با چرب زبانی به کسی قالب کردن
چاقالو چاق، فربه
چاقاله چغاله، میوه ی هسته دار نارس
چاق بودن دماغ کسی سالم و سرحال بودن
چاق بودن غلیان آماده بودن غلیان
چاقچور شلوار گشاد و بلند و کف دار زنانه که آن را بر روی شلیته و تنبان می پوشیدند
چاقچوری زنی که چاقچور می پوشد، زن باحجاب
چاق سلامتی کردن احوال پرسی کردن
چاق شدن بهبود یافتن، درمان شدن
چاق شدن قال گرم شدن دعوا، اوج گرفتن بگو و مگو
چاق کردن سر حال آوردن، درمان کردن
چاق کردن دعوا دامن زدن به دعوا
چاق کردن دنده به دنده گذاشتن اتوموبیل
چاق کردن غلیان آماده کردن غلیان برای کشیدن
چاق کردن کاری رو به راه کردن کاری، راه انداختن کاری
چاق و چله سر حال، سر دماع، فربه، سالم و شاداب
چاقو دسته کردن از سرما لرزیدن
چاقوکش کسی که با چاقو به مردم حمله می کند، آدم شزیر و عربده کش
چاقوکشی عربده کشی و حمله با چاقو
چاک پشت اسبی که در کمر خود فرورفتگی دارد و شانه و کفلش برآمده است
چاک خوردن شکافته شدن، پاره شدن
چاک دادن شکافتن، پاره کردن
چاک دهن را چفت کردن بستن دهان، سکوت کردن
چاک زدن نگا. چاک دادن
چاک کردن نگا. چاک دادن
چاک و بست نداشتن دهان دهان لغ بودن، رازدار نبودن
چاک و چیل لب و لوچه، پک و پوز
چال گودی، حفره
چال افتادن گود شدن
چال حوض (چاله حوض)استخر، حوضی از آب سرد در حمام های قدیم برای شنا کردن
چال شدن گود شدن،دفن شدن، در زیر خاک گذاشته شدن
چال کردن گود کردن، دفن کردن، به خاک سپردن
چاله گودال کوچک، دردسر، اشکال
چاله چوله جای پر از گودال، زمین ناهموار
چاله خر کُشی یکی از گودهای تهران که پناهگاه مردم فقیر و بی نوا بود
چاله سیلابی نگا. چاله خر کشی
چاله میدان نگا. چاله خرکشی
چاله میدانی صفت آدم های بی ادب و بی فرهنگ
چانه گلوله ی خمیر نان
چانه انداختن جان کندن، حرکت پیش از مرگ
چانه در چانه ی کسی گذاشتن هم صحبت شدن، بحث و جدل کردن
چانه زدن پرگویی و اصرار برای تخفیف خواستن
چانه شل دهن لغ، کسی که حرف در دهانش بند نمی شود
چانه کردن تقسیم کردن خمیر نان به گلوله های مساوی
چانه گیر کسی که خمیر را چانه می کند
چانه لغ نگا. چانه شل
چانه لغی راز داری نکردن
چاووش کسی که به هنگام رفتن زایر به زیارت اشعار مناسب می خواند
چاه ویل جایی که اگر کسی یا چیزی برود دیگر بر نگردد
چای خانه محلی که وسایل چای را در آن جا می گذارند، قهوه خانه
چای خوری وسایل چای خوری، سرویس چای خوری
چای دان جای نگهداشتن چای خشک
چای دبش چای مرغوب که دهان را گس کند
چای دیشلمه چای تلخ که با قند یا خرما و مانند این ها بنوشند
چای صاف کن وسیله ای نوردار برای صاف کردن چای به هنگام ریختن به استکان یا فنجان
چای صافی نگا. چای صاف کن
چای قندپهلو نگا. چای دیشلمه
چای کار کشت کننده ی چای
چای کاری کشت و زرع چای
چایمان سرما خوردگی
چایمان کردن سرما خوردن، چاییدن
چای نیک قوری و کتری چای
چاییدن سرما خوردن، زکام کردن
چاییده سرما خورده، زکام گرفته
چپ لوچ، مخالف حکومت
چپ افتادن با کسی مخالف شدن با کسی، پیله کردن به کسی
چپ اندر قیچی نامنظم و نامرتب، بی نظم و قاعده
چپاندن چیزی را به زور و فشار در چیز دیگری جا دادن، تپاندن
چپ بُر نوعی اره ی دستی
چپ بودن چپ دست بودن، لوچ بودن، مخالف یودن
