جواد بدیعزاده - آشنایی با اولین خواننده ی بیات تهران (کوچه باغی) و هزل و طنز
شد خزان گلشن آشنايى...
شايد به ذهن كسى نرسد كه جواد بديع زاده هنرمند بزرگ عرصه موسيقى فرزند «آقا سيد رضا بديع كاشانى/بديع المتكلمين» روحانى مشروطه خواه باشد كه به سيد انارى شهرت داشت. سيد انارى واعظ معروفى بود كه صدايى خوش داشت و بر منبر شعر ميخواند. در زمانى هم كه ممنوع المنبر شده بود، انار و ديگر ميوه ها را در جوال مى ريخت و با الاغ در كوچه پس كوچه ها مى گشت و به بهانه فروش انار با همان صداى خوش و مؤثر، پيام هاى مهيج آزادى خواهى سر مى داد.
جواد در سال ۱۲۸۰ در چنين خانواده اى چشم به جهان گشود و پدرش كه به تمام گوشه هاى آواز ايرانى مسلط بود، از كوچكى فرزندش را به مجالس وعظ و روضه خوانى خود مى برد تا با شيوه آوازخوانى مذهبى آشنا شود. بديع المتكلمين با تسلط كافى بر رديف موسيقى ايرانى، پسر خود را نيز به فن آواز موذنى و روضه خوانى و تعزيه آشنا كرد. بدين ترتيب جواد از تجربيات پدر و نيز دايى خود «ميرزا يحيى سعيد واعظين» كه او هم از واعظان خوش صداى زمان خود بود، استفاده نمود و به فراگيرى گوشه ها و رديف هاى موسيقى دستگاهى ايران پرداخت. شايد پدر در اين انديشه بود كه از پسر جانشينى براى خود بسازد. ولى فرزند بعدها راه ديگرى را برگزيد.
جواد بديع زاده دوران تحصيلات ابتدايى را در مدرسه تدين گذراند و تحصيلات متوسطه را به ترتيب در مدارس آليانس فرانسوى ها واقع در خيابان اكباتان (ملت) و دبيرستان داراالفنون به پايان برد. بعد از اتمام دوره تحصيلات متوسطه از دبيرستان دارالفنون براى چند سالى مشغول به كار مترجمى زبان فرانسه و منشى گرى تجارتخانه هاى آن زمان گرديد، تا آن كه در سال ۱۳۰۴ شمسى به استخدام مجلس شوراى ملى در آمد و با سمت مسئوول بليت و لوايح در آنجا به كار پرداخت در همان سال نماينده كمپانى صفحه پر كنى «هيز مسترزويش» انگلستان به قصد تهيه و پر كردن صفحاتى چند از هنرمندان و خوانندگان ايرانى به ايران آمد. نماينده اين كمپانى به نام آقاى «جيمس» پس از تحقيق و مطالعات بسيار و گوش فرا دادن به صداى بسيارى از خوانندگان ايرانى بنا به توصيه عبدالحسين شهنازى- نوازنده بزرگ تار- بديع زاده را براى پر كردن تعدادى از اين صفحات انتخاب كرد ولى بديع زاده ابتدا به علت كار در مجلس شورا و بعضى مسائل اجتماعى پرهيز نمود، ولى بعداً ًبا اصرار عبدالحسين شهنازى، روزى به اتفاق جهانگير وفادار (نوازنده ويولون و برادر بزرگ مجيد وفادار، و نوراله همايون شاعر و ترانه سرا در محل استقرار ضبط واقع در چهارراه حسن آباد حاضر و كار ضبط را شروع كرد. بديع زاده خود در اين مورد مى گويد:
«درابتدا، پس از مشورت با نوراله همايون قرار بود با نام مستعار كار را شروع كنم ولى چون پدرم ملقب به» بديع المتكلمين «بود، با مشورت دوستان نام بديع زاده را براى روى صفحات انتخاب كردم. قرار شد پنج صفحه آواز و يكى دوتا هم تصنيف بخوانم و همايون قول داد شعر آهنگ هاى مرا بسازد. بعد به سراغ عبدالحسين شهنازى رفتم و همراه اين مرد هنرمند كه در آن زمان و تا زمان فعلى نوازنده اى به قدرت اين هنرمند نديده ام، به سراغ» مستر جيمس «رفتيم و در يكى دو جلسه دو تصنيف و سه آواز را خواندم.»
اما كار خوانندگى اش بعدها كارش آنقدر طرفدار پيدا كرد كه
براى ضبط صفحه به آلمان رفت و ترانه جاودانه «خزان عشق» را با شعر روانشاد رهى معيرى در آنجا ضبط كرد. اين ترانه آنقدر دلنشين است كه هنوز هم قلب ها را مى لرزاند:
شد خزان گلشن آشنايى
باز هم آتش به جان زد جدايى
عمر من اى گل، طى شد بهر تو
وز تو نديدم جز بدعهدى و بى وفايى
با تو وفا كردم تا به تنم جان بود
عشق و وفا دارى با تو چه دآرد سود
آفت خرمن مهر و وفايى
نو گل گلشن جور و جفايى
از دل سنگت آه.....
دلم از غم خونين است
روش بختم اين است......
از جام غم مستم
دشمن مى پرستم
تا هستم
تو و مست از مى به چمن
چون گل، خندان از مستى بر گريه من
با دگران در گلشن نوشى مى
من ز فراغت ناله كنم تا كى؟
تو و نى چون ناله كشيدن ها
من و چون گل جامه دريدن ها
ز رقيبان خوارى ديدن ها
دلم از غم خون كردى
چه بگويم چون كردى
دردم افزون كردى
برو اى از مهر و وفا عارى
برو اى عارى ز وفادارى
بشكستى چون زلفت عهد مرا
دريغ و درد از عمرم
كه در وفايت شد طى
ستم به ياران تا چند
جفا به عاشق تا كى
نمى كنى اى گل يك دم يادم
كه همچو اشك از چشمت افتادم
تا كى بى تو بود
از غم خون دل من
آه از دل تو
گر چه ز محنت خوارم كردى
با غم و حسرت يارم كردى
عشق تو دارم باز
بكن اى گل با من هر چه توانى ناز
هر چه توانى ناز
كز عشقت مى سوزم
در سال ۱۳۱۹سال افتتاح راديو، بديع زاده خواننده معروفى بود كه به جمع هيأت اركستر آن زمان راديو پيوست و در كنار استادانى چون «حسين تهرانى» ، «مرتضى نى داوود» ، «حبيب سماعى» و «ابوالحسن صبا» آثار با ارزشى را در حوزه موسيقى ايرانى پديد آورد و هم اينكه سال ها عضو شعر و موسيقى راديو تهران بود.
تاريخچه بيات تهران
كسانى كه با «غزلخوانى» آشنايى دارند، مى دانند كه
در جنوب تهران سبك دلنشينى از غزل خوانى بوده است كه پس از انقلاب كم كم از ميان رفته. اين سبك را كه معروف به
«آواز كوچه باغى» يا «باباشمل» است، معمولاً ًداش مشدى ها يا لوطى ها- به ويژه آخرهاى شب و در حال عبور از كوچه ها- مى خوانده اند. اين شيوه بعدها به «بيات تهران يا بيات رى» معروف شد و اولين هنرمندى كه رسماً در اين سبك خواند،
جواد بديع زاده بود و اولين صفحه رسمى بيات تهران را هم وى در حدود سال ۱۳۱۴ در حلب با همراهى ويولن ابوالحسن صبا ضبط كرد كه روى اول صفحه «دعاى عاشق» و روى دوم آن «نفرين عاشق» نام داشت و هر دو شعر از «كفاش خراسانى» بود (كه به پيوست خواهد آمد.).