چپ بودن خواب زن خلاف شدن آن چه زن در خواب بیند
چپ چپ ( یا به چپ چپ) فرمان چرخیدن به سمت چپ در آموزش نظامی
چپ چپ به کسی نگاه کردن با اوقات تلخی،بدبینی یا اعتراض به کسی نگاه کردن
چپ چُس اصطلاحی تحقیرآمیز برای خطاب
چپ دادن رد کردن
چپ دست کسی که کارهایش را با دست چپ می کند
چپ رو تند رو
چَپَری بی درنگ، به سرعت
چپری آمدن زود آمدن
چپکی از طرف چپ، خشم آلود
چَپَل کسی که خود را به چیزهای ناشایست آلوده کند، نکبتی
چپو غارت، تاراج
چپ و راست کردن زیر و رو کردن، مشت باران کردن
چپو شدن غارت شدن
چپو کردن چاپیدن، غارت کردن
چپه کجی به یک سمت
چپه شدن واژگون شدن به یک سمت، برگشتن
چپی مخالف حکومت، وابسته به چپ
چپیدن به زور جا گرفتن
چتر باز مهمان ناخوانده به وقت غذا
چتر شدن بر سر کسی خراب شدن، ناگهانی مهمان رسیدن
چتری به شکل نیم دایره، قوسی
چتوَل یک چهارم
چتولی نشستن جمع و جور نشستن
چته ؟ تو را چه می شود ؟
چَخ ( یا چِخ) صدایی برای نهیب زدن و راندن سگ
چَخ چَخ عیش و عشرت
چِخ کردن راندن سگ
چِخه نگا. چِخ
چِخی سگ
چُر ادرار
چراغ پولی که معرکه گیران درخواست می کنند
چراغ الله نگا. چراغ
چراغان جشن و سرور پر چراغ
چراغان شدن جشن گرفتن
چراغان کردن جشن گرفتن
چراغانی روشن کردن چراغ در جشن
چراغانی کردن جشن گرفتن
چراغ اول نخستین پولی که معرکه گیران از مردم می گیرند
چراغ باران چراغانی
چراغ پا حالتی که اسب دو دست خود را بلند کند و راست بایستد
چراغ پا ایستادن به انتظار ایستادن
چراغ پا شدن بر روی دو پا ایستادن اسب
چراغ پریموس چراغ تلمبه ای، نوعی اجاق نفتی
چراغ پیه سوز چراغی فتیله ای که سوخت آن از پیه بود
چراغ توری چراغی نفتی که نور آن با توری مخصوصی پخش می شود
چراغ چشمک زن چراغی که خاموش و روشن می شود
چراغ خواب چراغ کم نوری در اتاق خواب
چراغ دستی چراغ قابل حمل با دست
چراغ روشن کردن ارزان کردن جنس
چراغ زنبوری نگا. چراغ توری
چراغ موشی هر چراغی که به کمک حلبی یا چیزی مانند شیشه ی مربا به عنوان مخزن نفت و یک فتیله درست شود
چرب دست ماهر، زبر دست
چرب زبان خوش سخن، چاپلوس
چرب کردن روغن یا کرم مالیدن
چرب کردن سبیل رشوه دادن، حق السکوت دادن
چرب و چیلی پر چربی، پر روغن
چرب و نرم غذای پر روغن و خوشمزه، سخن دلنشین، آدم متملق
چربیدن برتر بودن، پیش بودن
چِرت حرف بی معنی و نامربوط
چُرت خواب کوتاه
چرت بردن کسی را غالب شدن حالت خواب بر کسی
چرت زدن گرفتار غلبه ی خواب بودن
چرت کسی پاره شدن ناگهان از خواب پریدن
چرت کسی را پاره کردن ناگهان کسی را از خواب بیدار کردن
چرت و پرت حرف مفت، حرف بی خود
چُرتی اهل چرت زدن، ضعیف، مردنی
چَرچَر اسباب عیش و عشرت
چرچر کردن از ثروت بادآورده ای روزگار گذراندن
چرچر کسی را به راه انداختن اسباب عیش و نوش کسی را فراهم کردن
چرچری کردن خوردن و عیش کردن
چرخ پایی چرخ خیاطی که با پا به حرکت می افتد
چرخ خوردن به دور خود چرخیدن
چرخ دستی چرخ خیاطی که با دست به حرکت می افتد
چرخ ریسی پنبه رشتن با چرخ ریسندگی
چرخ زدن گردش کردن، به عنوان تفریح یا تماشا حرکت کردن
چرخ کار کسی که با چرخ خیاطی کار و زندگی می کند
چرخ کردن دوختن با چرخ خیاطی، خرد کردن گوشت با چرخ گوشتی
چرخ کسی را چنبر کردن به اصرار کسی را به کار واداشتن، پیله کردن