بديع زاده در كتاب خاطراتش «گلبانگ محراب تا بانگ مضراب» ازصفحه ۲۲۴ تا ۲۲۹ چگونگى علاقه مندى اش را به خواندن اين نوع سبك كه در واقع «غير رديفى» است شرح مى دهد و درباره اين كه چه كسى پيشنهاد مى كند تا نام اين شيوه را «بيات تهران» بگذارند توضيحات جالبى مى دهد كه شنيدنى است. داستان از اين قرار است كه بديع زاده براى ضبط چند صفحه در تدارك سفر بيروت و حلب بوده است و شبى در منزلش مهمانى مى دهد.مهمانانش عبارت بوده اند از: ذكاءاالملك [محمدعلى] فروغى، ملك الشعرا بهار، سيد كاظم خان اتحاد مدير روزنامه اميد، ابوالحسن صبا، حبيب سماعى و حسين يا حقى. خلاصه ساز و ضربى و حال و هوايى داشته اند كه ناگهان دائى بديع زاده سيد يحيا سعيد هم سرزده وارد مى شود و در جمع، غزلى از سعدى را در دستگاه ماهور مى خواند كه در مهمانان و به ويژه در خود بديع زاده تأثير بسيار مى گذارد و نوبت به او كه مى رسد چون بيشتر از همه به وجد آمده، به قول خودش به سبك داش مشدى هاى تهران غزلى از سعدى مى خواند. خود او در اين مورد مى گويد: «خوب شد كه اين آواز را آن شب خواندم، زيرا پس از خواندن من درِ مكتب و مدرسه اى به روى من باز شد و فروغى را صد برابر از آن چه مى شناختم، شناختم.» پس از پايان آواز فروغى ضمن تشويق بديع زاده، به او مى گويد: «اين هم طرز مطلوبى است از خواندن... ولى نكته اى را بايد تذكر بدهم و آن اين است كه اولاً اين رقم آواز را با شعر سعدى و حافظ و اين قبيل گويندگان نبايد خواند... بل كه جايز است بگويم آواز خسته دلان. به علاوه با اشعارى كه حالت درونى آن ها را نشان مى دهد بايد خواند، مثل مخمسات و مسمطات وحشى، يا بهتر بگويم» شاهد
كفاش خراسانى «كه شاعرى است سوخته دل، اشعارى به نام دعاى عاشق و نفرين عاشق دارد. اگر بتوانيد در كتابفروشى هاى جنوب شهر و يا آن ها كه كنار خيابان ها مقدارى كتاب جمع مى كنند و مى فروشند پيدا كنيد. آن ها براى اين قبيل آوازها بسيار مناسب است و ثانياً بايد بگويم اين رقم آواز يكى از آوازهاى سنتى قديم است و نبايد گفت آواز باباشمل، بل كه اين آواز هم همان آوازهاى قديم كه به نام بيات معروف است مثل بيات اصفهان، بيات ترك، بيات كرد و بيات هاى ديگر. بايد بگوييد بيات رى كه در واقع مى رساند كه اهل رى در قديم، در كوچه و بازار، اين رقم آواز مى خواندند و يا لااقل بگوييد بيات تهران.»
با اين حساب معلوم مى شود «بيات تهران» پيشنهاد فروغى بوده است و امروز هم، اهالى موسيقى آوازهاى كوچه باغى را به همين نام مى نامند و بعد از بديع زاده هم سعادتمند قمى، دلكش، عبدالعلى همايون، مرتضى احمدى، پرويز خطيبى، ايرج و تنى چند از خوانندگان اين نوع ترانه خوانى را رواج دادند.
دعاى عاشق
الهى اى گل من ايمن از باد خزان باشى
تو اى ماه زمين بهتر ز ماه آسمان باشى
خيالت در نظر باشد وليكن در نهان باشى
الهيتا بود عمرت به دنيا كامران باشى
به حق نالم كه بعد از من هميشه نوجوان باشى
به بستان اى گل من همنشين بلبلان باشى
نفرين عاشق
الهى روز و شب گريان بمانى تا دهى جان را
كنى هر لحظه از ماتم دوصد پاره گريبان را
رسانى بر فلك هردم ز درد و ناله افغان را
بداريروز وشب از تعزيت مرگ عزيزان را
به اين ترتيب جواد بديع زاده سد بزرگى را شكست و از خواندن ترانه هاى فاخر و غزل هاى سنتى كه معمول آن زمان بود به سبك فكاهى خوانى و طنز روى آورد كه صد البته اين كار بسيار دشوار بود به ويژه آنكه مردم آن زمان اينگونه خوانش را اصلا ً نمى پسنديدند و ديگر اينكه چون بديع زاده فرزند يك خانواده روحانى بود، در آغاز كار بسيار برايش دشوار مى نمود. اما جسارت او باعث شد كه سد ها شكسته شود و انتقاد از اوضاع اجتماعى كه البته پيش از آن هم نه به صورت خيلى جدى در فولكور و شعرهاى عاميانه راه پيدا كرده بود، به صورت خيلى جدى خوانده شود و در دهان ها بيافتد. در اينجا بايد ياد آور شد كه بديع زاده اولين بار با پيشنهاد «اسماعيل مهرتاش» هزليه خوانى را آغاز كرد. او ابتدا به عللى كه گفته شد تن به اينگونه خواندن نمى داد اما مهرتاش او را متقاعد كرد كه انتقاد از راه هزل و گوشه و كنايه تأثير بيشترى دارد.
بنابراين بديع زاده را مى توان بزرگترين خواننده هزليه خوان تاريخ موسيقى ايران به شمار آورد. كه اين هزليه خوانى بعدها به پيش پرده خوانى كشيده شد و به جرأت مى توان «رپ خوانى» هاى امروز را هم ادامه آن دانست.
از جمله تصنيف هاى هزل بديع زاده كه بسيار هم گل كرد، «ماشين مشدى ممدلى» بود كه در انتقاد از شرايط نامناسب نخستين اتوموبيل هاى مسافركشى وارداتى در سال ۱۳۱۲ خوانده شد:
ماشين مشدى ممدلى/ ارزون و بى معطلى
اين اتولى كه من ميگم/فورد قديم لاريه
رفتن توى اين اتول/ باعث شرمساريه
نه قابل كورس شهريه/نه قابل سواريه
بار كشيده بس كه از/ قزوين و رشت و انزلى!
ماشين مشدى ممدلى/ ارزون و بى معطلى
در انتقاد به وضع نامناسب كاسب كاران و گرانى مرغ و خروس (۱۳۱۶):
از قند و شكر ساخته ام جوجه خروس
ديگر مخوراز گرانى مرغ افسوس
بابا جان يكى يه پول خروس
ماما جان يكى يه پول خروس
آقايان يكى يه پول خروس
در انتقاد از بى كارى روستاييان و هجوم شان به شهر (۱۳۱۹)
تا ز ولايت آمدم هميشه كار مى كنم/هزار جوره كاسبى در اين ديار مى كنم
تاعدسى فروختم لبو رو بار مى كنم/كه كس نگه اين تنه لش مفخور شهر تهرونه
از كسب و كار رو گردونه/آى گل پونه نعنا پونه تازه پونه ريزه پونه
از ديگر ترانه هاى طنز آميز بديع زاده مى توان به موارد زير اشاره داشت:
شوفر، به همراه پيانو فرهاد معتمد، ويلن صبا (۱۳۱۴)
زال زالك، به همراه اركستر آلمانى (۱۳۱۶)
كرايه خونه، به همراه اركستر المانى (۱۳۱۶)
آلاگارسون، به همراه ويلن صبا، پيانو مرتضى محجوبى، عود سامى ملاح
بديع زاده آهنگ هم مى ساخت و آهنگ هاى او ويژگى هاى جالبى داشت و هيچ كدام از آنها شبيه هم نبود و بعضى از آنها از جمله «يك يارى دارم» زمينه اى فرنگى و مدرن را يدك مى كشيد:
يك يارى دارم/خيلى قشنگه/مست و ملنگه/ خيلى شوخ و شنگه/...... /.... جا دارد گفته شود كه هنرمند گرامى هوشمند عقيلى اين ترانه را به زيباترين صورت بازخوانى كرده است.
اما مهم ترين ويژگى بديع زاده خوش كلامى و مهمان نوازى، و لطف و صفاى او بود كه همه را غافلگير مى كرد.
اسپانيايى ها يك ضرب المثل دارند كه مى گويند: «مرگ يك سالخورده برابر است با آتش گرفتن يك كتاب خانه.» در حقيقت جواد بريع زاده كتاب خانه تاريخ موسيقى ايران بود. بسيارى از نكات حساس تاريخ موسيقى ايران را فقط او مى دانست و تا پايان عمر هم سعى كرد و هم سفارش كه اين نكات كه به صورت خاطران آنها را نوشته بود، چاپ شود و خوشبختانه فرزند برومندش اله بديع زاده اين مهم را به انجام رسانيد و كتاب را چاپ كرد كه از چنان پدرى، چنين دخترى بايد!
جواد بديع زاده پس از يك عمر پربار سرانجام سرانجام در دى ماه سال ۱۳۵۸ در سن هفتاد و هشت سالگى، بر اثر دومين سكته مغزى، درتهران چشم از جهان فرو بست.
يادش شاد و روانش جاودانه باد!
منبع