چرخ گوشت چرخ گوشت خرد کنی
چرخ و فلک وسیله ای دایره شکل برای بازی با جایگاه هایی آویخته که هر یک یا چند تن بریکی از آن ها می نشیند و آن دایره بر گرد خویش می چرخد
چرخی کبوتری که در آسمان معلق می زند، کسی که روی چرخ و گاری چیزی می فروشد
چرخیدن در روی یک پاشنه تغییر نکردن وضعیت، گذشتن وضع به منوال سابق
چَرس حشیش، گرد، بنگ
چرس رفتن حشیش کشیدن
چرسی آدم معتاد، افیونی
چرق چوروق صدای جویدن آدامس و مانند آن
چرک کثیف
چرکتاب پارچه ای با رنگ خاکستری یا قهوه ای که چرک را زود نشان نمی دهد
چرک کردن عفونت کردن زخم
چرک گرفتن کثیف شدن، پاک کردن چرک
چرکمُرد پر چرک و کثیف
چرکمرد شدن آن قدر چرک که با شستن هم چرک نرود
چرکمرده نگا. چرکمُرد
چرک نویس نوشته ی نخستین که ممکن است بازبینی و ویرایش شود
چرکو آدم کثیف
چرک و خون چرک آلوده به خون
چرکوندی لکه دار کثیف
چرم پاره خرده های چرم در دکان کفاشی
چرمی از جنس چرم
چرند حرف پوچ و بی معنی
چرند اندر چرند پرت و پلا
چرند بافتن یاوه گفتن، حرف بی هوده زدن
چرند گفتن نگا. چرند بافتن
چرند گو یاوه گو
چرند و پرند پرت و پلا، حرف های مزخرف
چرندیات سخنان بی هوده و مزخرف
چروک چین و شکن
چروک افتادن چین افتادن، ناصاف شدن
چروک انداختن چین انداختن
چروک خوردن نگا. چروک افتادن
چروک خورده چین خورده، ناصاف شده
چروکیدن چین دار شدن
چروکیده چین دار شده، ناصاف
چریدن راه افتادن کار و کاسبی
چزاندن ضعیفی را آزار دادن
چِز دادن روی آتش گرفتن پوست برای سوزاندن موها و پرها
چُس افاده افاده ی بی جا
چس آمدن در حالت عصبانیت به جای خوش آمدی می گویند چس آمدی
چسبیدن لذت دادن
چسبیدن خِر کسی گریبان کسی را گرفتن و به اصرار چیزی خواستن
چسبیدن در کون کسی دنباله رو کسی شدن، از کسی تبعیت کردن
چُس بی طهارت آدم حقیری که پایش را از گلیمش بیرون می گذارد
چس خور آدم خسیس، بخیل
چس خوری خست، بخل
چس دماغ پر افاده، پر ادعا
چسش دادن کاری را لفت و لعاب دادن، بیش از اندازه مهم وانمود کردن
چس فیل ذرت بو داده، نقل پیرزن
چُسک دمپایی، کفش سبک و راحت
چُسَکی کم دوام و سرهم بندی شده
چس گرگی پا شدن صبح زود برخاستن
چس گره زدن نهایت خست به خرج دادن
چس مال کردن لباس یا ظزفی را سرسری و با بی دقتی شستن
چس مثقال بسیار اندک، سبک و کم وزن
چس محل کردن بی اعتنایی کردن
چس ناله آن و ناله ی ساختگی برای جلب توجه
چس نفس پر حرف، کسی که حرف های بی سر و ته و ملال آور می زند
چس نفسی پر حرفی، روده درازی
چسو ترسو، بزدل، آن که بسیار چس دهد
چس و فس اسباب خرده ریزه ی ناقابل، خرت و پرت
چسونه پست و نالایق، دشنامی برای تحقیر
چسی آمدن به دروغ یا احمقانه به خود بالیدن، قمپز در کردن
چسی در کردن نگا. چسی آمدن
چسی درکن آدم پر مدعا
چسی مالیات داره به کسی می گویند که قمپز در می کند
چُش کلمه ای که خر را ار رفتن و حرکت باز می دارند
چش شده ؟ او را چه شده است ؟
چش چشم
چشتان بالا بالا و پایین کردن بچه و قربان صدقه ی او رفتن
چشته خور کسی که پس از یک بار کمک گرفتن همیشه توقع کمک دارد
چشته خور شدن بهره و نصیب بردن از کسی
چشته خور کردن کسی کسی را از لطف خود بهره مند کردن
چُش گفتن جلوگیری کردن، مانع شدن
چشم کسی آب خوردن امیدوار بودن، احتمال دادن
ادامه در پست بعدی